عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه هفتاد و یکم:
 
از نامه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است به منذر ابن جارود عبدى‏:
 
(از قبيله عبد القيس) كه او را بر بعضى از شهرها (فارس) حكمرانى داده و او با آن بزرگوار در بعضى از كارهايى كه او را بر آن گماشته بود خيانت كرد (چهار هزار درهم از مال خراج ربود، امام عليه السلام او را در اين نامه نكوهش نموده و نزد خود طلبيده، و پدرش جارود را «كه با قبيله خود عبد القيس خدمت پيغمبر اكرم آمده و اسلام آورد» ستوده، خلاصه رجال نويسان منذر را ضعيف دانسته و به رواياتش اطمينان ندارند):
 
(1) پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، نيكى پدرت مرا فريب داد و گمان كردم از روش او پيروى می كنى و به راه او مى ‏روى، پس ناگاه به من خبر رسيد كه خيانت كرده ‏اى، و براى هواى نفس خود فرمانبرى را رها نمى‏ كنى، و براى آخرتت توشه‏ اى نمى ‏گذارى، دنياى خويش را با ويرانى آخرتت آباد مى ‏سازى، و با بريدن از دينت به خويشانت مى‏ پيوندى (شايد اين جمله خبر از آينده باشد، مرحوم علامه مجلسى در مجلد دهم كتاب بحار الأنوار از سيد ابن طاوس «عليه الرحمة» نقل می كند كه امام حسين عليه السلام نامه‏ اى نوشته و با غلام خود كه نامش سليمان و كنيه اش ابا زرين بود به سوى گروهى از بزرگان بصره فرستاد و ايشان را به كمك و پيروى خواست كه از آنها يزيد ابن مسعود نهشلى و منذر ابن جارود عبدى بودند تا آنكه مى‏ فرمايد: و اما منذر ابن جارود نامه و پيغام آور را نزد عبيدالله ابن زياد آورد، زيرا ترسيد كه نامه خدعه و مكرى از عبيدالله باشد، و بحريه دختر منذر ابن جارود همسر عبيدالله ابن زياد بود، پس عبيدالله پيغام آور را به دار كشيد و بعد از آن به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را تهديد نمود كه راه مخالفت نپيمايند)
 
(2) و اگر آنچه (خيانت) كه از تو به من خبر رسيده راست باشد (جمل أهلك و شسع نعلك خير منك؛ يعنى) شتر اهل تو و دوال كفشت (جایی كه انگشت بزرگ پا در كفش هاى عربى قرار مى‏ گيرد) از تو بهتر است (اين جمله‏ مثلى است اشاره به اينكه سود حيوان و جماد از تو بيشتر است) و کسی که مانند تو باشد شايسته نيست به وسيله او رخنه‏ اى بسته شود، يا امرى انجام گيرد، يا مقام او را بالا برند، يا در امانت شريكش كنند، يا براى جلوگيرى از خيانت و نادرستى بگمارندش (سزاوار نيست حفظ مرز يا حكومت شهر يا رياست كارى را به تو گزارند) پس هنگامی كه اين نامه‏ ام به تو مى ‏رسد نزد من بيا اگر خدا خواست. (چون آمد امام عليه السلام او را زندانى نمود، و صعصعة ابن صوحان كه از نيكان اصحاب اميرالمؤمنين و از بزرگان قبيله عبد القيس بود درباره او شفاعت كرده رهایی اش داد. سيد رضى فرمايد:) و اين منذر كسى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره او فرمود:
 
(3) او به دو جانب خود بسيار مى ‏نگرد، و در دو برد (جامه يمنى پُربهاى) خويش مى ‏خرامد، و بسيار گرد و خاك از روى كفش هايش پاك می كند (مرد متكبر و گردنكشى است كه به خود و لباسش مى ‏نازد و به آرايش مى ‏پردازد).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود