عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
نامه چهل و چهارم:
 
از نامه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است به زياد ابن ابيه هنگامی كه به آن بزرگوار خبر رسيد كه معاويه نامه به او نوشته مى ‏خواهد او را با ملحق ساختن به خود (كه برادر مى ‏باشند) بفريبد:
 
(در آن او را از فريب معاويه بر حذر مى‏ نمايد، و اين زياد پدر عبيدالله ابن مرجانه قاتل حضرت سيدالشهداء عليه السلام بوده، و مرجانه مادر عبيدالله كنيزى بوده كه به زناء دادن شهرت بسيار داشت، و پدر زياد معلوم نيست، برخى او را زياد ابن عبيد گفته و به ثقيف نسبت دهند، و زياد ابن ابوسفيان، و زياد ابن ابيه يعنى زياد پسر پدرش، و زياد ابن امه يعنى زياد پسر مادرش، و زياد ابن سميه نيز گفته شده است، و گفته‏ اند: پيش از ملحق شدن به ابى سفيان او را زياد ابن عبيد مى ‏خواندند، و عبيد بنده ‏اى بود كه تا ايام دولت و رشد زياد ماند و زياد او را خريده آزاد نمود، و مادر او سميه نام داشت كه كنيز حارث ابن كلده ثقفى طبيب مشهور عرب بود، و گفته ‏اند: در عهد عمر بن خطاب روزى زياد در مجلس او سخن مى‏ گفت كه شنوندگان را به شگفت آورد، عمرو ابن عاص گفت: شگفتا اين جوان اگر قرشى بود عرب را به عصاى خود می راند! ابوسفيان گفت: آگاه باش سوگند به خدا او قرشى است، اگر او را مى‏ شناختى مى‏ دانستى كه از بهترين اهل تو است، عمرو گفت: پدرش كيست؟ ابوسفيان گفت: سوگند به خدا من او را در رحم مادرش نهادم، عمرو گفت: چرا او را به خودت ملحق نمى‏ گردانى؟ ابوسفيان گفت: از بزرگى كه اينجا نشسته يعنى عمر مى ‏ترسم كه پوست مرا بكند، و گفته ‏اند: كنيه ‏اش ابو مغيره است، و در طائف سال فتح مكه يا سال هجرت يا روز جنگ بدر به دنيا آمده، و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را نديده، و در همه جا با اميرالمؤمنين و بعد از آن حضرت با امام حسن عليهما السلام تا زمان صلح آن بزرگوار با معاويه بوده و پس از آن به معاويه ملحق گرديد، و در كوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرين امام حسن عليه السلام به مرض فالج كه دردى است که در جانبى از بدن پيدا می شود و آن را از حس و حركت مى ‏اندازد، يا به مرض طاعون و وبا هلاك گرديد. ابن ابى الحديد در اينجا و جاى ديگر درباره بد طينتى و زشتكاری هاى او نسبت به امام حسن و شيعيان اميرالمؤمنين عليهما السلام و ناسزاهايى كه گفته و جسارت هايى كه به امام زمان خود كرده قضايايى نقل نموده كه از خواندن آنها دست بر سر زده گريان و دل شكسته شدم و از ترجمه آن شرمم آمد، پس در خصوص خباثت و بد طينتى او اكتفا می كنم به آنچه از قول ابن ابى الحديد در شرح نامه بيست و يكم نوشتم، خلاصه اميرالمؤمنين عليه السلام در عهد خود زياد را حاكم فارس گردانيده بود كه آن ديار را نيكو ضبط كرده نگهدارى مى ‏نمود و از اين رو معاويه نامه ‏اى به او نوشت تا او را به برادرى بفريبد، چون به امام عليه السلام خبر رسيد به زياد نوشت):
 
(1) و آگاه شدم كه معاويه نامه‏ اى به تو نوشته مى‏ خواهد دلت را (از راه نيكبختى) بلغزاند، و مى‏ خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند، پس از او بر حذر بوده بترس چه او شيطانى است كه از پيش و پس و راست و چپ شخص مى ‏آيد تا ناگهان در هنگام غفلت و بی خبرى او درآيد، و عقلش را بربايد (و در دنيا به حيرانى و سرگردانى و در آخرت به عذاب جاويد گرفتارش سازد).
 
(2) و در عهد عمر ابن خطاب از ابوسفيان سخن نسنجيده ‏اى از خواهش نفس و وسوسه‏ اى از وسوسه‏ هاى شيطان رخ داد (به عمرو ابن عاص گفت: اين نتيجه زناى من با مادر او است) به گفتن اين سخن نسبى ثابت نشده و بر اثر آن كسى سزاوار بردن ارث نمى ‏گردد (چنان كه بعضى از عرب نسب را به زناء ثابت مى ‏دانستند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نادرست دانست و فرمود: الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ يعنى فرزند از آن صاحب بستر و مردی كه زن در نكاح و تصرف او است مى‏ باشد، و زناكار محروم است «به او چيزى نرسيده ارث نمى ‏برد» و گفته ‏اند: يعنى زناكار را سنگ باران كنند، ولى سخن امام عليه السلام در اينجا معنى اول را تأييد می كند كه مى‏ فرمايد:) و کسی که به چنين سخن نادرست دل بندد به شخصى ماند كه ناخوانده خود را در بين شراب خواران درآورد و پيوسته او را دفع نموده دور سازند، و به كاسه چوبينى ماند كه (بر باركش مى ‏آويزند و) قرار نگرفته مى ‏جنبد (خلاصه به گفتار ابوسفيان در مجلس عمر تو داخل نسب بنى اميه نمى ‏گردى كه معاويه آن را دليل نموده تو را بفريبد. سيد رضى عليه الرحمة فرمايد:) چون زياد نامه حضرت را خواند گفت: سوگند به پروردگار كعبه ابوسفيان به آن گفتار گواهى داده و همواره در نظرش بود تا معاويه او را برادر خود خواند (زياد هم به او پيوست).
 
فرمايش حضرت عليه السلام الواغل: كسى است كه خود را بين مى خوارگان اندازد تا با ايشان بياشامد و از آنان نباشد، پس همواره او را رانده مانع شوند، و النوط المذبذب: چيزى است از قبيل كاسه چوبين يا قدحى يا مانند آن كه بر بار سوار آويخته می شود كه پيوسته جنبان است هنگامی كه بر باركش سوار باشد، و آن را تند براند.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط نامه 1:‌ نامه ای به مردم كوفه زمانى كه از مدينه به بصره مى رفت نامه 2: نامه ای به مردم كوفه پس از فتح بصره نامه 3: نامه ای به شريح قاضى نامه 4: نامه ای به بعضى از فرماندهان ارتش خود نامه 5: نامه ای به اشعث بن قيس عامل آذربايجان نامه 6: نامه ای به معاويه در لزوم بيعت با آن حضرت نامه 7: نامه ای در پاسخ معاويه كه ردّ بيعت آن حضرت روا نيست نامه 8: نامه ای به جرير به عبداللّه بَجَلى، وقتى او را نزد معاويه فرستاد نامه 9: نامه ای به معاويه در فداكارى مسلمانان نامه 10: نامه ای به معاويه كه آن حضرت را به جنگ فرا خوانده بود