نامه چهل و چهارم:
از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است به زياد ابن ابيه هنگامی كه به آن بزرگوار خبر رسيد كه معاويه نامه به او نوشته مى خواهد او را با ملحق ساختن به خود (كه برادر مى باشند) بفريبد:
(در آن او را از فريب معاويه بر حذر مى نمايد، و اين زياد پدر عبيدالله ابن مرجانه قاتل حضرت سيدالشهداء عليه السلام بوده، و مرجانه مادر عبيدالله كنيزى بوده كه به زناء دادن شهرت بسيار داشت، و پدر زياد معلوم نيست، برخى او را زياد ابن عبيد گفته و به ثقيف نسبت دهند، و زياد ابن ابوسفيان، و زياد ابن ابيه يعنى زياد پسر پدرش، و زياد ابن امه يعنى زياد پسر مادرش، و زياد ابن سميه نيز گفته شده است، و گفته اند: پيش از ملحق شدن به ابى سفيان او را زياد ابن عبيد مى خواندند، و عبيد بنده اى بود كه تا ايام دولت و رشد زياد ماند و زياد او را خريده آزاد نمود، و مادر او سميه نام داشت كه كنيز حارث ابن كلده ثقفى طبيب مشهور عرب بود، و گفته اند: در عهد عمر بن خطاب روزى زياد در مجلس او سخن مى گفت كه شنوندگان را به شگفت آورد، عمرو ابن عاص گفت: شگفتا اين جوان اگر قرشى بود عرب را به عصاى خود می راند! ابوسفيان گفت: آگاه باش سوگند به خدا او قرشى است، اگر او را مى شناختى مى دانستى كه از بهترين اهل تو است، عمرو گفت: پدرش كيست؟ ابوسفيان گفت: سوگند به خدا من او را در رحم مادرش نهادم، عمرو گفت: چرا او را به خودت ملحق نمى گردانى؟ ابوسفيان گفت: از بزرگى كه اينجا نشسته يعنى عمر مى ترسم كه پوست مرا بكند، و گفته اند: كنيه اش ابو مغيره است، و در طائف سال فتح مكه يا سال هجرت يا روز جنگ بدر به دنيا آمده، و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را نديده، و در همه جا با اميرالمؤمنين و بعد از آن حضرت با امام حسن عليهما السلام تا زمان صلح آن بزرگوار با معاويه بوده و پس از آن به معاويه ملحق گرديد، و در كوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرين امام حسن عليه السلام به مرض فالج كه دردى است که در جانبى از بدن پيدا می شود و آن را از حس و حركت مى اندازد، يا به مرض طاعون و وبا هلاك گرديد. ابن ابى الحديد در اينجا و جاى ديگر درباره بد طينتى و زشتكاری هاى او نسبت به امام حسن و شيعيان اميرالمؤمنين عليهما السلام و ناسزاهايى كه گفته و جسارت هايى كه به امام زمان خود كرده قضايايى نقل نموده كه از خواندن آنها دست بر سر زده گريان و دل شكسته شدم و از ترجمه آن شرمم آمد، پس در خصوص خباثت و بد طينتى او اكتفا می كنم به آنچه از قول ابن ابى الحديد در شرح نامه بيست و يكم نوشتم، خلاصه اميرالمؤمنين عليه السلام در عهد خود زياد را حاكم فارس گردانيده بود كه آن ديار را نيكو ضبط كرده نگهدارى مى نمود و از اين رو معاويه نامه اى به او نوشت تا او را به برادرى بفريبد، چون به امام عليه السلام خبر رسيد به زياد نوشت):
(1) و آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد دلت را (از راه نيكبختى) بلغزاند، و مى خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند، پس از او بر حذر بوده بترس چه او شيطانى است كه از پيش و پس و راست و چپ شخص مى آيد تا ناگهان در هنگام غفلت و بی خبرى او درآيد، و عقلش را بربايد (و در دنيا به حيرانى و سرگردانى و در آخرت به عذاب جاويد گرفتارش سازد).
(2) و در عهد عمر ابن خطاب از ابوسفيان سخن نسنجيده اى از خواهش نفس و وسوسه اى از وسوسه هاى شيطان رخ داد (به عمرو ابن عاص گفت: اين نتيجه زناى من با مادر او است) به گفتن اين سخن نسبى ثابت نشده و بر اثر آن كسى سزاوار بردن ارث نمى گردد (چنان كه بعضى از عرب نسب را به زناء ثابت مى دانستند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نادرست دانست و فرمود: الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ يعنى فرزند از آن صاحب بستر و مردی كه زن در نكاح و تصرف او است مى باشد، و زناكار محروم است «به او چيزى نرسيده ارث نمى برد» و گفته اند: يعنى زناكار را سنگ باران كنند، ولى سخن امام عليه السلام در اينجا معنى اول را تأييد می كند كه مى فرمايد:) و کسی که به چنين سخن نادرست دل بندد به شخصى ماند كه ناخوانده خود را در بين شراب خواران درآورد و پيوسته او را دفع نموده دور سازند، و به كاسه چوبينى ماند كه (بر باركش مى آويزند و) قرار نگرفته مى جنبد (خلاصه به گفتار ابوسفيان در مجلس عمر تو داخل نسب بنى اميه نمى گردى كه معاويه آن را دليل نموده تو را بفريبد. سيد رضى عليه الرحمة فرمايد:) چون زياد نامه حضرت را خواند گفت: سوگند به پروردگار كعبه ابوسفيان به آن گفتار گواهى داده و همواره در نظرش بود تا معاويه او را برادر خود خواند (زياد هم به او پيوست).
فرمايش حضرت عليه السلام الواغل: كسى است كه خود را بين مى خوارگان اندازد تا با ايشان بياشامد و از آنان نباشد، پس همواره او را رانده مانع شوند، و النوط المذبذب: چيزى است از قبيل كاسه چوبين يا قدحى يا مانند آن كه بر بار سوار آويخته می شود كه پيوسته جنبان است هنگامی كه بر باركش سوار باشد، و آن را تند براند.
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)