عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
کد : 18334-870      آخرین بروزرسانی : ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۹ ارديبهشت   

حاكم از نظر اسلام (قسمت دوم)

روايت تحف العقول
7 . صاحب تحف العقول كه از علماى بزرگ و مورد اعتماد مى باشد و در قرن چهارم هجرى زندگى مى كرده، علما او را به بزرگى و فضل و تقوى ياد نموده اند. از حضرت سيدالشهداء ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ روايت نموده است كه آن روايت هم به نظر ما صريح مى باشد در اينكه حكومت اسلامى مخصوص مجتهدين است و چون اين روايت متضمن مطالب مهمه اساسى است، لذا همه روايت را ولو مفصل مى باشد نقل مى نمائيم; بعد ترجمه نموده و آنگاه آنچه استفاده مى شود از روايت بيان مى نماييم:
اعتبروا أيّها الناس بما وعظ الله به أوليائه من سوء ثنائه على الأحبار إذ يقول: «لَوْلاَ يَنْهَاهُمْ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمْ الاِْثْمَ ـ و قال: لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إلى قوله لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعلون; و إنما عابَ الله ذلك عليهم لانّهم كانوا يرون من الظَلَمة الّذين بين أظهرهم المنكر و الفساد فلايَنْهونهم عن ذلك رغبةً فيما كانوا ينالون منهم و رهْبة ممَا يَحْذرون والله يقول: فَلاَ تَخْشَوا النَّاسَ وَاخْشَوْنِي ـ و قال: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ فبدأ الله بالأمر بالمعروف والنهى عن المنكر فريضة منه، لِعِلْمه بأنّها إذا أديت و أقيمت استقامت الفرائض كلّها هَيِّنها و صَْعبها، و ذلك أنّ الأمر بالمعروف والنّهى عن المنكر دعاء إلى الاسلام مع ردّ المظالم و مخالفة الظالم و قسمة الفىء و الغنائم و أخذ الصّدقات من مواضعها و وضعها فى حقّها.
ثمّ أنتم أيّتها العصابة، عصابة بالعلم مشهورة، و بالخير مذكورة و بالنصيحة معروفة و بالله فى أنفس الناس مهابة يهابكم الشريف و يكرمكم الضعيف و يؤثركم مَن لا فَضل لكم عليه و لايد لكم عنده تشفعون فى الحوائج إذا امتنعت من طلابها و تمشون فى الطريق بهيبة الملوك و كرامة الأكابر، أليس كلّ ذلك انّما نِلْتموه بما يرجى عندكم من القيام بحقّ الله و إن كنتم عن أكثر حقّه تقصرون فاسْتَخْففتم بحقّ الامّة فإما حقّ الضعفاء فضيّعتم و إمّا حقّكم بزعمكم فطلبتم، فلا مالا بدّلتموه و لانفسا خاطرتم بها للذى خلقها و لاعشيرة عاديتموها فى ذات الله، أنتم تتمنّون على الله جنّته و مجاورة رسله و أماناً من عذابه.
لقد خشيتُ عليكم أيّها المتمنّون على الله أن تحلّ بكم نقمة من نَقَماته لأنّكم بلغتم من كرامه الله منزله فضّلتم بها و من يعرف بالله لاتكرمون، و أنتم بالله فى عباده تكرمون، و قد تَرَوْنَ عهود الله منقوضة فلاتفزعون و أنتم لبعض ذمم ابائكم تفزعون و ذمّة رسول الله(صلى الله عليه وآله) محقرورة و العمى و البكم و الزمنى فى المدائن مهمله لاترحمون ولا فى منزلتكم تعملون و لامن عمل فيها تعينون و بالإدهان والمصانعة عِند الظلمة تأمنون، كلّ ذلك ممّا أمَرَكم الله به من النهى والتناهى، و أنتم عنه غافلون، و أنتم أعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه مِن منازل العلماء لو كنتم تشعرون; ذلك بأنّ مَجارِى الاُمور و الأحكام على أيدى العلماء بالله، الاُمناء على حلاله و حرامه، فأنتم المسلوبون تلك المنزلة و ما سلبتم ذلك الاّ بتفرّقكم عن الحقّ واختلافكم فى السنّة بعد البيّنة الواضحة، و لو صَبَرْتُم على الأذى و تحمّلتم المؤونة فى ذات الله كانت أمور الله عليكم ترد و عنكم تصدر و إليكم ترجع ولكنّكم مكّنتم الظلمة من مَنْزِلتكم و استمسلتم أمور الله فى أيديهم، يَعْمَلون بالشّبَهات و يَسيرون فى الشَّهوات سلّطَهم على ذلك فراركم من المَوْت و إعجابكم بالحياة التى هى مُفارقتكم فأسلمتم الضعفاء فى أيديهم، فمن بين مستعبد مقهور و بين مُسْتضعف على مَعيشَتِهِ، مغلوب يتقلّبون فى الملك بارائهم و يستشعرون الخزى بأهوائهم اقتداء بالأشرار و جرأة على الجبّار فى كلّ بَلَد مِنهم على منبره خَطيب يصقع، فالأرض لهم شاغرة و أيديهم فيها مبسوطَة و النّاس لهم خول لايدفعون يدٌ لامس، فمن بين جبّار عنيد و ذى سَطْوة على الضَعَفة شديد، مطاع لايعرف المبدىء و المعيد، فياعجبا و ما لِىَ لاأعجب والأرض من غاش غشوم و مُتَصدّق ظَلوم و عامل على المؤمنين بهم غير رحيم، فالله الحاكم فيما فيه تنازعنا، و القاضى بحكمه فيما شجر بيننا.
اللهم إنّك تَعْلم أنّه لم يكن ما كان منا تَنافساً فى سُلطان، و لا الْتِماسا من فضول الحُطام، ولكن لِنرى المَعالم من دينك و نُظْهر الإصلاح فى بلادك، و يَأمن المَظْلمون مِن عبادك، و يعمل بفرائضك و سُنَنِك و أحكامك، فإنّكم تنصرونا و تَنْصفونا قوى الظلمة عليكم، و عملوا فى إطفاء نور نبيّكم، و حَسْبُنَا الله و عليه تَوَكَّلْنا و إليه أنبنا و إليه المصير;1
يعنى: اى مردم عبرت بگيريد از پندى كه خدا به دوستارانش داده به صورت بدگويى از علماى يهود، آنجا كه مى فرمايد: چرا علماى يهود از گفتار گناهكارانه آنان، يعنى يهود و حرام خوارى آنان جلوگيرى نكردند؟ راستى آنچه انجام مى دادند خيلى بد بوده است، و مى فرمايد لعنت شدند آن دسته از يهود كه كفر ورزيد، و تا آنجا كه مى فرمايد: راستى آنچه انجام مى دادند خيلى زشت بوده است و خداوند علما را نكوهش كرده و كار آنها را عيب شمرده است به واسطه آنكه آنها مى ديدند كه ستمكاران به كار زشت و فساد پرداخته اند و آنها را منع نكردند به خاطر علاقه اى كه به دريافتى هاى خود از آنها داشتند و نيز به خاطر ترسى كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى دادند، در حالى كه خدا مى فرمايد: «از مردم نترسيد، از من بترسيد» و مى فرمايد: «مردان مؤمن و زنان مؤمنه، دوستدار و عهده دار يكديگرند، همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى كنند» خداوند از امر به معروف و نهى از منكر شروع فرموده، اول اين دو را واجب شمرده، چون مى دانست كه اگر اين وظيفه انجام شود همه واجبات برقرار خواهد شد، زيرا امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به آنان و مخالفت و مبارزه با ستمگران و كوشش براى اينكه ثروت هاى عمومى و درآمد ملى به طرز عادلانه توزيع شود و ماليات ها به نحو عادلانه و صحيح اخذ شود و به موارد قانونى برسد.
سپس شما اى گروه نيرومند كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و به خيرخواهى معروفيد و به سبب خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده ايد، به نحوى كه مردم شريف و مقتدر از شما حساب مى برند و مردم ناتوان شما را تكريم مى كنند و كسى كه شما هيچ برترى بر او نداريد، شما را بر خود ترجيح مى دهد و نعمت هاى خود را از خود دريغ نموده به شما تقديم مى دارد; شما وسيله نيازهايى شده ايد كه بر خواستاران آنها ممتنع شده، در راه پُرشكوه پادشاهان و بزرگوارى بزرگان راه مى رويد. آيا تمام اين احترامات و قدرت و نيرو را از اين جهت به دست نياورديد كه به شما اميد مى رود كه در راه خدا قيام كنيد، گرچه نسبت به بيشتر حق خدا كه به عهده داريد كوتاهى كرده ايد مانند: اينكه حق ملت را خوار و فرو گذاشته ايد، حق افراد ناتوان را ضايع كرده ايد ولى آنچه خودتان خيال مى كنيد حق شما است براى گرفتن آن قيام مى كنيد.
نه پولى خرج كرده ايد، نه جان را در راه خدا به مخاطره انداخته ايد و نه با قبيله و جمعيتى به خاطر خدا در افتاده ايد، شما آرزو داريد كه خدا بهشت را جايگاه شما قرار دهد و با پيغمبر همنشين باشيد و از عذاب روز قيامت در امان باشيد. اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد و در عين حال وضعتان چنين است، از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد، زيرا در سايه عظمت و عزّت پروردگار به مقامى بلند رسيديد و بدان مقام برترى داريد بر ساير بندگان خدا; مردان مؤمن به خدا در بين مردم هستند و كسى آنها را گرامى نمى دارد و شماها به خاطر خدا در ميان مردم ارجمند هستيد.
و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه مى بينيد پيمان هاى خدا را شكسته و زير پا نهاده اند، نگران نمى شويد، داد و فرياد نمى كنيد، در حالى كه به واسطه پاره اى از تعهدات پدرانتان پريشان و نگران مى شويد، و نيز مى بينيد كه تعهداتى كه در برابر پيغمبر خدا انجام شده، مورد بى اعتنايى است و خوار و بى مقدار شده و بينوايان، كورها و لال ها و زمين گيرها در همه شهرها بى سرپرست مانده اند و بر آنها ترحّم نمى شود. نه به مقدار شأن و مقامتان كار مى كنيد و نه به كسى كه اين كار را مى كند اعتنا داريد و يا كمك مى كنيد و به مجامله و سازش با ظالمان خود را آسوده مى داريد.
تمام اين ها، همان است كه خدا فرمان داده از جلوگيرى و بازداشتن متقابل و دست جمعى و شما از آن غافليد، مصيبت شما از مصيبت تمام مردم بزرگ تر است، زيرا مقام علما را داشتيد و از شما گرفته اند و شما هيچ توجه نداريد، زيرا در حقيقت جريان امور كشورى و تصويب نامه هاى كشور اسلامى و صدور احكام قضايى را خدا به دست دانشمندان روحانى و امناء بر حلال و حرام داده است و اينك تمام آنها را از شما گرفته اند و سبب از دست دادن آنها هم جز انحراف شما از حق و اختلاف شما در حقيقت و كيفيت سنت ـ با آنكه دلايل روشنى بر آن داشتيد ـ چيز ديگرى نيست.
شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل سختى ها و ناگوارى ها مى شديد، زمام امور به دست شما مى افتاد و شما مصدر امور و مرجع همه كارها بوديد، ولى شما به ستمكاران ميدان داديد تا اين مقام را از شما بگيرند و تمام كارها را به آنها واگذار كرديد تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت بپردازند وراه شهوت رانى و خودكامگى را پيش گيرند. مايه تسلط آنان بر حكومت و اين قبيل رفتار ظالمانه، فرار شما از كشته شدن و دلبستگى تان به زندگى دنيا است كه از شما جدا خواهد شد. شما با اين كار، ناتوانان و مردم مسلمان را در اختيار آنان قرار داديد تا يكى را با دادن پول و مقام بنده خود كنند و ديگرى را به حدى در فشار معيشت قرار دهند كه فكرى جز تهيه لقمه نانى نداشته باشد و آنها هم با خيال آسوده هر نوع دلشان بخواهد با ملك و مملكت بازى كنند، رسوايى هوس رانى را بر خود هموار سازند به پيروى از اشرار و در برابر خداى جبّار!
در هر شهرى يك منبرى و خطيب و سخنورى زبردست گماشته اند، خاك وطن زير پايشان پراكنده و دستشان در همه جا باز است، مردم برده ايشانند و هر دستى بر سر آنها زنند، دفاع از آن نتوانند. يك حاكم زورگو و بدخواه است، حاكم ديگر بيچارگان را مى كوبد و با آنها قُلدرى و سخت گيرى مى كند، نه از خدا مى ترسند و نه به روز رستاخيز ايمان دارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه مملكت در تصرّف مردمى دغل باز و ستمكار است و ماليات بگيران ستم و استاندارانش نسبت به مردم باايمان غيرمهربان، خدا در مورد آنچه درباره اش كشمكش داريم، داورى خواهد نمود و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأى خودش حكم خواهد نمود.
خدايا تو مى دانى كه آنچه از ما اظهار شد و مبارزه اى كه ما شروع كرده ايم بر ضد حكومت اموى، به واسطه علاقه به حكومت بر مردم نبوده و نيز براى جستجوى ثروت و نعمت هاى زايد و كالاهاى دنيا نبوده، بلكه براى اين بوده كه ارزش هاى درخشان دين تو را ارائه دهيم و در كشورت اصلاح پديد آوريم و ستم ديده هايى از بندگانت را آسوده خاطر كنيم تا قوانين آسمانى تو عملى گردد.
بنابراين، شما علماى دين! بايد ما را يارى كنيد و داد ما را از قدرت هاى ستمكار و كسانى كه در خاموش كردن نور پيغمبرشان كوشيده اند بگيريد، خداوند يگانه ما را پشتيبان است و بر او توكل داريم و به درگاه او بازگرديم و سرانجام همه به سوى او است. 
                                                                                    * * *
از اين روايت مطالب بسيار مهمى استفاده مى شود كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1 . منصب حكومت بر علماى اسلام قرار داده شده است. آنان موظف به تشكيل حكومت و برقرار نمودن نظام عادله مى باشند. جمله و ذلك أنّ مجارى الاُمور على أيدى العُلماء تا آخر به قرينه جملات قبل و بعد آن تقريباً صراحت در اين معنى دارد. راستى مايه تعجب است كه جمعى از فقها بدون مراجعه به صدر و ذيل خبر گفته اند كه مراد از علما در آن روايت ائمه طاهرينند نه فقهاى اسلام، در روايت دقت كنيد.
2 . علما در صورتى كه حاكم جور تشكيل حكومت داد، موظفند كه نه تنها با او همكارى نكنند و نه فقط سكوت نكنند، بلكه بايد مفاسد حكومت او را گوشزد نمايند و او را راهنمايى كنند و ساكت نمانند و در اين راه اگر جانشان به خطر بيافتد نهراسند و اگر از مال دنيا بى نصيب بمانند اعتنايى نكنند.
3 . اگر حاكم جور بدعتى در دين گذاشت، علما بايد بگويند و فرياد بزنند، اعلاميه بدهند، سخنرانى كنند و به هر نحو كه مى شود ملت را آگاه سازند و حقايق را بيان دارند.
4 . اينكه حكومت را كه امام در صدد گرفتن آن بوده است نه به واسطه علاقه به آن يا به زخارف دنيا بوده، بلكه براى زنده داشتن دين و گرفتن داد مظلومين بوده است.
مطالب مهم ديگرى نيز از آن استفاده مى شود كه در رساله امر به معروف به آن اشاره نموده ايم.2
غير از اين چند روايت، روايات ديگرى نيز دلالت دارد بر اينكه منصب حكومت تفويض به فقها شده است، بنابراين همان نحو كه مرحوم نراقى عالم بزرگوار اسلامى در كتاب عوائد بعد از اشاره به روايات مى فرمايد از نظر اخبار، هيچ جاى ترديد بر كسى باقى نمى ماند كه حكومت منصبى است الهى كه ويژه انبيا و صلحا بوده و پس از پيامبر اسلام و ائمه اطهار، حق فقهاى پرهيزگار است.
شرايطى كه در حاكم معتبر است
در اول فصل گفتيم كه اينجا در دو امر بحث مى كنيم: امر اول اينكه حاكم كى است؟ امر دوم اينكه شرايط و خصوصياتى كه حاكم بايد واجد باشد چيست؟ در امر اول به طور كافى بحث كرديم و اما امر دوم:
شرايطى كه حاكم و رئيس امت اسلام بايد واجد باشد ـ كه اگر فاقد يكى از آنها بشود لياقت تشكيل حكومت را ندارد ـ چند چيز است:
1 . بالغ بودن: بنابراين بچه غيربالغ نمى تواند تشكيل حكومت دهد ولو به اين نحو كه او را رئيس قرار دهند و تا رسيدن به حد بلوغ براى او نايب الحكومه تعيين كنند!
2 . عاقل بودن: ديوانه لياقت تشكيل حكومت ندارد.
3 . سفيه نبودن: كه سفيه صلاح و فساد كشور را نمى تواند تشخيص دهد.
دليل اعتبار اين سه امر روشن است، زيرا حكومت از نظر اسلام يك نحو ولايت و امانت دارى است واين سه گروه: غيربالغ، ديوانه، سفيه، در امور شخصى خود احتياج به ولىّ دارند، بنابراين نمى توانند ولايت بر غير داشته باشند.
4 . عالم بودن: اعتبار اين شرط از روايات گذشته روشن است. اساساً حكومت اسلامى بر عالم به علت «عالم بودن» قرار داده شده است.
5 . اعلم بودن: اعتبار اين شرط را مى توان از چند خبر استفاده كرد:
اول: حضرت امير(عليه السلام) در ضمن خطبه اى چنين مى فرمايد: «أيّها الناس إن أحقّ الناس بهذا الامر أقْومهم عليه و أعْلمهم بأمر الله فإن شغب شاغب استعتب و إن أَبى قوتل;3 اى مردم سزاوارترين افراد بر اين امر ـ حكومت ـ كسى است كه بهتر بتواند آن را اداره كند و عالم تر به احكام الهى باشد و اگر فتنه انگيزى ـ با بيان يا غيربيان ـ و فتنه ايجاد نمايد جواب بدهد و اگر عناد و لجاجت كرد با او به نبرد برخيزد.
پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: ما ولّت أُمّة قطّ أمرها رجلا و فيهم من هو أعلم منه لم يزل أمرهم سفالا حتى يرجعوا إلى ما تركوا;4 هيچ جمعيتى ولايت امرش را يعنى منصب اداره نظام را به كسى كه دانشمندتر از او در بين جمعيت مى باشد واگذار نمى نمايد مگر اينكه آن جمعيت سير قهقرايى مى نمايد، تا وقتى كه فرد دانشمندتر متصدّى امر شود».
و نيز رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده است: «من أمّ قوماً و فيهم أعلم منه و أفقه، لم يزل أمرهم فى سفال إلى يوم القيامة;5 اگر كسى پيشواى قومى شد، در حالى كه دانشمندتر از او در بين جمعيت باشد آن ملت سير قهقرايى مى نمايد تا روز قيامت».
و نيز از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل است: «إنّ الرئاسة لاتصلح إلا لأهلها، فَمَن دعى الناس إلى نفسه و فيهم من هو أعلم منه، لم ينظر الله إليه يوم القيامة;6 رياست بر كسى غير اهلش صلاح نيست، يعنى غير اهل اگر متصدّى رياست شود موجب فساد مى گردد، پس كسى كه دعوت كند ملت را به خود و بگويد از من تبعيت كنيد در حالى كه در بين مسلمانان كسى داناتر از او باشد خداوند نظر رحمت در روز رستاخيز به او نمى نمايد».
در خبرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): مَن ضرب الناس بسيفه و دعاهم إلى نفسه و فى المسلمين من هو أعلم منه فهو ضالّ متكلّف;7 كسى كه با جنگ و خون ريزى مردم را به خود دعوت كند، در حالى كه دانشمندتر از او در بين مردم باشد چنين شخصى گمراه است».
علاوه بر آنچه كه ذكر شده، ده ها روايت ديگر به اين مضمون از ائمه طاهرين(عليهم السلام)به ما رسيده است كه نقل همه آنها ضرور نيست. اساساً اسلام به علم و دانش زياد اهميت مى دهد و فرد دانشمند را برتر از همه مى داند و كليد راه سعادت را علم و دانش مى داند و سفارش تحصيل علم و دانش را نموده و در روايات زيادى فضيلت علم و عالم را بيان مى نمايد تا جايى كه دانشمندان را به پايه پيامبران گذشته رسانده است.
متأسفانه مسلمانان به حدى در اين راه كوتاهى نموده اند تا جايى كه در بعضى كتب تاريخ نوشته شده است كه وزراى خلفاى اسلامى مانع مى شدند كه خليفه كتاب بخواند و مطالعه كند! و مى نويسند: يكى از خلفاى عباسى مرد، وزير او تصميم گرفت يك فرد عالم و دانشمندى را به خلافت منصوب كند ولى عده اى از ديوانيان او را از اين كار برحذر داشتند و گفتند: چه اصرارى كه مرد دانشمندى خليفه شود؟ بهتر است آن كودك صغيرى كه از دانش بهره ندارد خليفه و حاكم بر مسلمانان گردد و تو به نام او حكمرانى كنى، او هم چنين كرد و مقتدر را كه كودك بى سوادى بود به خلافت تعيين نمود!
باز مى نويسند معاويه مى گفت: چقدر زشت است كه خليفه در علم زياده روى كند!8
آرى يكى از علل و اسباب بدبختى و انحطاط و تنزل مسلمين همين بى اعتنايى به علم و دانش است.
حاكم اسلامى بايد خلاف فرمان الهى عمل نكند
6 . حاكم اسلامى بايد عادل باشد، واجبات را انجام دهد و از محرّمات اجتناب نمايد. به عبارت ديگر به دستورات الهى عمل كند و اگر چنين نباشد مسلط شدن او بر نواميس مسلمين و ثروت هاى عمومى و ساير وظايف حكومت خيانت به امت اسلام است و موجب مى شود كه مسلمانان به روز سياه بنشينند، زيرا طبعاً چنين كسى در مقابل هواهاى نفسانى و لذّات حيوانى از اينكه مصالح ملت را زير پا بگذارد امتناعى ندارد. شما ملاحظه مى نماييد چه بدبختى ها و تنزل و انحطاطى نصيب مسلمانان شده از زمامدارى كسانى كه تقوى و عدالت نداشته اند.
به هرحال رواياتى از ائمه طاهرين رسيده است كه اين شرط را از اساسى ترين امورى كه در حاكم معتبر است دانسته اند. سليمان بن خالد از امام صادق(عليه السلام) روايت مى نمايد: «اتّقوا الْحكومة فإن الْحكومة إنما هى للإمام العالم بالقضاء العادل فى الْمسلمين كَنَبىّ أو وصىّ نبى;9 بپرهيزيد از حكومت، زيرا زمامدارى و حكومت فقط از آن كسى است كه عالم به احكام الهى باشد و عادل در بين مسلمين، مانند پيامبر يا وصى پيامبر».
حضرت امير(عليه السلام) در ضمن خطبه چنين مى فرمايد: «و قد عَلِمتم أنّه لاينبغى أن يكون الوالى على الفروج و الدماء و المَغانم و الأحكام و إمامة المسلمين البخيل فتكون فى أموالهم نَهْمَتُهُ و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتّخذ قوماً دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف به دون المقاطع و لاالمعطّل لِلسنّة فيهلك الامّة;10
يعنى شما مردم خوب مى دانيد كه سزاوار نيست كسى كه بر نواميس و نفوس و ثروت هاى ملت و دستورات و قوانين الهى و پيشوايى مسلمانان ولايت پيدا مى كند بخيل باشد. و نيز نبايد جاهل باشد، زيرا جاهل ملت را گمراه مى كند. و همچنين نبايد خشن و جفاكار باشد تا به واسطه جفاى او مردم با او قطع مراوده كنند. و نبايد كسى باشد كه اموال مسلمين را حيف و ميل مى كند. و رشوه خوار نبايد باشد تا اينكه حقوق مردم را پايمال ننمايد. و كسى كه سنت و قانون الهى را تعطيل مى كند نباشد وگرنه موجب نابودى امت مى شود».
البته اين خبر دو موضوع را بيان مى كند: يكى علم و ديگرى عدالت...
امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): لاتَصلح الإمامة إلا لرجل فيه ثلاث خصال: وَرَع يحجزه عن معاصى الله، و حِلْم يملك به غضبه، و حسن الولاية على من يلى حتى يكون لهم كالابِ الرحيم;11
پيغمبر فرموده است: امامت و پيشوايى و رهبرى مسلمين شايسته نيست مگر بر كسى كه سه خصلت را واجد باشد: تقوى و ورع كه او را از نافرمانى خدا باز دارد، و حلمى را واجد باشد كه در صورت غضب بتواند خودش را حفظ كند، و حسن اداره ملت را دارا باشد تا آنكه نسبت به آحاد ملت در حكم يك پدر مهربان باشد».
حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) در خطاب به اهل كوفه مى فرمايد: «فلعمرى ما الامام إلاّ الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط و الدائن بدين الله، الحابس نفسه على ذات الله;12 نيست امام مگر كسى كه حكم به كتاب بنمايد و با مردم به عدالت رفتار كند و متديّن باشد».
امام حسن(عليه السلام) در خطبه اى مى فرمايد: «إنما الْخليفه مَن سار بكتاب الله و سنّة نبيه;13 نيست خليفه غير از كسى كه بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر عمل نمايد».
ابوخديجه راوى مورد اعتماد از امام صادق(عليه السلام) روايت نموده: «قال: ايّاكم إذا وقعت بينكم خصومة، أو تَدَارَى فى شىء بينكم من الأخْذ و العَطاء أن تحاكموا إلى أحد من هؤلاء الفُسّاق»14 كه در اين روايت امام نهى مى فرمايد كه در موارد دعاوى حقوقى و جزايى به فاسق رجوع شود.
و به همين مضمون چند روايت ديگر نيز وارد شده است.
به علاوه آيه كريمه لاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا15 بر اين معنى دلالت دارد، زيرا فرد شاخص و روشنِ ركون به ظالم، سپردن امور ادارى و كشورى به ستمكاران است.
شايستگى ركن اساسى است
7 . حاكم و والى مسلمانان بايد لياقت و شايستگى داشته باشد، صاحب رأى و بصيرت در تدبير امور و برقرار نمودن نظام عادلانه و حفظ امن بلاد از شرّ اشرار باشد، شجاعت و قوّت قلب داشته باشد تا بتواند در مقابل دشمنان دين اعم از داخلى و خارجى استقامت نمايد. زيرا مقصد اصلى و غرض از جعل منصب حكومت بر شخص يا صنفى همان نحو كه حضرت امير(عليه السلام) در خطبه شقشقيه16 فرموده و حضرت سيدالشهداء هم در خبر تحف العقول17 بيان نموده، انجام وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است و گرفتن داد مظلوم از ظالم و صرف ثروت هاى عمومى در موارد قانونى و امثال اينها است.
بنابراين حاكم بايد واجد صفات و خصال ذكر شده باشد تا آنكه اين مهم و مقصد و هدف عالى به خوبى انجام يابد.
بلكه از اخبار و روايات استفاده مى شود كه هر كس لايق تر و شايسته تر و استقامت او در مقابل ناملايمات زيادتر است، مقدّم بر ديگران مى باشد، حضرت امير(عليه السلام)فرموده است: «أحقّ الناس بهذا الامر أقْومهم عليه;18 سزاوارترين افراد به اين امر (حكومت اسلامى) كسى است كه استقامت او زيادتر است».
از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرموده اند: «مَنِ استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم أنّ فيهم من هو أولى بذلك منه و أعْلم بكتاب الله و سنّة نبيّه فقد خان الله و رسوله و جميع الْمسلمين;19 فرموده است اگر كسى عاملى از بين مسلمانان براى تصدّى كارى از كارهاى مملكتى تعيين كند در حالى كه مى داند كه شخص شايسته تر و دانشمندتر از او در بين مسلمين وجود دارد، اين كس به خدا و پيامبر و جميع مسلمين خيانت كرده است».
گويا نظر در اين روايت و امثال آن به اين باشد كه منصب حكومت و ساير مناصب اداره مملكت از امانات است و خداى تبارك و تعالى امر فرموده امانت به اهلش واگذار گردد و اگر به غير اهل داده شود، خيانت است و چون اين امانت از طرفى مربوط به خدا و پيامبر است و از طرفى مربوط به جميع مسلمين ـ چون به نفع آنان قرار داده شده ـ اگر غير اهل متصدّى شود، خيانت به همه است.
البته اين خبر در مورد تعيين عامل مى باشد ولى حكم مقام به اولويت از آن فهميده مى شود.
از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «مَنْ تَقَدّم على قوم من المسلمين و هو يرى أنّ فيهم من هو أفضل منه، فقد خان الله و رسوله و الْمسلمين;20 كسى كه پيشرو گروهى از مسلمانان بشود در حالى كه مى داند كه شايسته تر از او در بين مردم هست، چنين شخصى خيانت به خدا و پيغمبر و جميع مسلمانان نموده است».
از حضرت امير(عليه السلام) نقل شده است: «ولاتقبلنّ فى استعمال عمالك و أمرائك شفاعة إلا شفاعة الكفائة و الامانة;21 براى تصدّى فرماندار و امير غير از لياقت و شايستگى و امانت دارى چيز ديگرى را ملاك قرار نده. و روايات ديگرى قريب به اين مضمون رسيده است كه براى اختصار نقل نمى شود.
حاكم نبايد حريص به مقام باشد
8 . حاكم و والى نبايد حريص بر تصدّى اين مقام باشد و علاقه به آن داشته باشد مگر براى اجراى احكام الهى و حفظ بلاد مسلمين و برقرار نمودن نظام عادلانه، همان گونه حضرت امير(عليه السلام) در خطبه شقشقيه22 فرمود كه: ارزش اين مقام در نظر من از آبى كه از دماغ بُز بيرون مى آيد كمتر است، و يا حضرت سيدالشهداء فرمود كه: خود مقام ارزشى ندارد ولى فعاليت من براى گرفتن آن به خاطر حفظ دين و اجراى قوانين اسلام و امنيت مسلمانان است.23
رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «إنّا والله لا نولّى هذا العمل أحداً سأله، أو أحداً حرص عليه;24 به خدا قسم ما كسى را به اين كار منصوب نمى كنيم كه خود او داوطلب آن باشد (به واسطه علاقه به آن مقام) و يا كسى كه حريص بر آن باشد».
حضرت امير(عليه السلام) در جواب عبدالله بن عباس كه وساطت نموده بود تا امام استاندارى بصره و كوفه را به طلحه و زبير واگذار كند، فرمود: «ويحك إنّ العراقين بهما الرجال والأموال، و متى تملّكا رقاب الناس يستميلا السفيه بالطمع، و يضربا الضعيف بالبلاء، و يقويا على القوىّ بالسلطان، و لو كنت مستعملا أحدًا لِضرّه و نفعه لاستعملت معاوية على الشام، و لولا ما ظهر لى من حرصهما على الولاية، لكان لى فيهما رأى.25
واى بر تو، در كوفه و بصره مردم مسلمان و اموالشان موجود است و زمانى كه اين دو نفر متصدى مقام ولايت شدند، مردم نادان را با پول مى خرند و ناتوانان را با شكنجه و آزار ساكت مى كنند، مردمان قوى را با قدرت و نيرو تسليم مى نمايند، من اگر بنا بود در دادن منصب، حساب ضرر و نفع خود را بكنم معاويه را فرماندار شام مى كردم ـ و تمام نزاع ها از بين مى رفت ـ بلى اگر حرص اين دو نفر به مقام نبود، ممكن بود آنها را ولى قرار دهم».
9 . يكى از شرايط معتبر حاكم مرد بودن است: دليل آن قطع نظر از آنكه در اخبارى كه حكومت را بر علما قرار داده تعبير به «رجل» نموده، پاره اى از روايات صريحاً بر اين معنى دلالت مى كند، جمعى از امام باقر(عليه السلام) روايت كرده اند كه: «قال ليس على النساء أذان و لا إقامة ـ إلى أن قال ـ و لاتولّى المرأة القضاء و لاتلى الإماره و لا تستشار;26 امام فرموده بر زن ها اذان و اقامه واجب نيست، بعد چند امر ديگر مى فرمايد تا آنكه مى گويد: زن نمى تواند متصدّى منصب قضاوت شود و نمى تواند حاكم و امير گردد و مورد شور ـ در امور سياسى ـ قرار نمى گيرد».
روايت شده است از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله): «لايفلح قوم ولّتهم امرأة;27 رستگار نمى شوند جماعتى كه زنانشان بر آنها حكومت كنند». و روايات ديگرى قريب به اين مضمون رسيده است، شايد راز اعتبار اين شرط اين باشد كه به حسب غالب جنبه عاطفى زن بيشتر است از جنبه عقلانى او و در حكومت گاهى ضرورت ايجاب مى كند كه خشونت به خرج داده شود و زن نمى تواند چنين باشد.28

------------------------------------------------------------------------------------------------
1. تحف العقول، ص 24.
2. مراجعه شود به كتاب الامر بالمعروف و التقية.
3. نهج البلاغه، خطبه 172.
4. بحارالانوار، ج 10، ص 116; احتجاج طبرسى.
5. محاسن برقى، ص 93.
6. بحار، ج 2، ص 110، طبع جديد.
7. تهذيب، ج 6، ص 151.
8. كتاب الفخرى فى آداب السلطانيه، ص 5، چاپ مصر.
9. كلينى در فروع كافى، ج 7، ص 406; و شيخ طوسى در تهذيب، ج 6، ص 217; و صدوق در من لايحضر، ج 3، ص 4 اين خبر را نقل نموده اند.
10. نهج البلاغه، ج 2، ص 14، خطبه 131.
11. اصول كافى، ج 2، ص 407.
12. روضة الواعظين، ص 206.
13. شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 49.
14. تهذيب، ج 6، ص 303، ح 53.
15. هود، 113.
16. نهج البلاغه، خطبه 3.
17. تحف العقول، ص 240.
18. نهج البلاغه، خطبه 172.
19. سنن بيهقى، ج 10، ص 11.
20. مجمع الزوائد.
21. فلسفه الحكم عند الامام، ص 34.
22. نهج البلاغه، خطبه 3.
23. تحف العقول، ص 240.
24. نظام الحكم والاداره فى الاسلام، ص 302.
25. الامامة والسياسة، ج 1 / 42.
26. خصال، ج 2، ص 141.
27. خلاف شيخ طوسى، ج 1، ص 311.
28. حكومت چند زن در عصر ما، در ويتنام جنوبى، هند، سيلان و دخالت زنان رؤساى جمهور كشورهاى اندونزى و چين و پاكستان، فسادى را به راه انداخت كه روزنامه ها همه روز شرح آن را مى نوشتند.

موارد مرتبط حکومت اسلامی از دیدگاه آیت الله العظمی روحانی آيا حكومت در اسلام انتصابى است؟ حاكم از نظر اسلام (قسمت اول) طرز حكومت اسلامى (قسمت اول) طرز حكومت اسلامى (قسمت دوم) برنامه حكومت اسلامى (قسمت اول) برنامه حكومت اسلامى (قسمت دوم) حاكم در حكومت اسلامى امتيازى ندارد وجوب اطاعت حاكم مدت حكومت حاكم
نظر شما :
captcha