عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه شصت و دوم:
 
از نامه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است به اهل مصر كه با مالك اشتر «خدايش رحمت فرمايد» آنگاه كه او را والى و فرمانرواى آن سامان گردانيده فرستاده‏:
 
[قسمت اول نامه‏]
 
(در آن شمه‏ اى از سرگذشت‏ خود را بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله بيان مى ‏فرمايد):
 
(1) پس از حمد بارى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، خداوند سبحان محمد صلى الله عليه و آله را برانگيخت ترساننده جهانيان (از عذاب الهى) و گواه بر پيغمبران (كه براى رستگارى مردم از جانب خداى تعالى فرستاده شده ‏اند) چون آن حضرت صلى الله عليه و آله درگذشت پس از او مسلمانان درباره خلافت نزاع و گفتگو كردند،
 
(2) و سوگند به خدا دلم راه نمى ‏داد و به خاطرم نمى‏ گذشت كه عرب پس از آن حضرت صلى الله عليه و آله خلافت را از اهل بيت و خاندان او به ديگرى واگذارند، و نه آنكه آنان پس از آن بزرگوار (با همه سفارش ها و آشكارا تعيين نمودن مرا براى خلافت در غدير خم و سایر مواضع) آن را از من باز دارند (امام عليه السلام گذشته و آينده را می داند، پس اين جمله: دلم راه نمى ‏داد كه خلافت را به ديگرى واگذارند اشاره است به اينكه خلاف قول پيغمبر رفتار نمودن را كسى باور نداشت، و چنين كارى از اصحاب پيغمبر اكرم تصور نمى ‏شد)
 
(3) و مرا به رنج نيافكند (يا به شگفت نياورد مرا يعنى هر خردمند آگاهى را) مگر شتافتن مردم بر فلان (ابى بكر) كه با او بيعت كنند، پس (با آن حال) دست خود نگاه‏ داشتم (ايشان را به خود واگذاشتم) تا اينكه ديدم گروهى از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشته مى ‏خواستند دين محمد -صلى الله عليه و آله- را از بين ببرند، ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه يا ويرانى در آن ببينم كه مصيبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولايت و حكومت بر شما باشد چنان ولايتى كه كالاى چند روزى است كه آنچه از آن حاصل می شود از دست مى‏ رود مانند آنكه سراب (آب نما كه تشنه گرمازده آب مى ‏بيند و چون نزديك مى‏ رود) زائل مى ‏گردد، يا چون ابر از هم پاشيده می شود،
 
(4) پس در ميان آن پيشامدها و تباهكاری ها برخاستم (اسلام و مسلمانان را يارى نموده آنان را از سرگردانى رهاندم) تا اينكه جلوی نادرستى و تباهكارى گرفته شده از بين رفت، و دين (از فتنه مرتدين و تباهكاران) آرام گرفته و (از نگرانى) باز ايستاد (براى حفظ اساس دين با آنان كه حق مرا غصب كردند همراهى و موافقت نمودم و بعد از عثمان هم كه خلافت ظاهريه را پذيرفتم براى آن بود كه امر دين از انتظام نيافتد و احكام پيغمبر اكرم برقرار ماند).
 
[قسمت دوم نامه‏]
 
(در اينكه جهاد آن حضرت براى اجراى حق بوده و از بسيارى دشمن هراس ندارد):
 
(5) به خدا سوگند اگر من تنها با ايشان (معاويه و لشگرش) روبرو شوم و آنها (از انبوهى) همه روى زمين را پر كرده باشند باك نداشته و نمى ‏هراسم، و من درباره گمراهى آنان كه در آن گرفتارند و هدايت و رستگارى كه خود بر آن هستم از جانب خويش بينا و از جانب پروردگارم يقين و باور دارم، و به ملاقات (كشته شدن در راه) خدا مشتاق بوده و انتظار نيكویى پاداش او را اميدوارانه دارم (پس كمى و بسيارى دشمن در نظرم يكسان است و از نزاع و زد و خورد پروا ندارم، چون جنگ با آنان در هر صورت سبب افزونى سعادت و نيكبختى است)
 
(6) ولى اندوه من از اينست كه بر كار اين امت، بى ‏خردان و بدكارانشان (بنى اميه) ولايت و حكمرانى نمايند، و مال خدا (بيت المال مسلمان ها) را بين خودشان دست به دست کنند و بندگان او را غلامان، و نيكان را دشمنان، و بدكرداران را يارانشان قرار دهند، زيرا از ايشان كسى است كه در بين شما (مسلمان ها) شراب آشاميد و او را (براى اين كار زشت) به حدى كه در اسلام تعيين شده تازيانه زدند (گفته‏ اند: مغيرة ابن شعبه از بنى اميه از جانب عمر بر كوفه حكمفرما بود در مستى با مردم نماز گزارد و به عدد ركعات افزود و در محراب مسجد که جاى ايستادن پيشنماز است قى كرد پس او را حد زدند، و همچنين عتبة ابن ابى سفيان را بر اثر نوشيدن شراب خالد ابن عبدالله در طائف حد زد) و از ايشان كسى است كه مسلمان نشد (مانند ابوسفيان و معاويه) تا اينكه براى اسلام آوردن به ايشان بخشش هاى كمى دادند (رضيخه بخشش اندكى است كه به جهت تأليف قلوب و سازگارى به كفار مى‏ دادند تا اسلام و مسلمان ها را كمك كنند) 
 
(7) پس اگر براى والى شدن اين اشخاص نبود بسيار شما را (به جهاد و زد و خورد) وادار ننموده و (از كاهلى) سرزنش نمى‏ كردم، و در گرد آوردن و ترغيب نمودن شما كوشش نداشتم، و هنگامى كه زير بار (جنگيدن با دشمن) نمى ‏رفتيد و سستى مى‏ نموديد شما را رها مى ‏كردم (به حال خود مى‏ گذاشتم).
 
(8) آيا نمى ‏بينيد اطراف شما كم گرديده و به ديارتان فيروزى يافته‏ اند و آنچه در تصرف شما بود به دست آورند، و در شهرتان جنگ می كنند (نمى بينيد معاويه بعضى از شهرهاى شما را گرفته و مى‏ جنگد تا همه‏ مملكت را در اختيار گيرد)؟!
 
(9) خدا شما را بيامرزد، به جنگ با دشمن خود برويد و خود را به زمين گران مسازيد (در خانه نمانده سستى نورزيد) كه به خوارى تن دهيد، و به بيچارگى برگرديد، و پست ‏ترین چيز بهره شما باشد، و برادر جنگ (جنگجو) بيدار و هشيار است، و هر كه (از دشمن آسوده) بخوابد دشمن از او به خواب نرفته (کسی که خود را آسوده از دشمن پندارد دشمن از او آسوده نيست) و درود بر شايسته آن.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود