عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
کد : 18334-868     

آيا حكومت در اسلام انتصابى است؟

در نظام هاى اجتماعى جهان تعيين رئيس هيأت حاكمه به يكى از طرق انتصاب، انتخاب، وراثت، انقلاب، كودتا و پيشنهاد است. البته اگر بيشتر دقت شود مى بينيد كه دو يا سه تا از اينها ملاك تعيين يك نظام اند، مثلا «پيشنهاد» كه عبارت از كانديداتورى است، قاعده در نظامى مطرح است كه تعيين حاكم از راه انتخاب است، و «انقلاب» كه عبارت است از تجلى اراده جامعه كه حق تعيين حاكم را دارد و مسؤول سرنوشت خويش است، رژيمى يا فرد يا افرادى را كه تجلى گاه اراده اقليت است با اعمال روز كنار مى گذارد و خود زمام امور را به دست مى گيرد، برگشت به انتخاب همراه با خشونت است.
حكومت در اسلام از راه كودتا نيست كه گروهى با يك حمله غافلگيرانه داخلى، حاكم را به زور بركنار كنند وعامل كودتا، خود جانشين او گردد يا كس ديگر را جانشين او كند وهمچنين از راه غلبه هم نيست كه يك قدرت مهاجم خارجى با پيروزى نظامى بر جامعه اى تسلط يابد و نيز يك حق موروثى هم نيست كه وارث حاكم اگر هيچ گونه لياقتى هم نداشته باشد باز به عنوان ارث بر اريكه حكومت تكيه زند.
بنابراين تعيين حاكم در اسلام به يكى از دو راه است: يا به انتصاب است كه از طرف خدا يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا امام معين شده باشد (شيعه بر اين عقيده است)، يا به انتخاب كه مردم بدون واسطه يا با واسطه كسى را براى خود رهبر تعيين كنند، به عبارت ديگر همانند حكومت دموكراسى كه در اشكال مختلف در دنيا وجود دارد و بر اساس اكثريت آراى مردم رهبرى را معين مى نمايند و او زمام امور كشور را به عنوان نماينده اكثريت مردم به دست مى گيرد در اسلام به دلايل زير حاكم از راه انتصاب معين مى شود:
الف: ادله اى كه در فصل آينده مى آوريم كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فقهاى اسلام را در زمان غيبت حاكم قرار داده و اطاعت از دستورات آنان را لازم شمرده است.
ب: تعيين حاكم به روش سيستم دموكراسى با آنكه ايده آل همه روشنفكران است، اخيراً گروهى از روشنفكران كشورهاى تازه به استقلال رسيده و انقلابى به اين نكته متوجه شده اند كه در صورتى كه اكثريت قريب به اتفاق يك جامعه ركود فكرى داشته باشند و ناآگاه باشند، براى رساندن اين جمعيت به يك سعادت ايده آل بايد تغيير انقلابى در خود مردم ايجاد شود و معتقدات خرافى از بين برود و طرز تفكرشان عوض شود و روابط اجتماعى غلطى كه دارند تغيير كند تا سرانجام يك دموكراسى متحرك و سازنده برقرار گردد و مادامى كه يك جامعه از ركود درنيامده و معتقدات خرافى را كنار نگذارد و طرز تفكرش عوض نشود اين وضع بايد ادامه داشته باشد. در چنين حكومتى اگر تعيين حاكم از راه مراجعه به آراى مردم باشد، قطعاً اكثريت آنها به كسى كه مخالف عادات و عقايدشان است رأى نخواهند داد و از آنجا كه اسلام برنامه انقلابى دارد لذا تعيين حاكم به نحو دموكراسى كذايى و مصطلح در آن مفهومى نخواهد داشت.
ج: در دموكراسى ثابت كه بر اساس كشوردارى قرار دارد، نه بر اساس حركت و تربيت، و به عبارت ديگر بر اساس حفظ سنن موجود و احساس بى قيدى افراد انسانى قرار گرفته است، باز مراجعه به آراء عمومى صحيح نيست، زيرا مى بينيم كه مردم غالباً فاقد بينش كافى هستند و يك سخنرانى داغ، يك مشت كلمات به ظاهر زيبا چنان آنها را تحت تأثير قرار مى دهد كه هر چه سخنران بخواهد به آن عمل مى كنند.
و جمعى به قدرى شهوت رانند كه يك نگاه محبت آميز زنى، عقيده شان را عوض مى كند. آيا در ميان اين قبيل جماعت دموكراسى حقيقى ممكن است رايج شود؟
اين است كه مى بينيم دنيايى داريم كه انسانيت از آن بيزار است و پهنه زمين را مبدّل به جهنّم سوزانى نموده اند، تازه اين مربوط مى شود به دول پيشرفته به اصطلاح متمدّن كه حقيقتاً مقيد به اعتناء به آراء حقيقى مردم هستند، اما در ممالك عقب مانده گاهى يك مأمور، هزارها رأى در اوراق انتخاباتى نوشته و دور از چشم مردم به صندوق هاى رأى مى ريزد، به گونه اى كه فعلا در بعضى از كشورهاى شرقى معمول است.
به علاوه اكثريت، از سياست چيزى نمى فهمند و لذا جماعات زيادى در موقع رأى دادن آنچه اربابشان بنويسد و به دستشان بدهد بدون آنكه بفهمند كه چه نوشته شده در صندوق هاى رأى مى ريزند و روى اين جهات، خداوند تبارك و تعالى در آيات قرآنى زيادى اين اكثريت را مورد نكوهش قرار داده است. بنابراين تعيين حاكم در حكومت اسلامى حتماً به گونه تعيين آن در حكومت دموكراسى مصطلح نيست بلكه انتصابى است و لذا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خود بدون مراجعه به آراء عمومى متصدّى حكومت اسلامى شد و براى بعد از خود هم تعيين حاكم نمود و ديده شد بعد از آن حضرت كه بنا شد خليفه و حاكم بر امت را با مراجعه به آراء تعيين كنند، چه فجايعى نصيب امت اسلامى گرديد.
اگر تاريخ خلافت بنى اميه و بنى عباس را مطالعه كنيم قضيه كاملا روشن مى گردد و ما براى نمونه، بى مناسبت نيست كه گفتار يكى از نويسندگان معاصر را در اين زمينه نقل كنيم:
«بعد از تعيين پيغمبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را به خلافت و رأى حاضرين در سقيفه به ابى بكر، بوى اشرافيت و قوميت باز برخاسته است، بيعت به جاى وصايت چگونه رأى قبيله اوس و خزرج كه به رئيسشان رأى مى دهند و رأى قريش كه به شيخشان! مى تواند بر رأى پيغمبر فائق آيد. چگونه اين مردمى كه در سقيفه بر سعد اجتماع مى كنند و با يك جمله ابوبكر بر مى گردند و بر او اجماع مى كنند! رشد و آگاهى دارند كه پيغمبر را از دخالت در سرنوشت سياسى شان بى نياز سازد، تازه اين ها مردم شهر پيغمبر هستند و در كنار او و با او زيسته اند و جهاد كرده اند و از او اسلام آموخته اند و آنها ابوبكر و عمرند، فردا كه اسلام از مدينه بيرون رفت و اين نسل گذشت، آنگاه اين بيعت چه سرنوشتى را براى رهبرى مردم خواهد ساخت؟ چه كسانى رأى خواهند داد؟ چه كسانى انتخاب خواهند شد؟»
تا آنكه مى نويسد: «...خانه نشينى على آغاز يك تاريخ هولناك و خونين است و بيعت سقيفه كه آرام و هوشيارانه آغاز شد، بيعت هاى خونينى را به دنبال خواهد داشت و فدك سرآغاز غصب هاى بزرگ و ستم هاى بزرگ فردا خواهد بود.
فردا سياه و هولناك و خونين است و فرداها و فرداها و فرداها. و غارت ها و قتل عام ها و شكنجه ها. و خلافت هاى فردا مصيبتى بزرگ براى اسلام، فاجعه سنگين براى بشريت».

موارد مرتبط حکومت اسلامی از دیدگاه آیت الله العظمی روحانی لزوم تشكيل حكومت حاكم از نظر اسلام (قسمت اول) حاكم از نظر اسلام (قسمت دوم) طرز حكومت اسلامى (قسمت اول) طرز حكومت اسلامى (قسمت دوم) برنامه حكومت اسلامى (قسمت اول) برنامه حكومت اسلامى (قسمت دوم) حاكم در حكومت اسلامى امتيازى ندارد مدت حكومت حاكم
نظر شما :
captcha