عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه شصت و چهارم:
 
از نامه ‏هاى آن حضرت عليه السلام است در پاسخ نامه معاويه (كه نادرستى گفتارش را بيان فرموده او را سرزنش مى ‏نمايد):
 
(1) پس از حمد خداى تعالى و درود بر حضرت مصطفى، به طوری كه ياد آوردى ما و شما (پيش از اسلام) دوست و با هم بوديم، پس ديروز (اسلام) بين ما و شما جدایى انداخت كه ما ايمان آورديم (به رسول خدا صلى الله عليه و آله گرويديم) و شما كافر شديد، و امروز (پس از آن حضرت) ما راست ايستاديم (به دستور دين رفتار مى ‏نماييم) و شما به فتنه و تباهكارى گراييديد (از راه دين قدم بيرون نهاديد) و (در زمان پيغمبر اكرم هم) مسلمان شما اسلام نياورد مگر به اجبار و پس از آنكه همه بزرگان اسلام (پيش از فتح مكه) با رسول خدا -صلى الله عليه و آله- گشتند (اين جمله اشاره است به ابوسفيان كه اسلام نياورد تا آنكه پيغمبر اكرم مكه معظمه را فتح نموده و با لشگرى كه بيش از ده هزار نفر بود در شب وارد مكه گرديد، عباس بر استر آن حضرت سوار شده در اطراف مكه مى ‏گشت تا قريش را آگاه سازد كه نزد آن بزرگوار آمده معذرت بخواهند، به ابوسفيان برخورد، گفت: در پشت من سوار شو تا تو را نزد رسول خدا برم و زنهار برايت بگيرم، چون نزد حضرت رسول آمدند، پيغمبر فرمود: اسلام‏ بياور، زير بار نرفت، عمر گفت: يا رسول الله فرمان ده گردنش را بزنم، عباس از جهت اينكه خويش او بود به كمك او گفت: يا رسول الله فردا اسلام مى ‏آورد، فردا هم كه پيغمبر به او امر فرمود اسلام آور باز زير بار نرفت، عباس در نهان به او گفت: به توحيد و رسالت گواهى ده هر چند به دل باور نداشته باشى وگرنه كشته مى‏ شوى، پس از روى ناچارى به زبان اسلام آورد).
 
(2) و ياد نمودى كه من (ابو محمد) طلحه و (ابو عبدالله) زبير را كشتم و عایشه را دور كرده كارش را بى سرانجام نمودم و در بصره و كوفه فرود آمدم (از مكه و مدينه دورى گزيدم)! اين كارى است كه تو از آن كنار بودى (اين پيشامدها به تو ربط ندارد) پس به تو زيانى نيست و عذر آوردن در آن به سوى تو نشايد (تو را نمى ‏رسد كه در آن داورى كرده به امام زمانت اعتراض نمایى).
 
(3) و ياد نمودى كه مرا در (لشگرى از) مهاجرين و انصار (كه همراه و ياور تو هستند) ديدن خواهى نمود (به جنگ من خواهى آمد) و حال آنكه روزى كه برادرت (عمرو ابن ابى سفيان در جنگ بدر) اسير و دستگير گرديد هجرت بريده شد (اشاره به اينكه تو مى‏ خواهى با اين سخن خود را از مهاجرين به شمار بياورى در صورتی كه تو و پدر و برادرانت در اول اسير شديد و بعد اسلام آورديد) پس اگر (براى جنگ با من) شتاب دارى آسوده باش، زيرا (ناچار ما به يكديگر خواهيم رسيد، پس) اگر من به ملاقات تو آمدم (در شهرهايى كه در تصرف تو است با تو جنگيدم) شايسته است كه خدا مرا براى به كيفر رساندن تو برانگيخته باشد (چون براى دفع تباهكاران من از ديگران سزاوارترم) و اگر تو به ملاقات من بيايى (در شهرهاى در تصرف من با من بجنگى) مانند آنست كه برادر (شاعرى از قبيله) بنى اسد گفته:
 
مستقبلين رياح الصيف تضربهم‏ *** بحاصب بين أغوار و جلمود
 
يعنى رو آورند به بادهاى تابستانى كه سنگريزه را بين زمين هاى نشيب و سنگ بزرگ بر مى ‏دارد و بر ايشان مى‏ زند (اشاره به اينكه چون سنگريزه ‏هاى آن بادها، تير و نيزه و شمشير به تو و لشگرت خواهد باريد).
 
(4) و شمشيرى كه با آن به جد (مادرى) تو (عتبة ابن ربيعه) و به دایی ات (وليد ابن عتبه) و برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) در يك جا (جنگ بدر) زدم نزد من است، و به خدا سوگند تو آن چنان كه من دانستم دلت در غلاف (فتنه و گمراهى است كه پند و اندرز به آن سودى نبخشد) و خردت سست و كم است (كه به راه حق قدم نمى ‏نهى) و سزاوار آنست كه درباره تو گفته شود بر نردبانى بالا رفته ‏اى كه به تو نشان داده جاى بلند بدى را كه به زيان تو است نه به سودت، زيرا طلب نمودى چيزى را كه گمشده تو نيست، و چرانيدى چراكننده ‏اى را كه مال تو نمى ‏باشد، و خواستى امرى را كه شايسته آن نيستى و از معدن آن دورى، پس چه دور است گفتار تو از كردارت!! (زيرا ميگویى من در صدد خونخواهى عثمانم و مى‏ خواهم يارى مظلوم و ستم كشيده نموده از فساد و ناشايسته جلوگيرى نمايم، ولى كردارت ستم و تباهكارى و ياغى شدن بر امام زمان خود مى ‏باشد)
 
(5) و زود به عموها و دایی ها (خويشانت) مانند شدى كه ايشان را بدبختى و آرزوى نادرست به انكار محمد صلى الله عليه و آله واداشت، پس آنها را در هلاك گاه خود آنجا كه می دانى (در جنگ بدر و حنين و غير آنها) انداختند (كشتند) پيشامد بزرگى را جلو نگرفتند، و از آنچه كه حمايت و كمك به آن لازم است منع ننمودند در برابر شمشيرهايى كه كارزار از آنها خالى و سستى با آنها نبود.
 
(6) و درباره كشندگان عثمان پر گفتى پس داخل شو در آنچه كه مردم در آن داخل شدند (تو نيز مانند ديگران اطاعت و فرمانبرى نما) بعد از آن با آنان پيش من محاكمه كن تا تو و ايشان را بر كتاب خداى تعالى وادارم (طبق قرآن كريم بين شما حكم نمايم، براى دو كس كه با هم نزاع دارند ناچار حاكمى لازم است، و حاكم بحق امام عليه السلام بود، پس معاويه را نمى ‏رسيد كه گروهى از مهاجرين و انصار را از حضرت بطلبد و به قتل رساند، بلكه واجب بود زير بار اطاعت و فرمانبرى رود تا با آنان پيش امام محاكمه نمايند آنگاه يا بر سود او تمام مى ‏شد يا بر زيانش، ولى منظور معاويه محاكمه و خونخواهى عثمان نبود) و اما آنكه مى‏ خواهى فريب دهى (كه به نام خونخواهى عثمان حكومت شام را به تو واگزارم) فريب دادن به كودك است براى (نياشاميدن) شير هنگام باز گرفتن او از شير، و درود بر شايسته آن.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود