عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه شصت و یکم:
 
از نامه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است به كميل ابن زياد نخعى (از خواص اصحاب و شيعيان امام عليه السلام) كه از جانب آن بزرگوار حكمران هيت (شهرى در كنار فرات) بود:
 
(و در آن) او را براى ترك جلوگيرى از سپاه دشمن كه براى تاخت و تاراج (شهرها) از شهر او گذشتند سرزنش مى ‏نمايد (كه چرا در چنان هنگامى شهر خود را رها كرده به جلوگيرى دشمن ديگر رفته است):
 
(1) پس از حمد خداى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، از دست دادن شخص چيزى را كه بر آن گماشته شده و به او سپرده ‏اند و رنج بردن در كارى كه آن را به او نگماشته و به ديگرى وا گزارده ‏اند ناتوانى آشكار و انديشه ‏ايست كه دارنده ‏اش را به تباهى مى ‏كشد (چون منشأ آن كم خردى است)
 
(2) و تاخت و تاراج تو به اهل قرقيسيا (شهرى در كنار فرات) و رها كردنت سر حدها و مرزهايى كه بر آنها والى و زمامدارت گردانيديم در صورتی كه آن سر حدها را كسى نيست كه حمايت و نگهدارى نمايد و سپاه (دشمن) را از آنها برگرداند، انديشه پراكنده ‏ايست، پس (اين كار تو چنان است كه) پل گشته‏ اى براى (گذشتن) دشمنانت كه خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند، در حالی كه دوش استوار (توانایى) نداشتى و از تو خوف و ترسى نبود (تا دشمنانت به جاى خود نشينند) و نه رخنه (راه دشمن) را بستى، و نه استوارى و توانایى دشمن را شكستى و برهم زدى، و نه كسى بودى كه اهل شهرش را (از جلوگيرى دشمن) بى ‏نياز گرداند، و نه از جانب امير و فرمانده خود كارى انجام دهد (بنابراين همچون تويى به كار حكمرانى نمى ‏آيد) و درود بر شايسته آن.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود