عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه پنجاه و سوم:
 
از عهد و پيمان هاى آن حضرت عليه السلام است كه براى (مالك ابن حارث) اشتر نخعى‏ -خدا او را بيامرزد- نوشته:
 
چون او را بر مصر و بر اطراف آن سامان فرمانروا قرار داد، هنگامی كه حكومت محمد ابن ابى بكر در هم و پريشان گرديده بود، و آن طولانی ترین و جامع ترين پيمانى است كه براى نكوكاری ها (دستور دادرسى، رموز رعيت پرورى، آداب مملكت دارى، طريق لشگركشى و پند و اندرز به همگان) نوشته است (در عرب اشتر كسى را گويند كه پلك چشمش برگشته و مژه نداشته باشد، و هم كسی را كه پلك چشم يا لب پايينش چاك داشته باشد، و مالك ابن حارث نخعى «قدس الله روحه» را اشتر گويند براى آنكه گفته ‏اند: در پيكار لشگر عرب با سپاه روم در سال شانزدهم هجرى، گرزى بر خود مالك كوفته شد و خود بر سرش پخش و پاره ‏اى از آهن آن چشم او را چاك زد، پس از آن روز به اشتر ملقب گرديد. چون وضع مصر در زمان حكومت محمد ابن ابى بكر بر اثر فتنه انگيزى و تباهكارى معاويه در هم شد، و گروهى به خونخواهى عثمان برخاستند و به اميرالمؤمنين عليه السلام از اوضاع آن سامان خبر رسيد، فرمود:
 
حكمرانى مصر شايسته يكى از دو نفر است يا قيس ابن سعد «از بزرگان شيعيان على عليه السلام و اعدل عدول» كه او را از آنجا برداشتيم دوباره بايد فرمانروا شود، يا مالك ابن حارث نخعى آنجا رود، ولى چون قيس ابن سعد به اين كار بى ‏ميل بود حضرت او را در شغل خود باقى گذاشت، و مالك اشتر را كه در نصيبين «شهرى بين شام و عراق» بود طلبيد و اين عهدنامه را براى او نوشته امر فرمود بسيج راه كند، و پيش از رفتن او براى اهل مصر نامه سى و هفتم را فرستاد، مالك با لشگر خود به جانب مصر روانه گرديد، چون معاويه خبردار شد به دهقان عريش «شهرى است در مصر» پيغام داد كه اشتر را زهر بخوران تا من خراج و ماليات بيست سال از تو نگيرم، چون اشتر به عريش رسيد دهقان كه دانسته بود عسل را بسيار دوست دارد، مقدارى عسل مسموم برايش ارمغان آورد و گوارايى و فوائد آن را بيان كرد، اشتر از آن عسل زهرآلود ميل نمود، هنوز در جوفش مستقر نشده به درود زندگانى گفت، و بعضى گفته ‏اند: شهادتش در قلزم «شهرى كه تا مصر سه روز راه دارد» واقع شد، و نافع غلام عثمان او را زهر خورانيد «چون خبر شهادت آن بزرگوار به معاويه رسيد با خرسندى بسيار ميان مردم ايستاده گفت: على ابن ابى طالب را دو دوست بود، يكى در جنگ صفين جدا گرديد و آن عمار ابن ياسر بود كه كشته شد، و ديگرى امروز جدا گرديد و آن مالك اشتر بود كه اكنون خبر مرگ او رسيد، به آهنگ مصر سفر كرد و در شهر ايله -بين ينبع و مصر- نافع غلام عثمان نزد وى آمد و چندان در خدمت او مواظبت كرد كه خاطر اشتر از او آسوده گشت، پس در شهر قلزم شربت عسلى با زهر آميخته بخورد او داد كه بر اثر آن مالك دنيا را بدرود گفت ألا و إن لله جنودا من عسل؛ يعنى بدانيد خداوند را از عسل لشگرها است» و از آن سو چون خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد بسيار اندوهگين و افسرده خاطر شد گريست و بر منبر تشريف برده فرمود:
 
إنا لله و إنا إليه راجعون، و الحمد لله رب العالمين، اللهم إنى أحتسبه عندك فإن موته من مصائب الدهر، رحم الله مالكا فلقد أوفى عهده، و قضى نحبه، و لقى ربه، مع أنا قد وطنا أنفسنا على أن نصبر على كل مصيبة بعد مصابنا برسول الله -صلى الله عليه و آله- فإنها من أعظم المصيبات؛ يعنى ما از خدا هستيم و به سوى او باز مى ‏گرديم، و ستايش خداوندى را سزا است كه پروردگار جهانيان است، بار خدايا من مصيبت اشتر را نزد تو بشمار مى ‏آورم، زيرا مرگ او از سوگ هاى روزگار است، خدا مالك را رحمت فرمايد كه به عهد خود وفاء نمود، و مدتش را به پايان رسانيد، و پروردگارش را ملاقات كرد، با اينكه ما تعهد نموده ‏ايم كه پس از مصيبت رسول خدا -صلى الله عليه و آله- بر هر مصيبتى شكيبا باشيم، زيرا آن بزرگ ترين مصيبت ها بود. پس از آن از منبر پایين آمده به خانه رفت، مشايخ نخع به خدمت آن حضرت آمدند، آن بزرگوار متأسف و افسرده بود، فرمود: و لله در مالك و ما مالك لو كان من جبل لكان فندا، و لو كان من حجر لكان صلدا، أما و الله ليهدن موتك عالما و ليفرحن عالما، على مثل مالك فلتبك البواكى، و هل مرجو كمالك، و هل موجود كمالك، و هل قامت النساء عن مثل مالك؛ يعنى خدا مالك را جزاى خير دهد و چگونه مالك كه اگر كوه بود كوهى عظيم و بزرگ بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، آگاه باشيد به خدا سوگند مرگ تو اى مالك جهانى را ويران و جهانى را شاد مى‏ سازد يعنى اهل شام را خوشنود و عراق را خراب مى ‏گرداند، بر مردى مانند مالك بايد گريه كنندگان بگريند، آيا ياورى مانند مالك ديده می شود، آيا مانند مالك كسى هست، آيا زنان از نزد طفلى بر مى‏ خيزند كه مانند مالك شود. و گفته ‏اند:
 
جنازه مالك را از قلزم به مدينه طيبه حمل نمودند و قبر منور او در آنجا معروف و مشهور است، و پوشيده نماند كه اشتر -رضى الله عنه- با اينكه مردى خردمند و دلاور و بزرگوار بود به زيور بردبارى و پارسایى و درويشى هم آراسته بود، چنان كه گفته ‏اند: روزى از بازار كوفه مى ‏گذشت، و كرباس خامى در بر و پاره ‏اى از همان را به جاى عمامه بر سر داشت، يكى از بازاريان از روى استخفاف شاخه سبزى بر او انداخت، اشتر بردبارى نموده اعتنا نكرده گذشت، يكى از حاضرين كه اشتر را مى ‏شناخت به آن بازارى گفت: واى بر تو هيچ دانستى كه به چه كسى اهانت نمودى، گفت: نه، گفت او مالك اشتر دوست و يار اميرالمؤمنين عليه السلام بود، پس آن مرد بازارى از كار كرده به لرزه آمده به دنبال اشتر روانه شد تا عذرخواهى نمايد، ديد اشتر در مسجد به نماز مشغول است، ايستاد تا از نماز فراغت يافت، پس سلام كرده خود را بر پاى او انداخته بوسيد، اشتر سر او را برداشته فرمود: چه كار می كنى؟! گفت: عذر گناهى كه از من صادر شده مى ‏خواهم كه تو را نشناخته بودم، اشتر فرمود: بر تو هيچ گناهى نيست، به خدا سوگند من به مسجد آمده بودم كه براى تو طلب آمرزش نمايم. آرى بايد مالك اشتر چنين بوده و آنقدر بر نفس خود تسلط داشته باشد كه با داشتن چنان شجاعت و دلاورى در چنين موقعى كه نادانى او را استهزاء می كند تغيير حالى به او دست ندهد، زيرا در هر چيز پيرو حقيقى امام زمان خود بود تا آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره او فرمود: لقد كان لى مثل‏ ما كنت لرسول الله؛ يعنى مالك براى من همچنان بود كه من براى رسول خدا بودم، الحاصل مالك در سال سى و هشتم هجرت بدرود زندگانى گفت و عهدنامه اميرالمؤمنين عليه السلام به نام مبارك او براى حكمرانان جهان در هر امارت و ايالت دستورالعمل گرديد):
 
[قسمت اول نامه‏]
 
به نام خداوند روزى دهنده بخشنده‏
 
(1) اين دستورى است كه بنده خدا على اميرالمؤمنين به مالك ابن حارث اشتر در پيمان خود با او امر فرموده، هنگامی كه او را والى مصر گردانيده تا خراج آنجا را گرد آورد، و با دشمن آن بجنگد، و به اصلاح حال مردم آن بپردازد، و شهرهاى آنجا را آباد سازد.
 
(2) امر مى ‏نمايد او را به پرهيزكارى و ترس از خدا، و برگزيدن فرمان او، و پيروى از آنچه در كتاب خود (قرآن كريم) به آن امر فرموده از واجبات و مستحبات كه كسى نيك‏بخت نمى ‏شود مگر به پيروى از آنها، و بدبخت نمى ‏گردد جز به زير بار نرفتن و تباه ساختن آنها،
 
(3) و اينكه (دين) خداوند سبحان را به دل و دست و زبان يارى كند (به دل ايمان و باور داشته و به دست از دشمن جلو گيرد و به زبان امر به معروف و نهى از منكر نمايد) زيرا خداوندى كه برتر است نام او ضامن گشته كه يارى كننده خود را يارى كند، و ارجمند داننده ‏اش را ارجمند فرمايد.
 
(4) و او را امر مى ‏فرمايد كه نفس خود را هنگام شهوات و خواهش ها فرو نشاند، و هنگام سركشی ها آن را باز دارد (تا عنان به دست او نيافتاده و در سختی هايش نيافكند) زيرا نفس به بدى وا مى‏ دارد (آدمى از شر او آسوده نيست) مگر كسی را كه خدا رحم فرمايد (حضرت امام موسى ابن جعفر از پدران خود عليهم السلام روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى از لشگريان را به جنگ فرستاد چون باز گشتند، فرمود: خوشا به حال گروهى كه از جهاد اصغر فراغت يافتند و برايشان جهاد اكبر باقى مانده است، گفتند يا رسول الله جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد و زد و خورد با نفس، پس فرمود: بالاترين جهاد، جهاد كسى است كه با نفس خود كه با اوست جهاد كند).
 
[قسمت دوم نامه‏]
 
(5) پس بدان، اى مالك من تو را به شهرهایى فرستادم كه پيش از تو حكمرانان دادرس و ستمگر در آنها بوده، و مردم به كارهاى تو همان نظر می كنند كه تو به كارهاى حكمرانان پيش از خود مى ‏نگرى، و درباره تو همان را گويند كه تو درباره آنان می گویى، و به سخنانى كه خداوند به زبان بندگانش (از نيك و بد) جارى مى ‏فرمايد مى ‏توان به نيكوكاران پى برده آنها را شناخت (اگر از آنها نيكویى بر زبان ها جارى باشد مردم ايشان را نيكوكار شمرده دعا مى ‏نمايند، و اگر در زبان ها بدنام باشند آنان را بدكار دانسته نفرين می كنند، از اين رو حكمران چه مسلمان مانند عمر ابن عبدالعزيز و چه كافر باشد مانند انوشيروان و هر زمامدار قومى بايد كارى كند كه ذكر جميل و نام نيكويش به يادگار بماند تا مردم درباره ‏اش دعاى خير نمايند و بر اثر آن نيكبختى جاويد به دست آرد) پس بايد بهترين اندوخته ‏هاى تو كردار شايسته باشد،
 
(6) و بر هوا و خواهش خود مسلط باش (مهارش را به دست گير تا در سختی هايت نيافكند) و به نفس خويش از آنچه برايت حلال و روا نيست بخل بورز، زيرا بخل به نفس انصاف و عدل است از او در آنچه او را خوش آيد يا ناخوش سازد (بخل به نفس آنست كه گرد آنچه تو را روا نباشد نگردى اگر چه بسيار دوستدار و آرزومند آن باشى) و مهربانى و خوش رفتارى و نيكویى با رعيت را در دل خود جاى ده (نه آنكه در ظاهر اظهار دوستى كرده در باطن با آنان دشمن باشى كه موجب پراكندگى رعيت گردد، چنان كه در قرآن كريم س 3 ى 159 به پيغمبر اكرم مى‏ فرمايد: فبما رحمة من الله لنت لهم، و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الأمر فإذا عزمت فتوكل على الله إن الله يحب المتوكلين‏؛ يعنى بر اثر بخشايش خدا تو با مردم مهربان گشتى و اگر تندخو و سخت دل بودى از گردت پراكنده مى ‏شدند، پس «اگر به تو بدى كنند» از آنان درگذر و برايشان آمرزش خواه، و در كار «جنگ» با ايشان مشورت نما، و «پس از مشورت» اگر تصميم گرفتى به خدا اعتماد كن كه خدا اعتماد كنندگان را دوست دارد) و مبادا نسبت به ايشان (چون) جانور درنده بوده خوردنشان را غنيمت دانى كه آنان دو دسته ‏اند: يا با تو برادر دينی اند يا در آفرينش‏ مانند تو هستند كه از پيش گرفتار لغزش بوده و سبب هاى بدكارى به آنان رو آورده عمدا و سهوا (دانسته يا ندانسته) در دسترشان قرار مى ‏گيرد، پس (چون جز پيغمبر و امام كه معصوم هستند كسى نيست كه از خطاء و نادرستى ايمن باشد اگر پيشامدى آنها را عمدا و سهوا به بدكارى واداشت نبايد به ايشان بخشش روا نداشت، بلكه) با بخشش و گذشت خود آنان را عفو كن همان طور كه دوست دارى خدا با بخشش و گذشتش تو را بيامرزد، زيرا تو بر آنها برترى، و کسی که تو را به حكمرانى فرستاده از تو برتر است، و خدا برتر است از کسی که اين حكومت را به تو سپرده و خواسته است كارشان را انجام دهى، و آنان را سبب آزمايش تو قرار داده (هر گونه با آنها رفتار نمایى با تو معامله خواهد نمود)
 
(7) و مبادا خود را براى جنگ با خدا آماده سازى (مخالفت دين نموده به مردم ستم روا دارى) كه تو را توانایى خشم او نبوده از بخشش و مهربانی اش بى ‏نياز نيستى، و هرگز از بخشش و گذشت پشيمان و به كيفر شاد مباش، و به خشمى كه مى ‏توانى مرتكب نشوى شتاب منما، و (از سركشى و بددلى) مگو من مأمورم و (به هر چه خواهم) امر می كنم پس بايد فرمان مرا بپذيرند و اين روش سبب فساد و خرابى دل و ضعف و سستى دين و تغيير و زوال نعمت ها گردد،
 
(8) و هرگاه سلطنت و حكومت برايت عظمت و بزرگى يا كبر و خودپسندى پديد آورد به بزرگى پادشاهى خدا كه فوق تو است و به توانایى او نسبت به خود به آنچه از جانب خويش بر آن توانا نيستى بنگر كه اين نگريستن (انديشه نمودن در بزرگوارى و غالب بودن خدا بر هر چيز) كبر و سركشى تو را فرو مى ‏نشاند، و سرفرازى را از تو باز مى ‏دارد، و از عقل و خردى كه از تو دور گشته به سويت بر مى ‏گردد (انديشه در اين كار سبب می شود كه به خود باز آمده كبر و خودپسندى را از خود برانى).
 
(9) و بر حذر باش از برابر داشتن خود با خدا در بزرگواری اش، و مانند قرار دادن خويش را با او در توانایی اش، زيرا خدا هر گردنكش متكبرى را خوار و پست مى ‏گرداند.
 
[قسمت سوم نامه‏]
 
(10) با خدا به انصاف رفتار كن (اوامر او را به كار بند و از نواهی اش بپرهيز) و از جانب خود و خويشان نزديك و هر رعيتى كه دوستش مى‏ دارى درباره مردم انصاف را از دست مده (نه خود به آنها ستم نما و نه بگذار خويشان و دوستانت به نام تو ستم نمايند) كه اگر نكنى ستمكار باشى و کسی که با بندگان خدا ستم كند خدا به جاى بندگانش با او دشمن است، و خدا با هر كه‏ دشمن باشد برهان و دليلش را نادرست مى ‏گرداند (عذرش را نمى ‏پذيرد) و آن كس در جنگ با خدا است تا اينكه (از ستم) دست كشد و توبه و بازگشت نمايد، و تغيير (از دست رفتن) نعمت خدا و زود به خشم آوردن (دورى از رحمت) او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگرى (بر بندگان خدا) نيست، زيرا خدا دعاى ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است (انتقام آنان را خواهد كشيد).
 
(11) و كارى كه بايد بيش از هر كار دوست داشته باشى ميانه روى در حق است، و همگانى كردن آن در برابرى و دادگرى كه بيشتر سبب خوشنودى رعيت مى‏ گردد (در هر كار آن را اختيار كن كه به صلاح حال همه باشد هر چند بر خواص گران آمده از آن راضى نباشند) زيرا خشم همگان رضاء و خوشنودى چند تن را پايمال مى ‏سازد، و خشم چند تن در برابر خوشنودى همگان اهميت ندارد،
 
(12) و از رعيت هيچ كس بر حكمران در هنگام رفاه و آسانى گران بارتر، و در گرفتارى كم يارى كننده ‏تر، و در انصاف و برابرى ناراضى ‏تر، و در خواهش پر اصرارتر، و موقع بخشش كم سپاس تر، و هنگام رد دير عذر پذيرنده ‏تر، و در پيشامد سختی هاى روزگار در شكيبایى سست‏ تر، از خواص نيست،
 
(13) و ستون دين و انبوهى مسلمان ها و آماده براى (جلوگيرى از) دشمنان، همگان از مردم هستند (نه چند تن از خواص كه از آنان به تنهايى كارى ساخته نيست) پس بايد با آنان همراه بوده و ميل و رغبت تو با آنها باشد.
 
[قسمت چهارم نامه‏]
 
(14) و بايد از رعيت كسى را بيش از همه دور و دشمن داشته باشى كه به گفتن زشتی هاى مردم اصرار دارد، زيرا مردم را عيوب و زشتی هايى است كه سزاوارترین كس براى پوشاندن آنها حاكم است، پس آنچه از زشتی هاى مردم به تو پوشيده است پى مكن (كنجكاوى منما) كه بر تو است پوشيدن آنچه (از زشتی هاى ايشان) بر تو آشكار شود، و خدا بر آنچه از تو پنهان است حكم مى ‏فرمايد، پس تا مى‏ توانى زشتى (مردم) را بپوشان كه خدا بپوشاند زشتى تو را كه دوست مى ‏دارى از رعيت پنهان دارى،
 
(15) از مردم گره هر كينه را بگشا (كينه آنها را در دل راه مده) و از خود رشته هر انتقام و باز خواستى را جدا كن، و از هر چه كه تو را نادرست در نظر آيد خود را نادان بنما، و در تصديق و باور داشتن (گفتار) بدگو و سخن‏ چين شتاب منما، زيرا سخن چين خيانتكار و فريب دهنده است هر چند خود را به صورت پند دهندگان درآورد (پس شتاب در قبول گفتار او شايد باعث خطایى شود كه پشيمانى بعد از آن را سودى نباشد).
 
(16) و در كنکاش (كار) خود بخيل را راه مده كه تو را از نيكى و بخشش باز داشته از بى ‏چيزى و درويشى مى ‏ترساند، و نه بى ‏دل و ترسو را كه تو را از (اقدام در) كارها سست مى ‏گرداند، و نه حريص را كه از بسيارى حرص (اندوختن جهت روز نيازمندى) ستمگرى (به مردم) را در نظرت جلوه مى‏ دهد، پس بخل و ترس و حرص طبيعت هاى گوناگونى مى‏ باشند كه بدگمانى به خدا آنها را گرد مى ‏آورد! (منشأ اين خوها بدگمانى به خدا است، و بدگمان به خدا او را نمى ‏شناسد، زيرا بخيل اگر او را بسيار بخشنده داند به ديگران بخل نمى ‏ورزد، و ترسو اگر او را نگهدار خواند از اقدام در كار خداپسند نمى ‏ترسد، و حريص اگر او را روزى دهنده داند براى اندوختن حرص نمى ‏زند).
 
[قسمت پنجم نامه‏]
 
(17) بدترين وزيران تو (كسی را كه بر شئون مملكت گماشته از رأى و انديشه ‏اش كمك مى ‏طلبى) وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار و بدكرداران و در گناهان (كارهاى ناشايسته) با آنها شريك و انباز بوده، پس (چنين كسی) نبايد از خواص و نزديكان تو باشد، زيرا آنان يار گناهكاران و برادر (همراه) ستمگران هستند، در حالی كه تو به جاى آنها در كسانی كه داراى انديشه‏ ها و كاربری هاى نيكو مانند آنها (در امور مملكت) هستند مى ‏توانى بهترين وزير را بيابى كه چنان گناهان و كارهاى زشت آنان (كه در حكومت اشرار مرتكب شده ‏اند) بر او نيست، و ستمگر را بر ستم و گناهكار را بر گناهش همراهى و يارى نكرده ‏اند، هزينه ايشان براى تو سبك تر (زيرا اندك نعمت تو را بسيار دانسته از آن قدردانى نموده سپاسگزار مى‏ باشند) و ياری شان برايت نيكوتر، و ميل و رغبتشان به تو از روى مهربانى بيشتر، و دوستی شان با غير تو كمتر است، پس ايشان را در خلوت ها و مجلس هاى خود از نزديكان قرار ده،
 
(18) و بايد برگزيده ‏ترين ايشان نزد تو وزيرى باشد كه سخن تلخ حق به تو بيشتر گويد، و كمتر تو را در گفتار و كردارت، كه خدا براى دوستانش نمى ‏پسندد، بستايد اگر چه سخن تلخ و كمتر ستودن خواهش و آرزوى تو سبب دلتنگی ات شود (هر چند گفتار و كردار تلخ او بر تو گران آيد و از روش او خوشنود نباشى).
 
(19) و خود را به پرهيزكاران و راستگويان بچسبان (هميشه با آنها همنشين باش) و آنان را وادار و بياموز كه بسيار تو را نستايند، و از اينكه نادرستى بجا نياورده‏ اى (و شايسته بيان نيست) تو را شاد نگردانند (تا تو را به خود متوجه سازند) زيرا بسيارى اصرار در ستايش، شخص را خودپسند ساخته سركشى بار مى ‏آورد.
 
[قسمت ششم نامه‏]
 
(20) و نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو به يك پايه باشد كه آن نيكوكاران را از نيكویى كردن بى ‏رغبت سازد و بدكرداران را به بدى كردن وادارد، و هر يك از ايشان را به آنچه گزيده جزاء ده (نيكوكار را پاداش و بدكردار را كيفر ده)
 
(21) و بدان چيزى سبب خوش بينى حاكم نسبت به رعيت بهتر از نيكویى و بخشش او به ايشان و سبك گردانيدن هزينه‏ هاى آنها و رنجش نداشتن از آنان بر چيزى كه حقى به آنها ندارد نيست، پس بايد در اين باب كارى كنى كه خوش بينى به رعيتت را به دست آورى، زيرا خوش بينى رنج بسيار را از تو دور مى ‏دارد (براى آنكه بدبينى به رعيت سبب سختگيرى می شود، و سختگيرى رنجش مى‏ آورد و چون رنجيدند به زوال و عزل تو كوشيده به اندازه توانایى در صدد مخالفت با تو بر آمده در پى فرصت مى ‏گردند، و تو ناچار همواره بر اثر انديشه در كار ايشان غمگين و اندوهناك بوده و آسودگى را از دست مى ‏دهى)
 
(22) و سزاوارتر کسی که بايد به او خوش بين باشى كسى است كه بيشتر به او احسان نموده و نيكوتر آزموده ‏اى، و سزاوارتر کسی که بايد به او بدبين باشى كسى است كه با او بد سلوك كرده و كمتر آزموده ‏اى (پس هرگاه به يارى ايشان نيازمند شدى اعتماد كن به کسی که به او احسان نموده ‏اى، نه به كسى كه از تو بدى و سختى ديده).
 
(23) و مشكن سنت (طريقه) شايسته ‏اى را كه رؤساء و بزرگان اين امت به آن رفتار نموده‏ اند، و الفت و انس (بين مردم) به سبب آن پيدا شده، و (كار) رعيت بر آن منظم گرديده، و نبايد سنت و طريقه ‏اى را به كار برى كه به چيزى از سنت هاى گذشته زيان رساند، پس (اگر چنين كردى بدان سود نخواهى برد، زيرا) مزد و پاداش كسى را است كه آن سنت ها (ى نيكو) را بناء گذاشت، و گناه تو را خواهد بود به آنچه آن سنت ها را شكست دادى.
 
(24) و درباره استوار ساختن آنچه كار شهرهاى تو را منظم گرداند و برپا داشتن آنچه مردم پيش از تو برپا داشته بودند بسيار با دانشمندان مذاكره و با راستگويان و درست كرداران گفتگو كن (كه بر اثر آن هميشه حكومت تو پايدار مانده و كار رعيتت به شايستگى انجام گيرد).
 
[قسمت هفتم نامه‏]
 
(25) و بدان كه رعيت (مردمى كه زير فرمان هستند) چند دسته مى ‏باشند كه (كار) بعضى به سامان نمى ‏رسد مگر به بعض ديگر، و گروهى را از گروه ديگر بى ‏نيازى نيست: پس بعضى از آن دسته ‏ها (نخستين) لشگرهاى خدا (كه براى دفع دشمنان او آماده) هستند، و برخى از آنها (دوم) نويسندگان عمومى و خصوصى، و بعضى از آنها (سوم) قاضی هاى دادرس (كه احكام را بين مردم از روى عدل اجرا نمايند) و دسته ‏اى از آنها (چهارم) كارگردانان (مأمورين حكمرانى) كه با انصاف و مدارا رفتار مى ‏نمايند، و بعضى از آنها (پنجم) جزيه دهندگان اهل ذمه (كفارى كه باج مى ‏دهند تا مال و جان و ناموس آنان در پناه اسلام باشد) و خراج دهندگان مسلمان (كه حقوق خدا را مى ‏پردازند) و برخى از آنان (ششم) سوداگر و بازرگان و صنعتگر، و دسته ‏اى از آنها (هفتم) فروتنان كه نيازمندان و بيچارگانند، و براى هر يك از اين چند دسته خداوند نصيب و بهره او را نام برده است، و حد و اندازه واجب آن را در كتاب خود (قرآن كريم) يا در سنت پيغمبرش -صلى الله عليه و آله- پيمان و دستورى داده است كه نزد ما محفوظ و نگهدارى شده است (آن حدود و عهود در دسترس ما مى ‏باشد).
 
(26) پس (سود اين دسته ‏ها آنست كه) سپاهيان به فرمان خدا براى رعيت (مانند) دژها و قلعه ‏ها (كه آنها را از شر دشمنان آسوده مى ‏دارند) و زينت و آراستگى حكمرانان و ارجمندى دين و راه هاى امن و آسايش (براى رهروان) هستند، و رعيت برپا نمى ‏ماند مگر با بودن ايشان،
 
(27) و نظام و آسايشى براى سپاهيان نيست مگر به خراج (حقوق واجبه ‏اى) كه خدا براى ايشان تعيين فرموده كه به وسيله آن به جنگ با دشمنانشان توانا مى ‏گردند، و به آن در اصلاح كار خود اعتماد مى ‏نمايند، و آن هنگام حاجت و نيازمندى ايشان به كار مى ‏رود،
 
(28) و نظام و آسايشى براى اين دو دسته (سپاهيان و خراج دهندگان) نيست مگر به دسته سوم كه عبارتست از قاضی ها كه براى عقدها (ى داد و ستد و زناشويی ها) حكم مى ‏نمايند، و كارگردانان كه باج و خراج گرد مى‏ آورند، و نويسندگان كه براى كارهاى همگانى و خصوصى به آنها اعتماد می شود (و سر رشته حساب نگاه مى ‏دارند)
 
(29) و نظام و آسايشى براى همه اين دسته ‏ها نيست مگر به سوداگران و صنعتگرانى كه سودهاشان را گرد آورده بازارها بر پا مى ‏دارند، و كارهايى انجام مى ‏دهند كه سعى و كوشش غير ايشان آن كارها را سامان نتواند داد،
 
(30) پس از اين دسته فروتنان هستند كه نيازمندان و بيچارگانند و بخشش و كمك به آنها (بر توانگران) واجب و لازم است،
 
(31) و نزد خدا براى هر يك از اين طبقات گشايشى است (نه تنگى و ناتوانى، پس اگر بعضى را به بعضى نيازمند گردانيده طبق حكمت و مصلحت بوده نه از روى تنگى و كمى قدرت) و هر يك از آن دسته ‏ها را بر حكمران حقى است به اندازه ‏اى كه كار آن را به صلاح آورد، و حكمران از عهده آنچه خدا بر او لازم گردانيده بر نمى ‏آيد مگر به سعى و كوشش، و يارى خواستن از خدا، و آماده نمودن خود بر به كار بستن حق، و شكيبایى بر آن در كار آسان يا گران و دشوار.
 
[قسمت هشتم نامه‏]
 
(32) پس (براى انجام كارها) از سپاهيانت برگمار كسی را كه براى (به دست آوردن رضاء و خوشنودى) خدا و رسول او و براى (پيروى از) امام و پيشوايت پند پذيرنده ‏تر و پاكدل تر (راست گفتار و درست كردار) و خردمندتر و بردبارترين آنان باشد: از كسانی كه دير به خشم آيند، و زود عذر (گناهكار) پذيرند (نه مانند بدسيرتان كه آسودگى را در آن بينند كه خشم به كار برده عذر نپذيرند) و به زيردستان مهربان بوده، و بر زورمندان سختگيرى و گردن فرازى نمايد، و از آنان كه درشتى او را از جا نكند (كه بر اثر آن ستم روا دارد) و نرمى او را (در انجام كار) ننشاند (باز ندارد).
 
(33) پس همنشين باش با آنان كه از خانواده‏ هاى شريف و خوشنام و كسانی كه داراى سابقه‏ هاى نيكو (خدمت به خلق و پيروى از خالق) مى ‏باشند، و با جنگجويان و دليران و بخشندگان و جوانمردان (رؤساى لشگر و كشورت را از چنين مردمى برگزين) زيرا آنان جامع بزرگوارى و شاخه‏ هاى احسان و نيكویى هستند، پس به كارهاى آنها رسيدگى كن چون پدر و مادرى كه به فرزندشان رسيدگى مى ‏نمايند، و بايد نيكویى كه درباره آنان نموده و آنها را با آن توانا ساخته‏ اى نزد تو بزرگ (دشوار) نيايد، و همراهى كه برايشان متعهد شده ‏اى كوچك مشمارى اگر چه اندك باشد (همواره درباره آنها نيكویى كن اندك يا بسيار، پس اگر احسان بزرگ پيش آيد آن را بزرگ مپندار، و اگر اندك بود آن را نيز كوچك مشمار و بجا آور) زيرا احسان آنان را خيرخواه و خوش بين به تو مى ‏نمايد (كه در نتيجه فرمانت را به خوبى انجام مى ‏دهند)
 
(34) و يارى كردن در كارهاى كم اهميت را رها مكن به اعتماد و اميد رسيدگى به كارهاى بزرگ آنها (هيچ گاه مگو پرسش بيمار و مبارك باد بچه تازه به دنيا آمده و مانند آن چندان اهميت ندارد براى من كه در كارهاى بزرگ با آنها همراهم) زيرا احسان اندك تو جایى دارد كه از آن سود مى ‏برند، و احسان بزرگ هم موقعيتى دارد كه از آن بى ‏نياز نيستند (خلاصه احسان اندك را ترك مكن و آنها را چشم به راه احسان بزرگ مگذار كه سبب رنجش و دلگيرى خواهد بود).
 
(35) و بايد برگزيده‏ تر سران سپاهت كسى باشد كه با لشگر در همراهى (مال و دارایى) مؤاسات كند (از اصل مال با آنها خود را برابر داند، نه از زيادى آن كه اگر از زيادى بخشد آن را مؤاسات نگويند) و از توانایى خويش (خوار و بار لشگر كه در دست او است) به آنها احسان نمايد به اندازه ‏اى كه ايشان و خانواده ‏شان در آسايش باشند، تا اينكه در جنگ با دشمن يك دل و يك انديشه گردند (در كارزار غم نادرستى خانواده نداشته باشند) زيرا مهربانى و كمك تو به ايشان دل هاشان را به تو متوجه و مهربان مى ‏نمايد (آرى اگر پادشاه سران لشگر را وا داشت كه با لشگريان مؤاسات نموده جيره و ماهيانه آنان را به موقع بپردازند همه هواخواه او می شوند، وگرنه دل هاشان بر می گردد و باعث خرابى‏ و پيش نرفتن كار مملكت می شود)
 
(36) و نيكوترين چيزى كه حكمرانان را خوشنود مى ‏دارد برپا داشتن عدل و دادگرى در شهرها و آشكار ساختن دوستى رعيت مى ‏باشد، و دوستى آنان آشكار نمى ‏گردد مگر به سالم ماندن سينه‏ هاشان (از بيمارى خشم و كينه) و خيرخواه (با سينه سالم) نمى‏ مانند مگر به دوستدارى به نگهدارى حكمرانان و گرد آنان بودن و سنگين نشمردن حكومتشان، و انتظار نداشتن به سر رسيدن مدت (حكومت) آنها،
 
(37) پس آرزوهاى ايشان بر آور، و آنها را به نيكویى ياد كن، و كسانى را كه آزمايشى نموده رنجى برده ‏اند همتشان را به زبان آور، زيرا ياد كردن نيكوكارشان دلير را به هيجان آورده به جنبش وا مى ‏دارد، و نشسته (از كار مانده) را به خواست خداى تعالى ترغيب مى ‏نمايد (او را دوباره به كار مى ‏آورد).
 
[قسمت نهم نامه‏]
 
(38) پس رنج و كار هر يك از آنان را براى خودش بدان، و رنج كسی را به ديگرى نسبت مده (تا رنج برده از عدل و انصاف والى نوميد نگردد و ديگران هم به كارهاى بزرگ اقدام كنند) و بايد در پاداش به او هنگام به سر رساندن كارش كوتاهى ننمايى، و بايد بزرگى كسى تو را بر آن ندارد كه رنج و كار كوچك او را بزرگ شمارى، و پستى كس تو را وادار نسازد كه رنج و كار بزرگش را كوچك پندارى (زيرا چنين رفتار برخلاف عدل و دادگرى است، و سبب بى ‏رغبتى كارگردانان در انجام كارها می شود).
 
(39) و در كارهاى مشكلى كه درمانى و كارهايى كه بر تو مشتبه گردد (كه براى دانستن حكم حق سرگردان باشى) به (كتاب) خدا و (سنت) پيغمبر او باز گردان كه خداوند سبحان براى گروهى كه خواسته هدايت و راهنمایى كند (در قرآن كريم س 4 ى 59) فرموده: يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم، فإن تنازعتم في شي‏ء فردوه إلى الله و الرسول؛‏ يعنى اى كسانی كه ايمان آورده ‏ايد از خدا و رسول و اولى الأمر از خودتان (امام و پيشوا خليفه بر حق و جانشين پيغمبر اكرم) اطاعت و پيروى نمایيد، پس اگر در حكمى اختلاف پيدا كنيد به خدا و رسولش رجوع نمایيد (از روى هواى نفس قضاوت نكنيد كه سبب تباهكارى گردد) پس رجوع به خدا فرا گرفتن محكم از كتاب او (آنچه در معنى آن اشتباه و ترديدى نيست) مى ‏باشد، و رجوع به رسول فرا گرفتن سنت (احكام) او است سنتى كه گرد مى ‏آورد و پراكنده نمى ‏سازد (سنتى كه اختلاف را رفع مى‏ نمايد و همه را در رأى و انديشه يگانه گرداند، نه سنت پراكنده كننده كه مقصود از آن واضح و هويدا نمى ‏باشد).
 
[قسمت دهم نامه‏]
 
(40) پس براى قضاوت و داورى بين مردم بهترين رعيتت را اختيار كن کسی که كارها به او سخت نيايد (از عهده هر حكمى برآيد نه آنكه ناتوان باشد) و نزاع كنندگان در ستيزه و لجاج رأى خود را بر او تحميل ننمايند، و در لغزش پايدارى نكند، و از بازگشت به حق هرگاه آن را شناخت درمانده نشود (چون به خطاء خود آگاه شد يا او را به آن لغزش آشنا نمودند باز گردد، نه آنكه بر اشتباه خويش ايستادگى نمايد) و نفس او به طمع و آز مایل نباشد (زيرا اگر طمع داشته باشد نمى ‏تواند به حق حكم كند) و (در حكم دادن) به اندك فهم بدون به كار بردن انديشه كافى اكتفاء نكند (بلكه جستجو نمايد تا منتهى درجه آنچه لازمست به دست آورد) و کسی که در شبهات تأمل و درنگش از همه بيشتر باشد (در امر مشتبه تا حقيقت را به دست نياورد حكم ندهد) و حجت و دليل ها را بيش از همه فرا گيرد، و كمتر از همه از مراجعه دادخواه دلتنگ گردد، و بر (رنج بردن در) آشكار ساختن كارها از همه شكيباتر و هنگام روشن شدن حكم از همه برنده ‏تر باشد (چون به مطلب پى برد فورى حكم آن را بدهد و تأخير نياندازد كه موجب سرگردانى نزاع كننده ‏ها شود) کسی که بسيار ستودن او را به خودبينى وا ندارد، و برانگيختن و گول زدن او را مایل (به يكى از دو طرف) نگرداند، و حكم دهندگان‏ آراسته به اين صفات كم به دست مى‏ آيند (بايد در طلب ايشان بسيار سعى و كوشش نمود) پس
 
(41) از آن، از قضاوت او بسيار خبر گير و وارسى كن (مبادا خطایى از او سر زند كه نتوانى جبران نمود) و آنقدر به او ببخش و زندگی اش را فراخ ساز كه عذر او را از بين ببرد، و نيازش به مردم با آن بخشش كم باشد (تا بهانه ‏اى براى رشوه گرفتن نداشته به راستى و درستى در كارها حكم نمايد) و نزد خويش منزلت و بزرگى به او بده كه ديگرى از نزديكان تو در (از بين بردن) او طمع نكند تا به اين سبب از تباه كردن ناگهانى مردم او را نزد تو ايمن و آسوده باشد (زيرا دشمن و رشكبر قاضى بسيار است و اگر مقام و منزلتى نداشته باشد آسوده نبوده از بيان حكم حق مى‏ ترسد)
 
(42) پس درباره برگزيدن قضات و صفاتى را كه براى آنها شمردم از هر جهت انديشه كن، زيرا اين دين در دست اشرار و بدكرداران گرفتار بوده كه در آن از روى هوا و خواهش رفتار مى ‏شده و با آن دنيا مى‏ خواسته ‏اند.
 
[قسمت يازدهم نامه‏]
 
(43) پس در كارهاى عمال و كارگردانانت نظر و انديشه كن، و چون آنان را تجربه و آزمايش نمودى به كار وادار (تا ديانت و راستى و درستی شان را نيازموده ‏اى به كارى مگمار) و آنها را به ميل خود و كمك به ايشان و سر خود (بى ‏مشورت) به كارى نفرست، زيرا به ميل و سر خود كسی را به كارى گماشتن گرد آمده ‏ايست از شاخه‏ هاى ستم و نادرستى (به رعيت، چون حكمران اگر سر خود بدون مشورت و آزمايش به هواى نفس اشخاصى را به كارهايى گماشت خلاف عدل و داد رفتار نموده و امانت مردم را تباه ساخته است) و ايشان را از آزمايش شدگان و شرم داران از خاندان هاى نجيب و شايسته و پيش قدم در اسلام بخواه (به كار بگمار) زيرا آنها داراى اخلاق و خوهاى گرامی تر و ناموس درست تر (ننگ بر خود روا نداشته ‏اند) و طمع هاى كمتر و انديشه در پايان كارها را رساتر هستند،
 
(44) پس جيره و خوار و بارشان را فراوان ده كه اين كار آنان را به اصلاح (و نيك كردن خوهاى) خودشان توانا مى ‏دارد، و بى ‏نياز مى‏ گرداند از خوردن آنچه (مال مسلمان ها) كه زير دست هاشان مى ‏باشد، و حجت و دليل است بر ايشان اگر فرمانت را به كار نبستند يا در امانتت رخنه‏ اى گشودند (اگر آنها را سير نموده باشى و دستورت را انجام ندهند يا در امانتت خيانت نموده رشوه گيرند و تو بخواهى به كيفرشان برسانى عذرى ندارند)
 
(45) پس در كارهايشان كاوش و رسيدگى كن، و بازرس هاى راستكار و وفادار بر آنان بگمار، زيرا خبرگيرى و بازرسى در نهانى تو كارهاى آنها را سبب وادار نمودن ايشان است بر امانت دارى و مدارا نمودن و نرمى با رعيت (هرگاه والى به كارهايشان نرسد آنها از راه عدل و دادگرى بيرون رفته‏ و به مردم ستم روا دارند)
 
(46) و خود را از ياران (خيانتكار) دور دار، و اگر يكى از ايشان به خيانت و نادرستى دستش را بيالايد و خبرهاى بازرسانت به خيانت او گرد آيد به گواهى همان خبرها اكتفا كن (اين جمله شايد اشاره به آن باشد كه شرط گواهى دادن در امور مملكتى عدد خاص و عدالت «كه مجتهدين آن را در احكام شرط گواهى دادن مى‏ دانند» نيست) پس بايد او را كيفر بدنى بدهى و او را به كردارش بگيرى، و بى‏ مقدار و خوارش گردانى، و داغ خيانت بر او بزنى، و ننگ تهمت و بدنامى را (چون طوق) به گردنش بنهى (تا نادرستان را عبرت و پند باشد).
 
[قسمت دوازدهم نامه‏]
 
(47) و در كار خراج به صلاح خراج دهندگان كنجكاوى كن، زيرا در صلاح خراج و صلاح خراج دهندگان ديگران را آسايش و راحتى است، و آسايش و راحتى براى ديگران نيست مگر به واسطه خراج دهندگان، چون مردم همه جيره ‏خوار خراج و خراج دهندگانند (پس اگر امر خراج و خراج گزاران درست باشد مردم در آسايشند و اگر به آن اعتناء نكنى همه گرفتارند)
 
(48) و بايد انديشه تو در آبادى زمين (كه از آن خراج گرفته می شود) از انديشه در ستاندن خراج بيشتر باشد، زيرا خراج به دست نمى ‏آيد مگر به آبادى، و کسی که خراج را بى ‏آباد نمودن بطلبد به ويرانى شهرها و تباه نمودن بندگان پرداخته، و كار او جز اندكى پايدار نمى ‏ماند،
 
(49) پس اگر خراج دهندگان شكايت كنند از سنگينى (مالياتى كه بر ايشان مقرر گشته) يا از علت و آفتى (كه به محصول رسيده باشد) يا از قطع شدن بهره آب (به اينكه كاريزشان بند آمده يا سد اصطخر و رودخانه را سيل برده و مانند آن) يا از نيامدن باران و شبنم يا از تغيير يافتن و دگرگون شدن زمين كه آن را آب (سيل و مانند آن) پوشانده يا بى ‏آبى (گياه) آن را تباه ساخته، به ايشان تخفيف بده به اندازه ‏اى كه اميدوارى كار آنان درست و نيكو شود (شارح قزوينى ملا محمد صالح «رحمه الله» در اينجا فرموده: اين كلام دلالت كند بر آنكه خراج تنها زكوات نيست كه در شرع تعيين گرديده، بلكه مالياتى است مقرر بر زمين و آب و غير آن به اندازه لزوم كه بر طبق مصلحت وقت در آن تفاوت مى ‏نهند، و ظاهرا تخصيص به ارباب ذمه ندارد)
 
(50) و بايد سبك ساختن سنگينى بار ايشان بر تو گران نيايد، زيرا تخفيفى كه به آنها داده ‏اى اندوخته ‏اى است كه با آبادى شهرها و آرايش دادن حكومتت‏ به تو باز مى ‏گردانند با جلب خوش بينى و ستايش آنها به خود و خرسند بودن تو از برقرار كردن عدل و داد بين آنان، در حالی كه افزون شدن توانایى ايشان را به آنچه نزدشان اندوخته ‏اى از رفاهيت و آسايش و اطمينان داشتن به مدارایى كه به آنها نموده ‏اى از عدل و داد خود بر آنان را براى خويش تكيه‏ گاه قرار داده ‏اى،
 
(51) پس بسا پيشامدى كه پس از نيكى به آنها هرگاه آن را به ايشان واگزارى با خوشدلى انجام دهند، زيرا به مملكت آباد آنچه بار كنى مى ‏تواند بكشد (و اين با نيكویى حال رعيت و اطمينان ايشان به حكمران انجام يابد) و همواره ويرانى زمين به جهت دست تنگى اهل آنست، و رعيت نيازمند و پريشان می شود به توجه حكمرانان به جمع و گرد آوردن (مال و دارایى) و بدگمانی شان به پايدارى (حكومت و رياست خود) و كم بهره بردنشان از پيشامدها و پندها و انديشه در احوال روزگار.
 
[قسمت سيزدهم نامه‏]
 
(52) پس از آن در حال نويسندگانت بنگر و بهترين ايشان را (از جهت راستى گفتار و درستى كردار) به كارهايت بگمار، و نامه‏ هايت كه در آنها تدبيرها و رازها (براى دفع دشمن و ملك دارى) بيان می كنى تخصيص ده به كسى كه در همه خوهاى پسنديده (ديندارى، امانت، خيرخواهى، پاكدامنى و مانند آنها) از نويسندگان ديگر جامع‏ تر باشد (زيرا کسی که بر اسرار سلطنت و حكومت از همه بيشتر دست مى ‏يابد بايد داراى اوصاف شايسته باشد، وگرنه به اندك غرضى شكست لشگر را در جنگ و زيان مملكت را در كارها فراهم مى ‏آورد) كسی را كه مقام و بزرگوارى سركش نسازد كه به مخالفت با تو در حضور مردم و بزرگان بى ‏باك باشد، و كسی را كه غفلت و فراموشى سبب نشود كه كوتاهى كند در رساندن نامه‏ هاى كارگردانانت به تو و نيكو پاسخ دادن آنها از جانب تو، و در چيزهایى كه براى تو مى ‏ستاند و از جانب تو مى ‏بخشد، و کسی که قرارداد به سود تو را سست نبندد (بلكه آن را استوار و زباندار گرداند) و از گشادن گره قراردادى كه به زيان تو بسته شده ناتوان نگردد، و اندازه مقام و پايه خود را در كارها بداند، زيرا نادان به مقام و كار خويش به مقام و كار ديگرى نادان تر است (پس نويسنده مخصوص ملك و حاكم بايد به پايه و قدر خود دانا باشد تا پايه و كار هر كس را بشناسد)
 
(53) و ديگر ايشان را (براى كارها) به فراست و دريافتن و اطمينان و نيكو گمانى خود نبايد برگزينى، زيرا مردان (كارگردانان) براى به دست آوردن دل حكمرانان آراسته و نيكو خدمت خود را مى ‏شناسانند (امانت‏ و نيك نفسى و خير انديشى از خود جلوه مى ‏دهند، و عيوب و بدی هاشان را از والى مى‏ پوشانند تا او را فريفته اعتقاد و حسن ظن او را جلب نموده به كارهاى ديوانى برسند) در حالی كه غير از آنچه از خود نشان مى ‏دهند و خويش را به آن مى ‏آرايند چيزى از خيرخواهى و امانت (در ايشان) نيست، ولى آنان را به كردارى كه براى نيكان پيش از تو انجام داده ‏اند بيازما، آنگاه نيكوترين آنان را كه بين مردم آشكار و درستكارتر آنها را كه روشناس و در زبان هاشان باشد برگزين، و اين آزمايش تو دليل است بر فرمانبرى تو از خدا و كسى (امام عليه السلام) كه كار را به دست تو سپرده،
 
(54) و براى هر كارى از كارهايت رئيس و كارگردانى از نويسندگان قرار ده كه بزرگى كارها او را مغلوب و ناتوان نكند، و بسيارى آنها او را پريشان نسازد، و هرگاه در نويسندگانت عيب و بدى باشد و تو از آن غافل باشى تو را به آن بدى مى‏ گيرند (بازخواست آن بر تو باشد).
 
[قسمت چهاردهم نامه‏]
 
(55) پس سفارش درباره سوداگران و صنعتگران را بپذير، و درباره نيكى كردن به آنان (به گماشتگان خود) سفارش كن (كه به طمع مال و دارایى ايشان بهانه‏ ها نياورده آنها را نرنجانند تا دل سرد نشوند) كسی را از ايشان كه مقيم است (در شهرى مى ‏خرد و مى ‏فروشد يا شريك و همكار او كالايى از جاى ديگر مى‏ فرستد و او مى‏ فروشد) و آنكه با مال و دارایى خود در رفت و آمد است، و آنكه از بدن خود سود مى ‏رساند (صنعتگران كه با دست و بازو حوائج مردم را آماده مى ‏نمايند) زيرا ايشان سبب و ريشه‏ هاى سودها هستند، و به دست آورنده آن از راه هاى سخت و جاهاى دور در بيابان و دريا و زمين هموار و كوهستان قلمرو تو، و از جاهايى كه مردم در آن گرد نمى ‏آيند، و به رفتن آن مواضع جرأت نمى‏ كنند، پس سوداگران آسودگى مى ‏باشند كه ترس سختى ندارد، و صلح و آشتى كه بيم و شر و بدى به آنها نمى ‏رود،
 
(56) و كارهاى ايشان را در حضور خود و در گوشه‏ هاى شهرهايت وارسى كن (از دور و نزديك آسودگى آنها را بخواه تا ظلم و ستمى بر آنها رخ ندهد) و با همه اين سفارش ها كه درباره ايشان شد بدان كه در بسيارى از آنان سختگيرى بى ‏اندازه و بخل ورزى زشت و نكوهيده و احتكار و نگاه‏دارى (اشياء) براى گران فروشى و به دلخواه نرخ نهادن در فروختنی ها مى ‏باشد، و اين كارهاى ايشان سبب زيان رساندن به همگان و زشتى حكمرانان است،
 
(57) پس از احتكار جلوگيرى كن كه رسول خدا -صلى الله عليه و آله- از آن منع فرموده (و قواعد و مسائل آن در كتب فقهيه بيان شده) است، و داد و ستد بايد آسان به ترازوهاى بى كم و كاست و نرخ هايى باشد كه به فروشنده و خريدار اجحاف و زياده ‏روى نشود (شارح قزوينى «رحمه الله» در اينجا فرموده: ظاهر اين كلام آن است كه حاكم مى ‏تواند ايشان را به نرخى بى كم و كاست الزام نمايد تا ستم بر جانبى رخ ندهد) پس كسی را كه بعد از نهى تو احتكار كند به كيفر رسان كيفرى كه سبب رسوايى او (و عبرت ديگران) باشد، ولى از اندازه تجاوز نكند (كيفر زياده از گناه نباشد، و آن نسبت به طبقات مردم مختلف است، پس بسا كسی را اندك سرزنش كيفر باشد، و بسا به حبس و شكنجه متنبه نگشته به خود نيايد، در اين صورت تشخيص كيفر هر كس با حكمران است).
 
[قسمت پانزدهم نامه‏]
 
(58) پس از خدا بترس، از خدا بترس درباره دسته زيردستان درمانده بيچاره و بى‏ چيز و نيازمند و گرفتار در سختى و رنجورى و ناتوانى، زيرا در اين طبقه هم خواهنده است كه ذلت و بيچارگی اش را اظهار می كند و هم كسى است كه به عطاء و بخشش نيازمند است، ولى (از عفت نفس) اظهار نمى ‏نمايد، و براى رضاى خدا آنچه را كه از حق خود درباره ايشان به تو امر فرموده بجا آور، و قسمتى از بيت المال كه در دست دارى و قسمتى از غلات و بهره‏ هايى كه از زمين هاى غنيمت اسلام به دست آمده در هر شهرى براى ايشان مقرر دار، زيرا دورترين ايشان را همان نصيب و بهره ‏اى است كه نزديك ترين آنها دارد (همه ايشان از بيت المال و غلات زمين هايى كه از جنگ كننده با مسلمان ها گرفته شده بهره مى ‏برند خواه دور و خواه نزديك، و چون توانایى ندارند كه خود را به شهر تو برسانند و سهم خود را بگيرند پس در شهر خودشان مأمورى بگمار كه حق آنها را بپردازد تا كسى محروم و نوميد نماند)
 
(59) و رعايت حق هر يك از ايشان از تو خواسته شده است، پس تو را سركشى شادى و فرو رفتن در نعمت از حال آنان باز ندارد، زيرا توبه از دست دادن كار كوچك براى استوار نمودن كار بزرگ كه اهتمام و رسيدگی ات به آن بيشتر است معذور نيستى، پس همت خود را از (رسيدگى كار) آنان دريغ مدار، و از روى گردنكشى از آنان رو بر مگردان،
 
(60) و رسيدگى و وارسى كن كارهاى كسى (درويش و ناتوان) از ايشان را كه دسترسى به تو ندارد از كسانی كه چشم ها (ى مردم) آنها را خوار مى ‏نگرند، و مردم آنان را كوچك مى ‏شمارند (چون به درويشان و ناتوانان، دربانان به ذلت و خوارى نگاه می كنند و دير می شود كه ايشان را به والى راه دهند، پس تو براى آنان كارى كن كه درخواست هاى خود را بى ‏ترس و رنج به تو اظهار نمايند تا كسى ستمديده و افسرده نماند و شكايت تو را به خداى تعالى نبرد) پس امين خود را كه (از خدا) بترسد و فروتن باشد براى (رسيدگى به احوال) ايشان قرار ده تا كارهاى آنها را به تو برساند، آنگاه درباره ايشان چنان رفتار كن كه روزى كه (حساب و وارسى) خدا را (در قيامت) ملاقات كنى عذرت را بپذيرند، زيرا ايشان در بين رعيت‏ به عدل و داد از ديگران نيازمندترند (چون آنان توانایى دفاع از حق خويشتن ندارند) پس در اداى حق هر يك از ايشان نزد خدا عذر و حجت داشته باش (تا هيچ گونه مسئول نباشى)
 
(61) و رسيدگى كن به يتيمان (خردسال) و پيران سالخورده كه چاره‏ اى ندارند، و (از روى ناتوانى) خود را براى خواستن آماده نساخته ‏اند، و آنچه گفتيم (و آن را برنامه تو قرار داديم عمل به آن) بر حكمرانان سنگين و گران است، و (بلكه) هر گونه حقى گران آيد، و گاه باشد خداوند آن را سبك مى ‏گرداند به كسانى كه پاداش نيكو و رستگارى مى‏ طلبند، و خود را به شكيبايى مى ‏دارند، و به راستى آنچه خدا براى ايشان وعده داده (بهشت جاويد) اطمينان دارند (پس آن را به آسانى بجا مى ‏آورند).
 
[قسمت شانزدهم نامه‏]
 
(62) و پاره ‏اى از وقت را براى نيازمندان از خود قرار ده كه در آن وقت خويشتن را براى (رسيدگى به خواست) ايشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشينى (تا ناتوانان و بيچارگان به تو دسترسى‏ داشته باشند) پس براى (خوشنودى) خدایى كه تو را آفريده (با آنان) فروتنى كن، و لشگريان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را از (جلوگيرى) آنها باز دار تا سخنران ايشان بى لكنت و گرفتگى زبان و بى ترس و نگرانى سخن گويد (نياز خود را بخواهد) كه من از رسول خدا -صلى الله عليه و آله- بارها شنيدم كه مى ‏فرمود: هرگز امتى پاك و آراسته نگردد كه در آن امت حق ناتوان بى لكنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود.
 
(63) پس درشتى و ناهموارى و آداب سخن ندانستن را از آنان تحمل كن و به روى خود نياور (زيرا بسيارى از حاجتمندان تنگدل و در سخن ناتوانند، و اگر والى خوشخو و بردبار نباشد كارشان درست نمى ‏شود) و تندى (بدخویى) و خودپسندى (به نشست و برخاست و گفتگوى با آنها) را از خويشتن دور كن تا خدا درهاى رحمتش را به روى تو بگشايد، و پاداش طاعت و فرمانبری اش را به تو ارزانى فرمايد، و (اگر خواستى چيزى به يكى از آنان بدهى) آنچه مى ‏بخشى به خوشرویى ببخش (تا خواستار را گوارا آيد) و (اگر به انجام خواهش او توانا نبوده يا مصلحت ندانستى، آنچه از او منع مى ‏نمايى) با مهربانى و عذرخواهى منع كن (تا نرنجد و كينه‏ ات را در دل نگيرد).
 
[قسمت هفدهم نامه‏]
 
(64) و در بين كارهاى تو كارهایى است كه ناچار بايد خودت انجام دهى: از آنها پاسخ دادن (مطالب) كارگزارانت است آنجا كه نويسندگانت درمانده شوند (نتوانند سر خود پاسخ دهند، و اگر شخص والى رسيدگى نكند سبب سرگردانى نويسندگان و كارگزاران گردد) و از آن كارها انجام (پاسخ دادن) درخواست هاى مردم است روزى كه به تو مى ‏رسد درخواست هايى كه به سبب (بسيارى) آنها يارانت (كارگردانانت) را تنگدل مى ‏سازد (براى آسوده ماندن خود بخواهند آنها را عقب اندازند، تو خود بايد رسيدگى كرده نگذارى تأخير افتد)
 
(65) و در هر روز كار آن روز را بجا آور زيرا براى هر روز كارى است مخصوص آن (پس اگر غفلت نموده كار امروز را به فردا و فردا را به پس فردا افكنى كارها بسيار گشته از عهده آن بر نمى‏ آيى و مردم سرگردان و از كار باز مى‏ مانند و در نتيجه مملكت ضایع و تباه مى ‏گردد) و بهترين وقت ها و پاك ترين قسمت آن را براى خود و آنچه بين تو و خدا است (عبادت و بندگى) قرار ده (مثلا در اول وقت كه سرشار هستى نماز بخوان نه آنكه همه كارها را كه انجام دادى با خستگى و بى ‏ميلى نماز گزارى) هر چند همه آن وقت ها (كه به كار مردم مى ‏رسى) از آن خدا است (عبادت و بندگى است) اگر نيت و قصد در آن شايسته و رعيت از آن در آسايش باشد.
 
(66) و بايد برپا داشتن واجبات كه براى خدا است و بس در وقت گزيده ‏اى باشد كه براى خدا و نيت را خالص مى ‏گردانى (چنان كه بهترين اوقات را براى عبادت بايد تخصيص داد، بهترين اوقات عبادت را براى اداء واجبات بايستى به كار برد) پس در (قسمتى از) شب و روزت از تن خود به خدا واگذار (به عبادت‏ او بپرداز) و به آن (واجبى) كه به وسيله آن به خدا نزديك مى‏ شوى وفا كن و كوشش نما كه داراى شرایط كمال و بى عيب و نقص (بى ‏ریا و خودنمايى و توجه به غير) باشد اگر چه تنت را بفرسايد (مانند وضوء گرفتن در هواى سرد و روزه داشتن در هواى گرم)
 
(67) و هرگاه نمازت را با مردم گزارى (به جماعت بخوانى) پس (به سبب دراز گردانيدن) مردم را از خود دور و رنجيده و نماز را (با ترك واجبات آن) ضایع و تباه مگردان، زيرا در مردم عليل و بيمار و حاجتمند و كاردار هست (كه عليل و بيمار را طاقت و توانایى طول دادن و كاردار را فرصت نمى ‏باشد) و من از رسول خدا -صلى الله عليه و آله- هنگامی كه به يمن روانه ‏ام مى ‏ساخت پرسيدم چگونه با آنان نماز گزارم؟ فرمود: با آنها چون نماز ضعيف تر و ناتوان تر ايشان نماز گزار، و به مؤمنين مهربان باش.
 
[قسمت هجدهم نامه‏]
 
(68) و پس از اين دستورها مبادا خويشتن را زياده از رعيت پنهان كنى، زيرا رو نشان ندادن حكمرانان به رعيت قسمتى از تنگى (نامهربانى) و كم دانشى و آگاه نبودن به كارها است (چون حكمرانان با نشست و برخاست و سخن گفتن با مردم از احوال مملكت و رعيت آگاه مى ‏گردند، ولى اگر تنها بنشينند به بسيارى از اسرار و رموز كارها پى نمى‏ برند) و رو نشان ندادن حكمرانان به رعيت اطلاع بر آنچه (احوال و اوضاع مملكت و رعيت) را كه از آن پنهان بوده ‏اند از ايشان پوشيده مى ‏سازد، پس (در اين صورت گاهى) نزد حكمرانان كار بزرگ خرد و كار خرد بزرگ و نيكویى زشتى و زشتى نيكویى و حق و درستى به باطل و نادرستى آميخته گردد، و والى و حكمران بشر است كه به كارهاى مردم كه از او پنهان مى ‏دارند آگاهى ندارد، و حق را هم نشانه‏ هايى نيست كه با آنها انواع راستى از دروغى شناخته شود،
 
(69) و تو يكى از دو مرد خواهى بود: يا مردى كه در بخشيدن حق و درستى سخى و دستبازى، پس سبب رو نشان ندادنت از حقى واجب كه عطاء كنى يا كار نيكویى كه بجا آورى چيست؟ يا مردى هستى سخت و بى‏ بخشش، پس (باز هم چرا رو نشان ندهى، زيرا) زود باشد كه مردم از درخواست از تو دست بدارند چون از بذل و بخشش تو نوميد گردند، با اينكه بيشتر خواهش هاى مردم از تو چيزى است كه برايت مايه و زحمتى ندارد از قبيل شكايت كردن از ستمى (كه به ايشان رسيده و دفع از آن را از تو بخواهند) يا درخواست انصاف و داد در معامله و رفتارى.
 
[قسمت نوزدهم نامه‏]
 
(70) سپس (بدان) حكمرانان را نزديكان و خويشانى است كه به خودسرى و گردنكشى و دراز دستى (به مال مردم) و كمى انصاف خو گرفته‏ اند (و رعيت را به سختى و گرفتارى دچار مى ‏نمايند) ريشه و اساس (شر) ايشان را با جدا كردن و دور ساختن موجبات آن صفات از بين ببر (عادل و دادگر و از اوضاع داخلى مملكت باخبر باش تا ايشان بى عدالتى و بی خبرى تو را وسيله خودسرى و دراز دستى و كم انصافى قرار ندهند و به رعيت آزار نرسانند)
 
(71) و به كسى از آنان كه در گردت هستند و اهل بيت و خويشاوندانت زمينى واگذار مكن، و بايد كسى از تو در طمع نيافتد به گرفتن مزرعه و كشتزارى كه زيان رساند به مردم همسايه آن در آبشخور يا كارى كه به شركت بايد انجام داد كه سختى كار مشترك را به همسايگان تحميل نمايند، پس سود و گوارايى آن براى ايشان خواهد بود، نه تو، و عيب و سرزنش آن در دنيا و آخرت بر تو خواهد ماند.
 
(72) و حق را براى آنكه شايسته است از نزديك و دور (خويش و بيگانه) اجرا كن، و در آن كار شكيبا و (از خدا) پاداش خواه باش اگر چه از به كار بردن حق به خويشان و نزديكانت برسد هر چه برسد (مثلا لازم آيد كه از روى حق يكى از خويشان را قصاص نمايى) و پايان حق را با آنچه‏ بر تو گران (و بر نزديكان سخت و دشوار) است بنگر كه پسنديده و فرخنده است.
 
(73) و اگر رعيت به تو گمان ستمگرى بردند عذر و دليلت را براى ايشان آشكار كن و گمان هاى آنها را با آشكار كردنت از خويشتن دور نما، زيرا در آن كار رياضت و عادت دادن است به خود (عدل و انصاف را) و مهربانى است به رعيت، و عذر آوردنى است كه با آن به آنچه خواستارى از وادار نمودن آنها به حق مى‏ رسى (تو كه مى ‏خواهى از بدگمانى و سرزنش آنها برهى عذر خود را بيان كن تا از اشتباه بيرون آمده دوستی ات را در دل جا دهند).
 
[قسمت بيستم نامه‏]
 
(74) و از صلح و آشتى را كه رضاء و خوشنودى خدا در آنست و دشمنت تو را به آن بخواند سرپيچى مكن، زيرا در آشتى راحت لشگريان و آسايش اندوه ها و آسودگى براى (اهل) شهرهايت است (چنان كه خداوند در قرآن كريم س 8 ى 61 مى ‏فرمايد: و إن جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله إنه هو السميع العليم؛‏ يعنى اگر دشمنان به صلح و آشتى گراييدند تو نيز آن را بپسند و «اگر در باطن مكر و حيله به كار برده به صلح و آشتى مى ‏خواهند تو را فريب دهند مترس» كار خود به خدا واگزار كه خدا «به گفتارشان» شنوا و «به انديشه‏ هاشان» دانا است) ولى از دشمنت پس از آشتى او سخت برحذر باش و بترس، زيرا دشمن چه بسيار خود را نزديك گرداند تا غافلگير كند (آنگاه كار حريف را بسازد يا او را در سختى اندازد) پس احتياط و استواركارى را پيشه كن و زير بار حسن ظن و نيكو گمانى به زودى مرو (مؤمن با اينكه به همه كس نيك بين است در امور اجتماعى بايد از زيان نفاق و دورویى و مكر دشمن آگاه و هشيار باشد)
 
(75) و اگر بين خود و دشمنت پيمانى بستى و او را از جانب خويش (جامه) امان و آسودگى پوشاندى (پناه دادى) به پيمانت وفادار باش و پناه دادنت را به درستى رعايت كن، و خود را سپر پيمان و زنهارى كه داده ‏اى قرار ده، زيرا چيزى‏ از واجبات خدا در اجتماع مردم با اختلاف هواها و پراكندگى انديشه‏ هاشان از بزرگ دانستن وفاى به پيمان ها نيست، و مشركين هم پيش از مسلمان ها وفای به عهد را بين خود لازم مى ‏دانستند به جهت آنكه وبال و بد عاقبتى پيمان شكنى را دريافته بودند (آزموده بودند، و مسلمان ها به انجام آن سزاوارترند)
 
(76) پس به ‏جامان و زنهارت خيانت نكرده پيمانت را مشكن، و دشمنت را فريب مده، زيرا (پيمان شكنى جرأت و دليرى بر خدا است، و) بر خدا جرأت و دليرى نمى ‏كند مگر نادان بدبخت.
 
(77) و خداوند پيمان و زنهارش را امن و آسايشى كه از روى رحمت و مهربانی اش بين بندگان گسترده قرار داده است (آنان را به مراعات آن امر فرموده تا از هرج و مرج و قتل و فساد رها گردند) و آن را حريم و پناهگاهى قرار داده كه به استوارى آن زيست كرده در پناه آن بروند، پس تباهكارى و فريب در آن روا نيست،
 
(78) و عهد و پيمانى مبند كه در آن تأويل و بهانه و به كار بردن مكر و فريب راه داشته باشد (چنان كه با دشمن پيمان بندد كه اسيرانش را آزاد سازد تا لشگرش را از فلان شهر بيرون برد، چون اسيران را آزاد نمود شهر را ويران كرده خالى كند) و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پيمان گفتار دو پهلو به كار مبر (توريه و پنهان نمودن قصد در وقتى كه شخص به سوگند خوردن به غير حق ناچار گردد تا سوگند به دروغ نخورد بد نيست، ولى هنگام پيمان بستن و آشتى با گروه روا نيست، و ادعاى توريه پذيرفته نگردد)
 
(79) و سختى كار كه بايد در آن عهد خدا (پيمانى كه با ديگرى بسته‏ اى) را مراعات كنى تو را بدون حق به شكستن آن وا ندارد، زيرا شكيبا بودن تو بر كار سختى كه در پاداش آن آسايش و افزونى اميد دارى بهتر است از حيله و مكرى كه از وبال و كيفر آن و از اينكه از جانب خدا از تو بازخواست شود به طوری كه راهى نداشته در دنيا و آخرت نتوانى عفو و بخشش آن را درخواست نمایى بترسى (و اينكه پيمان بستن با ديگرى را پيمان خدا ناميده براى تأكيد در مراعات نمودن و تهديد بر شكستن آنست).
 
[قسمت بيست و يكم نامه‏]
 
(80) بترس از خون ها (آدم كشى) و به ناحق ريختن آن، زيرا چيزى بيشتر موجب عذاب و كيفر و بزرگتر براى بازخواست و سزاوارتر براى از دست دادن نعمت و به سر رسيدن عمر از ريختن خون هاى به ناحق نيست، و خداوند سبحان روز رستخيز نخستين چيزى را كه بين بندگان حكم فرمايد درباره خون هايى است كه ريخته ‏اند، پس قوت و برقرارى حكومتت را با ريختن خون حرام (كشتن بر خلاف دستور دين) مخواه، زيرا ريختن خون حرام از امورى است كه حكومت را ضعيف و سست مى‏ گرداند بلكه آن را از بين برده و (از خاندانى به خاندان ديگر) انتقال مى‏ دهد، و تو را نزد خدا و نزد من در كشتن از روى عمد عذرى نيست، زيرا در آن (بى چون و چرا) قصاص تن (كشتن همان طورى كه ديگرى را كشته‏ اى) لازم آيد،
 
(81) و اگر از روى خطاء و اشتباه ديگرى را كشتى و تازيانه يا شمشير يا دستت به شكنجه زياده ‏روى كرد (بدون قصد به قتل انجاميد) پس مشت زدن و بالاتر از آن هم كشتنى است (گاهى سبب مرگ می شود) كه بايد گردن كشى حكومت تو را از اداى خونبهاى كشته شده به اولياء و خويشان او باز ندارد (بلكه بايد با كمال فروتنى خونبهاى او را اداء كنى).
 
[قسمت بيست و دوم نامه‏]
 
(82) و بپرهيز از خودپسندى و تكيه به چيزى كه تو را به خودپسندى وا دارد، و از اينكه دوست بدارى مردم تو را بسيار بستايند، زيرا اين حالت از مهم ترين فرصت هاى شيطان است (همواره در صدد به دست آوردن چنين فرصتى است) تا نيكى نيكوكاران را از بين ببرد (شخص را به خودپسندى و ستايش دوستى وا مى ‏دارد تا كار نيكى كه انجام داده بى ‏اثر گردد).
 
(83) و بپرهيز از اينكه بر رعيتت به نيكى كه می كنى منت گزارى، يا كارى كه انجام مى ‏دهى بيش از آنچه هست در نظر آرى، يا به وعده ‏اى كه به آنان مى‏ دهى وفا نكنى، زيرا منت نهادن احسان را بى ‏نتيجه مى‏ گرداند (چنان كه در قرآن كريم س 2 ى 264 مى ‏فرمايد: يا أيها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الأذى؛‏ يعنى اى كسانی كه ايمان آورده ‏ايد بخشش هاى خود را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نسازيد) و كار را بيش از آنچه هست پنداشتن (كه نوعى از خودپسندى و ستم و دروغ است) نور حق را مى ‏زدايد (احسان و راستى را بى ‏پاداش مى‏ سازد) و وفاء نكردن به وعده سبب خشم خدا و مردم مى ‏گردد، خداى تعالى (س 61 ى 3) فرموده: كبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون؛‏ يعنى خداوند سخت به خشم مى ‏آيد از اينكه بگویيد آنچه را كه نمى ‏كنيد.
 
(84) و بترس از شتاب زدگى به كارها پيش از رسيدن هنگام آنها، يا دنبال گيرى و سخت كوشى در آنها هنگام دسترسى به آنها، يا از ستيزگى در آنها وقتى كه سررشته ناپيدا باشد، يا از سستى در آنها چون در دسترس آيد. پس هر چيز را به جاى خود بگذار، و هر كارى را در وقت آن انجام ده (كه عدل و برابرى و درستكارى اينست، ولى اگر در هر امرى از امور دنيا و آخرت افراط يا تفريط نمودى يعنى از حق تجاوز يا در آن كوتاهى كردى ستمكار بوده ‏اى).
 
(85) و بترس از به خود اختصاص دادن آنچه مردم در آن يكسانند (همه حق دارند مانند غنائم و مال هايى كه مسلمانان در جنگ با كفار به يغما به دست آورده ‏اند كه همه در آنها شريكند، و مانند چراگاه ها كه مالك خاصى ندارد، و آب سيل يا درخت هاى جنگل ها، و مانند به كار بردن راى و انديشه در امرى از امور مملكت و رعيت كه سود و زيان آن همگانى باشد كه نبايد در آن به رأى خود اكتفا كنى، بلكه بايد با خردمندان مشورت‏ نمایى و به انديشه آنها بى‏ اعتنا نباشى) و بپرهيز از خود را به نادانى زدن در آنچه توجه به آن بر تو لازم است از امورى كه همه مى‏ دانند (حقى كه ندارى طلب نكرده و از حقى كه ضایع گشته چشم پوشى مكن) زيرا آن (مظلمه و چيزى كه به ستم گرفته ‏اى) از تو براى ديگرى (مظلوم و ستمديده) گرفته خواهد شد، و به زودى پرده‏ ها از روى كارها برداشته شود (پنهانی ها آشكار گردد) و داد مظلوم و ستم كشيده از تو بستانند،
 
(86) هنگام افروختگى خشم و تيزى سركشى و حمله با دست و تندى و زشت گویى زبانت بر خود مسلط باش، و از اين كارهاى زشت با شتاب نكردن و حمله را عقب انداختن خوددارى كن تا خشمت فرو نشيند كه (در اين هنگام) اختيار و اقتدار يافته بر خود مسلط مى ‏گردى، و هرگز بر خويشتن تسلط نمى ‏يابى و از خشم نمى‏ رهى تا انديشه‏ هايت را بسيار به ياد بازگشت به سوى پروردگارت نگردانى (خشمت را كه از كبر و سركشى شعله‏ ور گشته نمى ‏توانى فرونشانى مگر وقتى كه ذلت و بيچارگى و گرفتارى روز رستخيز را به ياد آورى).
 
[قسمت بيست و سوم نامه‏]
 
(87) و بر تو واجب است كه ياد آورى آنچه را كه به پيشينيانت گذشته از حكم هايى كه به عدل و درستى داده‏ اند، يا روش نيكویى به كار برده ‏اند، يا خبرى كه از پيغمبران -صلى الله عليه و آله- نقل كرده ‏اند، يا امر واجب در كتاب خدا را كه بپا داشته ‏اند، پس آنچه را ديدى كه ما در اين امور به آن رفتار نموديم پيروى می كنى، و در پيروى آنچه در اين عهدنامه به تو سفارش كردم كوشش مى ‏نمايى، و من به اين عهدنامه حجت خود را بر تو استوار نمودم تا هنگامی كه نفس تو به هوا و خواهش شتاب كند بهانه‏ اى نداشته باشى، پس به جز خداى تعالى كسى هرگز از بدى نگاه‏دارنده و به نيكى توفيق دهنده نيست،
 
(88) و آن را كه رسول خدا -صلى الله عليه و آله- در وصيت هايش با من عهد و سفارش فرموده ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهربانى بر غلامانتان بود، و من وصيت و سفارش آن حضرت را پايان پيمانى كه براى تو نوشتم قرار مى ‏دهم، و (كسی را) جنبش و توانایى نيست مگر به مشيت و خواست خداى بلند مرتبه و بزرگوار.
 
[قسمت بيست و چهارم نامه‏]
 
و قسمتى از اين عهدنامه است كه پايان آنست‏:
 
(89) و من از خدا به فراخى رحمت و بزرگى توانایی اش بر بخشيدن هر مطلوبى درخواست مى ‏نمايم اينكه من و تو را موفق بدارد به آنچه در آن رضاء و خوشنودى او است از داشتن عذر هويدا در برابر او و خلقش (عذر هويدا عدل و دادگرى است براى کسی که درباره او قضاوت مى ‏نمايى، و نزد خدا درباره به كيفر يا پاداش دادن آن كس است به درستى) با نيكنام بودن در بين بندگان، و نشانه نيك داشتن در شهرها، و تمامى نعمت و افزونى عزت، و اينكه زندگى من و تو را به نيكبختى و شهادت (كشته شدن در راه خدا) به سر رساند كه ما به سوى او بر مى ‏گرديم (جوياى رحمت او مى ‏باشيم)
 
(90) و درود بر فرستاده خدا (حضرت مصطفى) بر او و آل او كه (از هر عيب و نقصى) پاك و پاكيزه ‏اند خدا درود فرستد.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود