عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه شصت و پنجم:
 
و نیز از نامه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است به معاويه‏:
 
(در پاسخ نامه ‏اى كه در آن درخواست نموده بود حكومت شام را به او واگزارد و او را ولیعهد و جانشين خود قرار دهد، و به حضور نطلبد، امام عليه السلام نادرستى گفتار و شايسته نبودنش را براى آنچه درخواست كرده گوشزد مى‏ فرمايد):
 
(1) پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، تو را وقت آن رسيده كه با به دقت نگريستن از كارهاى آشكار سود برى (درستى و استوارى خلافت مرا يقين و باور كنى) پس به راه هاى (گمراهى) پيشينيانت (خويشانت) رفتى (و از راه راست دورى گزيدى) به سبب اينكه نادرستی ها (حكومت شام و ولیعهد شدن) ادعا نمودى، و بى ‏پروا خود را در (وادى گمراهى) دروغ ها انداختى (و عذاب رستخيز را در نظر نگرفتى) و آنچه از مرتبه تو برتر است (خلافت و حكومت بر مسلمانان) به ادعا و دروغ به خود بستى، و آنچه (بيت المال) را كه نزد تو سپرده ‏اند ربودى از جهت دورى نمودن از حق (دستور خدا و رسول) و انكار و زير بار نرفتن چيزى را (خلافت مرا) كه از گوشت و خونت براى تو لازم تر است (چون گوشت و خون هميشه در تغيير و تبديل است و وجوب طاعت امام ملازم شخص است كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد) از آنچه را (فرمايش هاى حضرت رسول در غدير خم و بسيار جاهاى ديگر درباره من) كه گوش تو آن را نگاه‏ داشته (نمى ‏توانى بگویى نشنيدم) و سينه تو با آن پر شده (نمى‏ توانى بگویى آگاه نيستم) پس چيست بعد از حق و راستى مگر گمراهى آشكار، و بعد از هويدا ساختن حق مگر اشتباه كارى و آميختن به باطل؟ (بعد از دانستن حقيقت امر و آشكار بودن حق چيزى نيست كه شخص بجويد مگر نادرستى كه بخواهد آن را به صورت حق جلوه دهد)
 
(2) پس از شبهه و آميختن آن حق و باطل را با هم بترس، زيرا تباهكارى (كه شبهات پيش‏ آورده) چندى است پرده ‏هاى خود را آويخته (آماده گشته) و تاريكی اش ديده‏ ها را تار و نابينا نموده است.
 
(3) و از جانب تو به من نامه ‏اى رسيده كه در آن گفتار در هم است و (به يكديگر ربطى ندارد، و) از صلح و آشتى (دم زدى، ولى) قواى آن (سخنانت) سست و ناتوان و داراى افسون هایى بود كه دانایى و بردبارى از جانب تو آنها را نبافته و گرد نياورده است (بلكه از نادانى و بى ‏باكى و بى ‏خردى آنها را فراهم آورده ‏اى) تو با اين سخنان نادرست به كسى مى‏ مانى كه در زمين هموار شنزار فرو رفته و مانند خبط كننده در جاى تاريك (كه پيش پاى خود را نمى ‏بيند) و خود را برده ‏اى به جاى بلندى (از من درخواست ولیعهدى و جانشينى كرده ‏اى و انتظار آن دارى) كه رسيدن به آن دور و نشانه‏ هايش بلند است، عقاب (مرغ تيز چنگ بلندپرواز كه در قله‏ هاى كوه هاى بلند كه در دسترس كسى نيست آشيان مى ‏گيرد) به آن نمى ‏رسد، و با آن عيوق (ستاره ‏ايست در نهايت بلندى خرد و روشن و سرخ رنگ به سمت راست كهكشان پيرو ثريا است و بر آن پيشى نمى ‏گيرد) برابر می شود (خلاصه به حقيقت اين مقام و مرتبه بشر بدون خواست خدا دسترسى نيابد).
 
(4) و پناه مى ‏برم به خدا كه تو پس از من براى مسلمانان در حل و عقد كارهايشان حكم رانى، يا به تو بر يكى از ايشان از جهت عقد (نكاح و بيع و اجاره و مانند آنها) يا عهدى (همچون بيعت و امان و زنهار) مقام و منصبى دهم! (زيرا تو شايسته نيستى و من هرگز بر خلاف حق و دستور خدا و رسول كارى انجام نمى ‏دهم و به افسون هاى تو از راه نمى‏ روم) پس اكنون خود را آماده ساخته بيانديش، زيرا اگر تقصير و كوتاهى كردى تا هنگامی كه بندگان خدا به سوى تو برخيزند (لشگر ما به جنگ تو آيند) درها به رويت بسته شود و كارى كه امروز از تو پذيرفته است پذيرفته نگردد (امروز اگر توبه و بازگشت نموده از ما پيروى كردى آسوده مى‏ مانى ولى پس از شروع به جنگ و خونريزى چاره از دست مى ‏رود) و درود بر شايسته آن.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود