عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه چهل و پنجم:
 
از نامه ‏هاى آن حضرت عليه السلام است به عثمان ابن حنيف انصارى كه از جانب آن بزرگوار حاكم بصره بود:
 
[قسمت اول نامه‏]
 
هنگامی كه به حضرت خبر رسيد كه او را گروهى از اهل بصره به مهمانى خوانده ‏اند و رفته (و او را به جهت رفتن به آن مهمانى نكوهش نموده است، و عثمان و برادرش سهل ابن حنيف كه از جانب امام عليه السلام بر مدينه حكومت داشت هر دو از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و تا آخر عمر شيعه و دوستدار اميرالمؤمنين عليه السلام بودند، و از اين رو رجال دانان در نيكى اين دو برادر اختلاف و ترديد نداشته در نقل اخبار آنها را مورد وثوق و اطمينان مى‏ دانند، و پاره ‏اى از سرگذشت عثمان ابن حنيف در وقت تسلط اصحاب جمل بر بصره در شرح خطبه يكصد و هفتاد و يكم گذشت):
 
(1) پس از ستايش خداوند و درود رسول اكرم، اى پسر حنيف! به من رسيده كه يكى از جوانان اهل بصره تو را به طعام عروسى خوانده است و به سوى آن طعام شتابان رفته ‏اى، و خورش هاى رنگارنگ گوارا برايت خواسته و كاسه‏ هاى بزرگ به سويت آورده مى ‏شد، و گمان نداشتم‏ تو بروى به مهمانى گروهى كه درويش و نيازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند، پس نظر كن به آنچه دندان بر آن مى‏ نهى از اين خوردنى، و چيزى را كه بر تو آشكار نيست (نمى ‏دانى حلال است يا حرام) بيافكن (مخور) و آنچه را كه به پاكى راه هاى به دست آوردن آن دانایى (می دانى از راه حلال و درستكارى به دست آمده) بخور.
 
(2) آگاه باش هر پيروى كننده را پيشوايى است كه از او پيروى كرده به نور دانش او روشنى مى‏ جويد (راه راستى گفتار و درستى كردار را از او مى ‏آموزد، و تو نيز بايد پيرو پيشواى خود باشى) بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو كهنه جامه (رداء و ازار يعنى جامه ‏اى كه سر تا پا را مى‏ پوشاند) و از خوراكش به دو قرص نان (جهت افطار و سحر، يا ناهار و شام) اكتفاء كرده است، و شما بر چنين رفتارى توانا نيستيد، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى يارى كنيد (از كارهاى ناشايسته دورى گزيده خود را از هر ناپاكى دور سازيد تا مرا به اصلاح حال رعايا و زيردستان يارى نموده باشيد)
 
(3) به خدا سوگند از دنياى شما طلا نياندوخته، و از غنيمت هاى آن مال فراوانى ذخيره نكرده، و با كهنه جامه ‏اى كه در بر دارم جامه كهنه ديگرى آماده ننموده ‏ام.
 
[قسمت دوم نامه‏]
 
(4) بله از تمام آنچه آسمان سايه بر آن افكنده است (از مال دنيا) فدك در دست ما بود كه گروهى (سه خليفه) بر آن بخل ورزيدند (به غصب از دست ما گرفتند) و ديگران (امام عليه السلام و اهل بيتش) بخشش نموده از آن گذشتند، و خداوند نيكو داورى است (كه بين حق و باطل حكم خواهد فرمود! و فدك نام يكى از قريه‏ هاى يهود بوده كه مسافت بين آن و مدينه دو منزل و بين آن و خيبر كمتر از يك منزل بوده، و داستان غصب فدك و تظلم حضرت فاطمه عليها السلام و شكايت آن معصومه از ستمى كه به او روا داشتند در كتاب هاى تازى و فارسى بيان شده و ما براى روشن شدن مطلب شمه‏ اى از آنچه شارح بحرانى در اينجا نگاشته گوشزد مى ‏نماييم:
 
فدك مخصوص حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود، زيرا چون خيبر «نام شهرى كه تا مدينه از سمت شام سه روز راه بود» فتح شد اهل فدك نصف آن را و به قولى تمام را به صلح و آشتى تسليم نمودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن قريه را در حيات خود به فاطمه عليها السلام بخشيد، و از طرق مختلفه در اين باب روايات رسيده، از جمله از ابى سعيد خدرى «كه مورد وثوق و اطمينان رجال دانان است» روايت شده كه چون آيه‏ «و آت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل»،‏ «س 17 ى 26 يعنى حق خويشاوند و بى ‏چيز و رهگذر را اداء كن» از جانب خدا به پيغمبر اكرم رسيد آن حضرت فدك را به فاطمه عليها السلام داد، و ابوبكر كه خليفه شد خواست آن را بگيرد فاطمه عليها السلام به او پيغام داد كه فدك از آن من است كه پدرم به من بخشيده، و اميرالمؤمنين عليه السلام و ام ايمن «مربيه و آزاد شده پيغمبر اكرم» بر آن گواهى دادند، ابوبكر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده ما گروه پيغمبران به اهل خود ميراث ندهيم، آنچه باقى گذاريم صدقه و بخشش است، و فدك مال مسلمانان بوده در دست آن حضرت كه در كار امت و راه خدا صرف مى ‏نموده من نيز در همان راه صرف مى ‏نمايم، پس فاطمه عليها السلام چادر بر سر انداخته با بعضى از خدمتكاران و زنان خويشاوند خود به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و ابوبكر و بسيارى از مهاجرين و انصار حاضر بودند، و در ميان پرده ‏اى آويختند، آنگاه بناليد و زاريد به طورى كه همه گريستند، پس از آن زمانى دراز خاموش ماندند تا جوش و خروش مردم آرام گرديد، پس خطبه ‏اى دراز بيان فرمود از جمله: اى پسر ابى قحافه! تو از پدرت ميراث مى‏ برى و من از پدرم ارث نمى ‏برم بعد رو به قبر مقدس پدر بزرگوارش نموده از امت اظهار رنجش و درد دل نمود، راوى گويد: هيچ روزى ديده نشده بود كه زن و مرد مدينه بيش از آن روز گريسته باشند، پس به مسجد انصار توجه نموده با آنان هم سخنانى فرمود، از جمله: بدانيد من شما را مى ‏بينم كه‏ منكر دين شديد، و لقمه گوارا را از دهن بيرون انداختيد، و اگر شما و هر كه در روى زمين است كافر شويد خدا بى ‏نياز است، پس به خانه بازگشت و سوگند ياد كرد كه با ابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين نمود، و بر اين حال از دنيا رفت، و وصيت كرد ابوبكر بر او نماز نخواند، و عباس بر او نماز گزارد و در شب دفن گرديد، خلاصه ابوبكر غله و سود آن را گرفته به قدر كفايت به اهل بيت عليهم السلام مى ‏داد و خلفاى بعد از او هم بر آن اسلوب رفتار نمودند تا زمان معاويه كه ثلث آن را بعد از امام حسن عليه السلام به مروان داد، و مروان در خلافت خود تمام آن را تصرف كرد و فرزندانش دست به دست مى ‏بردند تا زمان عمر ابن عبد العزيز كه او به اولاد فاطمه عليها السلام برگردانيد، و شيعه گويد: اول مظلمه و چيزی كه از روى ظلم و ستم گرفته شده بود رد كرد فدك بود، و سنى گويد: اول آن را ملك خود گردانيد، و بعد به اولاد فاطمه عليها السلام بخشيد، و پس از او باز غصب كردند تا در دولت بنى عباس ابو العباس سفاح برگردانيد، و منصور گرفت، و پسرش مهدى برگردانيد، و دو پسرش موسى و هارون گرفتند، و مأمون برگردانيد تا زمان متوكل و او سود آن را به عبدالله ابن عمر بازيار واگذاشت، و گويند: در آنجا يازده نخله بود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به دست مبارك خود نشانده، فرزندان فاطمه عليها السلام خرماى آنها را براى حاج ارمغان مى ‏فرستادند و مال هاى بسيارى دريافت مى ‏نمودند، بازيار كس فرستاد آن درخت ها را بريد و چون به بصره برگشت فالج گرديد، ابن ابى الحديد در شرح نامه نهم به مناسبتى مى ‏نويسد: ابو العاص شوهر زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مشرك بود «و تا در مكه بود پيغمبر اكرم نمى ‏توانست بين او و زينب جدایى اندازد و اگر چه اسلام آوردن زينب بين او و شوهرش را جدا ساخته بود» در جنگ اسير و دستگير گرديد، و اهل مكه فديه و مال مى ‏فرستادند تا اسيرانشان را رها سازند، زينب گردنبندی كه مادرش خديجه به او داده بود فرستاد، رسول خدا صلى الله عليه و آله چون آن گردنبند را ديد سخت به رقت آمد، و به مسلمانان فرمود: اگر اسير زينب را رها كنيد و فديه او پس دهيد شايسته است، گفتند: آرى يا رسول الله جان ها و مال هاى ما فداى تو، پس فديه زينب را باز گردانيده ابو العاص را بدون فديه رها كردند، پس از آن مى ‏نويسد: اين خبر را بر نقيب ابو جعفر يحيى ابن ابو زيد بصرى علوى كه خدايش رحمت كند مى ‏خواندم، گفت: گمان می كنى ابوبكر و عمر در اين واقعه حاضر نبودند؟! آيا مقتضى نبود كه دل فاطمه عليها السلام را خوش كنند و از مسلمانان بخواهند كه حق خود به او واگزارند، آيا مقام و منزلت او نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از زينب كمتر بود و حال آنكه سيده زنان جهانيان است، و اين در صورتيست كه براى او درباره فدك حقى ثابت نشده باشد نه به نحله و بخشش‏ و نه به ارث بردن. الحاصل امام عليه السلام به ستمى كه بر او وارد گشته اشاره نموده و درباره دلبستگى نداشتن به مال دنيا مى‏ فرمايد:)
 
(5) و فدك و غير فدك را چه خواهم كرد؟ در حالی كه جايگاه شخص فردا (پس از مردن) قبر و گور است كه در تاريكى آن اثرهايش بريده و خبرهايش پنهان می شود، و گودالى است كه اگر گشادگى آن زياده شود و دو دست گور كن در فراخى آن بكوشد سنگ و كلوخ آن را مى ‏فشارد، و رخنه‏ هايش را خاك روى هم انباشته ببندد، و همت و انديشه من در اينست كه نفس خود را با پرهيزكارى تربيت نموده خوار گردانم تا در روزى (قيامت) كه ترس و بيم آن بسيار است آسوده باشد، و بر اطراف لغزشگاه استوار ماند.
 
[قسمت سوم نامه‏]
 
(6) و اگر بخواهم راه مى ‏برم به صافى و پاكيزگى اين عسل و مغز اين نان گندم و بافته‏ هاى اين جامه ابريشم، ولى چه دور است كه هوا و خواهش بر من فيروزى يابد، و بسيارى حرص مرا به برگزيدن طعام ها وا دارد و حال آنكه شايد به حجاز (مكه و مدينه و سایر شهرهاى آن) يا يمامه (شهرى است از يمن) كسى باشد كه طمع و آز در قرص نان نداشته (چون در دسترسش نيست) و سير شدن را ياد ندارد!! يا چه دور است كه من با شكم پر بخوابم و به دورم شكم هاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه) باشد، يا چنان باشم كه گوينده ‏اى (حاتم ابن عبد الله طايى) گفته:
 
(و حسبك داء أن تبيت ببطنة *** و حولك أكباد تحن إلى القد)
 
يعنى اين درد براى تو بس است كه شب با شكم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد كه قدح پوستى را آرزو كنند (و براى آنان فراهم نشود چه جاى آنكه طعام داشته باشند).
 
[قسمت چهارم نامه‏]
 
(7) آيا قناعت می كنم كه به من بگويند زمامدار و سردار مؤمنين در حالی كه به سختی هاى روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخ كامى جلو ايشان نباشم؟ پس مرا نيافريده ‏اند كه خوردن طعام هاى نيكو (از نيكبختى جاويد) بازم دارد مانند چهارپاى بسته شده كه انديشه‏ اش علف آنست، يا مانند چهارپاى رها گشته كه خاكروبه‏ ها را بهم زند تا چيزى يافته بخورد، پر می كند شكنبه را از علفى كه به دست آورده، و غفلت دارد از آنچه برايش در نظر دارند (نمى ‏داند كه صاحبش مى ‏خواهد فربه شود تا به كشتارگاهش فرستد يا برايش باركشى نموده كارش را انجام دهد) يا مرا نيافريده ‏اند كه بيكار مانده و بيهوده رها شوم، يا ريسمان گمراهى را كشيده بى ‏انديشه در راه سرگردانى رهسپار گردم،
 
(8) و چنانست كه مى ‏بينم گوينده ‏اى از شما مى‏ گويد: اگر اين است خوراك پسر ابوطالب پس ضعف و سستى او را از جنگ با همسران و معارضه و برابرى با دليران باز مى ‏دارد؟! بدانيد درخت بيابانى (كه آب كم به آن مى ‏رسد) چوبش سختتر (استوارتر) است، و درخت هاى سبز و خرم (كه در باغ هاى پر آب كاشته شده) پوستشان نازكتر است، و گياه هاى دشتى (كه جز آب باران آب ديگرى نيابند) شعله آتش آنها افروخته ‏تر و خاموشى آنها ديرتر است (آرى انسان هر قدر كمتر بخورد و بياشامد اندامش استوارتر و در كارزار دليرتر است، و هر قدر بيشتر بخورد و بياشامد نازك پوست و سست دل و ترسناكتر است)
 
(9) و (اتصال و همبستگى) من با رسول خدا مانند (اتصال) نخلى است از نخل (كه هر دو از يك بيخ روييده) و مانند (اتصال) دست است به بازو (كه به هم پيوسته ‏اند، بنابراين) سوگند به خدا اگر عرب بر جنگ من با هم همراه شوند از ايشان رو برنگردانم، و اگر فرصت ها به دست آيد به سويشان مى‏ شتابم (همه را در راه خدا و يارى دين گردن مى ‏زنم) و زود باشد كه كوشش نمايم در اينكه زمين را از اين شخص وارونه و كالبد سرنگون (معاويه) پاك سازم تا اينكه گلوله خاكى از بين دانه درو شده بيرون آيد (منافق و دورو را از بين مؤمنين رانده راه دين را از رهزنان گمراهى آسوده سازم).
 
[قسمت پنجم نامه‏]
 
و قسمتى از اين نامه و پايان آنست (در نكوهش دنيا و ستودن پارسايان‏ و كسانی كه دل به آن نبسته از كار خدا غافل نمانده ‏اند):
 
(10) اى دنيا از من دور شو كه مهارت بر كوهانت است (مهارت را به گردنت انداخته تو را رها كرده ‏ام) من از چنگال هايت جسته، و از دام هايت رسته، و از رفتن در لغزشگاه هايت (گمراهی هايت) دورى گزيدم. كجايند كسانی كه به بازی ها و شوخی هايت گرفته فريبشان دادى، كجايند مردمانى كه به زينت و آرايش هايت در فتنه و گمراهی شان انداختى؟ اينك ايشان گروگان گورها و فرو رفته در لحدها هستند!
 
(11) سوگند به خدا اگر تو شخصى بودى ديدنى و كالبدى محسوس حدود (كيفرهاى) الهى را بر تو اجرا مى ‏نمودم به سزاى بندگانى كه به سبب آرزوها فريب دادى، و مردمانى كه در پرتگاه ‏ها (ى‏ شقاوت و بدبختى) انداختى، و پادشاهانى كه به نابودى سپردى، و آنان را در آبگاه هاى بلاء و سختى فرود آوردى جایی كه فرود آمدن و بازگشت (سزاوار) نبود.
 
(12) چه دور است كه من از تو فريب خورم هر كه بر لغزشگاهت گام نهد بلغزد، و هر كه در آب هاى انبوهت سوار شود غرق گردد، و آنكه از ريسمان هاى دامت كناره گيرد موفق شده (رستگار گشته) است، و کسی که از تو سالم ماند اگر جاى خوابگاهش تنگ باشد (در سختى و ناكامى زندگانى كند) باكى ندارد (چون می داند اين سختى به زودى مى ‏گذرد، لذا مى ‏فرمايد:) و دنيا نزد او به روزى ماند كه وقت گذشتن آن رسيده است.
 
(13) از من دور شو كه به خدا سوگند رام تو نمى‏ گردم تا مرا خوار سازى، و هموارت نمى ‏شوم (فرمانت نمى ‏برم) تا مرا (به هر جا خواهى) بكشى، و سوگند به خدا سوگندى كه در آن مشيت و خواست خدا را جدا مى ‏سازم (چنان كه خداوند به آن دستور داده در قرآن كريم س 18 ى 23 مى ‏فرمايد: و لا تقولن لشي‏ء إني فاعل ذلك غدا (ى 24) إلا أن يشاء الله؛ يعنى هرگز براى كارى مگو من آن را فردا خواهم كرد مگر آنكه خدا بخواهد يعنى بگو انجام مى ‏دهم اگر خدا بخواهد) خود را تربيت می كنم چنان تربيتى كه شاد و شگفته گردد به قرص نانى كه بر آن خورشى يابد، و در خورش به نمك قناعت كرده بسازد، و (از بسيارى گريه) كاسه چشمم را به حال خود گذارم كه اشك هايش تهى شود مانند چشمه‏ اى كه آبش فرو رفته است (آنقدر بگريم كه اشكم نماند)
 
(14) آيا شكم حيوان چرنده از آنچه مى ‏چرد پر می شود كه به پهلو مى‏ افتد، و رمه گوسفند از علف و گياهش سير مى ‏گردد و سوى خوابگاه مى ‏رود، و على (صلوات الله عليه) توشه خود را خورده مانند چهارپايان مى ‏خوابد؟ در چنين حالى چشمش روشن باد كه پس از سال هاى دراز به چهارپاى يله و چرنده در گله پيروى نمايد (در صورتى كه ننگ است كه همت و انديشه شخص خوردن و آشاميدن باشد)!
 
(15) خوشا نفسى كه آنچه پروردگارش واجب كرده اداء كند، و در سختى شكيبا باشد، و در شب از خواب دورى گزيند تا زمانی كه خواب و پينكى بر او غلبه نمايد زمين را فرش پنداشته دستش را بالش قرار دهد، در گروهى كه ترس بازگشت (روز رستخيز) چشم هاشان را بيدار داشته، و پهلوهاشان را از خوابگاه ها دور ساخته، و لب هاشان به ذكر و ياد پروردگارشان آهسته گويا است، و به بسيارى استغفار (و درخواست آمرزش) گناهانشان (مانند ابرهاى پراكنده) پراكنده شده است (در قرآن كريم س 58 ى 22 مى ‏فرمايد: أولئك حزب الله ألا إن حزب الله هم المفلحون؛‏ يعنى) آنان حزب و گروه خدا هستند، بدانيد كه حزب خدا رستگارند.
 
(16) پس اى پسر حنيف! از خدا بترس (شكم چرانى مكن) و چند قرص نانت بايد تو را بس باشد تا سبب رهایی ات از آتش گردد.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود