عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
کد : 18334-899     

برشی از خاطرات منتشر نشده آيت الله العظمی روحانی درباره نواب صفوی (بخش پایانی)

قاعدتاً استحضار داريد كه چند سالي است كه شخصيت و كارنامه مرحوم نواب در كانون توجه و بررسي تاريخ پژوهان و محققين قرار گرفته است. چون جناب‌عالي براي نخستين‌بار است كه خاطرات خودتان را از وي بيان مي‌كنيد،‌ مايليم داوري شما را درباره فكر و شخصيت وي بدانيم.

آنچه كه من مي‌توانم با قاطعيت بگويم اين است كه نواب بسيار انسان متدين و مخلصي بود. از اين نظر هيچ ترديدي ندارم، چون از نزديك با او در ارتباط بودم. فضائل زيادي داشت. بسيار براي مصالح اسلام و مسلمين، هم در ايران و هم در خارج، دلسوزي مي‌كرد. يكي دو سفر به خارج رفت، در مؤتمر اسلامي در مصر شركت كرد و‌ به اردن رفت و سخنراني‌هاي خوبي رادر هر دو جا ايراد كرد. من تعجب مي‌كردم كه چطور عربي را اين ‌قدر خوب ياد گرفته بود، چون در نجف كه چندان فرصت درس خواندن پيدا نكرد، البته با بعضي از معاريف از جمله آیت الله اميني، صاحب‌الغدير خيلي رفيق شد، ولي در مجموع خيلي فرصت درس خواندن پيدا نكرد،‌ با وجود اين، عربي را خيلي خوب حرف مي‌زد. يكي دو تا سخنراني در مصر ايراد كرد كه بسيار مورد توجه انديشمندان و متفكرين آنجا قرار گرفت. در اردن به اتفاق شركت‌ كنندگان درمؤتمر اسلامي به ديدن ملك حسين رفته بود. به او توصيه كرده بودند كه صحبت نكند، اما به‌محض اينكه ملك حسين وارد جلسه شده بود، از جا بلند شده و گفته بود: «به من گفته بودند صحبت نكن، اما من استخاره كردم و ديدم كه مصلحت است كه تو را نصيحت كنم!» و حرف‌هايش خيلي هم روي ملك حسين تأثير گذاشته بود. گذشته از اينها، برخلاف حرف‌هائي كه برخي درست مي‌كردند كه او بدون تدبير و عقل عمل مي‌كند، ‌بسيار باهوش و مدبر بود، منتهي بعضي از دوستانش در قم كه شاخه فدائيان اسلام را در اينجا تشكيل داده بودند، از جمله واحدي و ديگران، رفتارهائي را مي‌كردند كه به پاي نواب نوشته مي‌شد، حال آنكه معلوم نبود او با همه اين كارها موافق باشد.

حالا من داستاني را كه خودم از نزديك شاهد بودم برايتان نقل مي‌كنم. مي‌دانيد كه در آن مقطع شايع كردند قرار است جنازه رضاشاه را به قم بياورند و تشييع بكنند. مرحوم آیت الله بروجردي در فكر فرو رفته بود كه با اين قضيه چگونه برخورد بكند. پدر ما چون سياسي‌تر بود، به ايشان گفت: «شما صدرالاشراف را از تهران بخواهيد و به‌طور خصوصي به او بگوئيد كه من مايل نيستم جنازه رضاشاه را به قم بياورند و تشييع كنند.»

ايشان اين پيشنهاد را پذيرفت و صدرالاشراف را احضار كرد. آیت الله بروجردي داستان را به او گفت و صدرالاشراف جواب داد: «قرار است جنازه را در اهواز تحويل بگيريم و با قطار به تهران ببريم. اگر شما اعتراض نکنید و حساسیتی ایجاد نشود، من ترتیبی می‌دهم که جنازه ساعت 3 بعد از نصف شب به قم برسد، در این ساعت هم که امکان تشییع نیست و ما جنازه را به تهران می‌بریم. شما هیچ حساسیتی به خرج ندهید، من ترتیب کارها را می‌دهم.» آیت الله بروجردی به قول اینها اعتماد کردند.

همان وقتي که خبر آوردن جنازه رضاشاه به قم در شهر پیچید، آقایان فدائیان اسلام در مدرسه فیضیه و در هر جا که برایشان امکان فراهم می‌شد، علیه این قضیه صحبت کردند و میتینگ دادند. اینها مي‌گفتند که چرا دستگاه می‌خواهد جنازه رضاشاه را که آن جنایات را در قم مرتکب شده و مرحوم آشیخ محمد تقی بافقی را در حرم حضرت معصومه‌(س) زیر لگد گرفته بود، بیاورد و در قم دفن کند؟ جمعیت زیادی هم پای منبر و در میتینگ‌هاي اینها جمع می‌شد. به هرحال قولی که صدرالاشراف به آیت الله بروجردی داده بود، با ایجاد چنین جوی، عملي‌ نشد و دستگاه، جمعیتي را به هر شکلی که بود، جمع کرد و تشییع نسبتا مفصلی را در قم انجام داد. البته یک عده از بازاریان قم گفته بودند ما می‌آئیم و این جمعیت را خوب بازرسی می‌کنیم و هر یک از آقایان علما و روحانیون را در میان جمعیت ببینیم، بعدها به حسابش مي‌رسيم!

جریان تشییع گذشت، ولی آقایان فدائیان دست از سخنرانی و اعتراض بر نداشتند. بعضی از این سخنرانی‌ها فعالیت‌های درسی طلاب را مختل و حتي تعطیل می‌کرد. اینها علیه آیت الله بروجردی صحبت می‌کردند و حتی تعریض و کنایاتی هم به پدر من داشتند، مثلا می‌گفتند عالم چهار مردان می‌توانست جلوی آوردن جنازه رضاشاه را به قم بگیرند، اما این کار را نکرد. عالم چهار مردان، پدر من بود. خاطرم هست در جلسه‌ای سیدی که از وابستگان به اینها بود، جمله‌ای گفت که من احساس کردم تعریض به پدر من است و من به‌شدت در آن جلسه اعتراض کردم و به او تشر زدم. حرف های من در آن جلسه بازتاب پیدا کرد و به گوش مرحوم آیت الله بروجردی هم رسید. ایشان همان شب من را خواست و گفت: «این اعتراضی که شما امروز به اینها کردید، کارِ به جائی بود. شما می‌توانید با اینها صحبت کنید، بروید و قدری نصیحتشان کنید. اینها چرا موجب اختلال در حوزه می‌شوند؟ سعی کنید از این کار منصرفشان کنید».

هنگامی که از منزل آیت الله بروجردی بیرون آمدم، در میانه راه به واحدی برخوردم. او از حرف‌های من خطاب به آن سید در آن جلسه باخبر شده بود، ولی نمی‌دانم از کجا فهمیده بود که آیت الله بروجردی به من گفته بود که اینها را نصیحت کن! واحدی به من گفت: «ما شما را یکی از حامیان خودمان در قم می‌دانستیم، حالا شما تصمیم گرفته‌اید ما را نصیحت کنید؟ در هر حال من آمده‌ام که شما را از طرف فدائيان برای ناهار در منزل خودمان دعوت کنم.» من بلافاصله گفتم: «آن سید بی‌ادب هم در مهماني هست؟» گفت: «نه آقا! او نیست.» ما رفتیم منزل واحدی و در آنجا من به واحدی گفتم: «قضیه تشییع جنازه رضاشاه گذشته و تمام شده. از این کارهایتان دست بردارید.»، اما دیدم که اینها روی خصلت‌های جوانی که دارند، ‌دست ‌بردار نیستند. ادامه این رفتارها هم می‌توانست وضعیت حوزه را مختل کند. من وقتی دیدم اینها قبول نمي‌كنند. به منزل آیت الله بروجردی رفتم. در آنجا اصحاب ایشان گفتند: «اگر حرف ناراحت‌کننده‌ای دارید، فعلا به آقا نگوئيد، چون از نظر روحی متاثر می‌شوند.» بعد از دقایقی آیت الله بروجردی خیلی سرحال آمدند و در بیرونی نشستند. من هم کنارشان نشستم. یکی از اصحاب ایشان آمد و در گوش من گفت: «ببینيد آقا امروز چقدر سرحال هستند. سعی کنيد حرفی به ایشان نزنید که ناراحت بشوند.» به او گفتم برای نگفتن حرف استخاره کردم، بد آمد و احساس کردم باید بگویم. به آیت الله بروجردی گفتم: ‌«آقا! ‌من با اینها صحبت کردم، ولی فکر نمی‌کنم دست از اعتراض بردارند.» مرحوم آیت الله بروجردی گفتند: «آخر حرف اینها چیست و چه می‌گویند؟» گفتم: «می‌گویند که آقا موجب شده که جنازه رضاشاه را به قم بیاورند و یا دست کم می‌توانسته از این کار جلوگیری کند و نکرده.» به‌محض اینکه این حرف را زدم، ایشان برافروخته شد و با صدای بلند گفت: «یعنی من بعد از 80 سال طلبگی، آن‌قدر بی‌دین شده‌ام که بروم از جنازه پهلوی تجلیل کنم؟ چرا چند نفر بچه این قدر بی‌ملاحظه حرف می‌زنند؟ شما که می‌دانید به من قول دادند جنازه را به قم نیاورند. آنها زیر قولشان زدند، ضمن اینکه حالا هرچه بوده تمام شده و رفته و الان دیگر دلیل ندارد اینها سروصدا راه بیندازند».

به هر حال آن روز گذشت و فردا ایشان سر درس آمد،‌ ولی بسیار بی حوصله و ناراحت بود و با تامل، وقت را می‌گذراند. ایشان صحبت را شروع کرد و گفت: «مگر در روایت نخوانده‌اید که اگر کسی به مرجع تقلید اسائه ادب کند،‌ شرعا عاصی است. مگر نخوانده‌اید که:هم حجتی علیکم و انا حجت‌الله.» یک مقدار اظهار ناراحتی و درددل کرد و درس هم نگفتند. درس که تمام شد، حوالی غروب، عده‌ای در فیضیه و دارالشفا ریختند و شروع کردند به کتک زدن فدائيان!

 می‌گویند ظاهراً از لرهائی بودند که با بيت آیت الله بروجردی ارتباط داشتند.

البته آنها هم بودند،‌ اما انصافاً‌ عده‌ای از طلبه‌ها هم در این قضیه بودند، ‌چون ناراحتی آیت الله بروجردی و اهانت به ایشان آنها را برانگیخته می‌کرد. به هرحال ریختند و فدائیان اسلام را حسابی کتک زدند. یادم هست چنان از پشت با چوب توی سر آسید هاشم حسینی زدند که به صورت روی زمین افتاد! یکی از رفقای ما به نام آقا مهدی لاجوردی نقل می‌کرد که واحدی و یکی دو نفر از رفقایش رفته و روی پشت بام دارالشفا پنهان شده بودند. من روی پشت بام بودم و داشتم از پله‌ها پائین مي‌آمدم که دیدم چند نفر از لرها دارند با چوب از پله‌ها بالا می‌آیند تا روی پشت بام بروند و واحدی را بزنند. گفتم: «من الان روی پشت‌بام بودم، کسی آنجا نیست.» گفتند: «مطمئنی؟» گفتم‌: «بله.» و با این ترفند، آنها را برگردانده بود، وگرنه واحدی را کشته بودند.

 به هرحال فردای آن روز مرحوم نواب به قم آمد و داشت به طرف فیضیه می‌رفت که عده‌ای تصمیم گرفتند به او حمله کنند.او گفت: «صبر کنید!‌ من با رفتار این رفقا موافق نبودم، با توهین به مراجع و رئیس حوزه مخالفم، البته با تظاهرات علیه آوردن جنازه رضاشاه به قم موافق بودم، ولی با این کارهايشان مخالف هستم و الان هم آمده‌ام که بساط حزب را از قم جمع کنم و ببرم.» اینکه می‌گویم نواب آدم فهیمی بود و می‌توانست قضایا را مدیریت کند، يكي از نمونه‌هايش اين است. از آن مقطع هم واحدی و بقیه رفقایش به تهران منتقل شدند. البته گاهی به قم و به منزل ما می ‌آمدند و یک عده از طلاب هم که بعدها از انقلابیون شدند، با آنها ارتباط داشتند،اما فدائیان دیگر در قم فعالیت چندانی نداشتند.

با توضیحاتی که شما در باره حوزه علمیه نجف داديد، فضای آن را چندان هم غیرسیاسی نمی‌دانید؟

مراجع، علما و فضلای نجف، اولویت را به تحصیل می‌دادند، اما اگر کسی بخواهد بگوید علما و مراجع نجف غیرسیاسی يا بي‌تفاوت بودند، واقعا جفا کرده است. رفتار آیت الله حسین قمی، آیت الله خوئی و بعدها آیت الله حکیم نشان می‌دهد که همه آنها به مواضع سیاسی و حفظ مصالح اسلام اهتمام داشتند.

موارد مرتبط برشی از خاطرات منتشر نشده آيت الله العظمی روحانی درباره نواب صفوی (بخش نخست) خاطرات آيت الله العظمی روحانی درباره نواب صفوی حکومت اسلامی از دیدگاه آیت الله العظمی روحانی آشنایی با مرحوم آیت الله العظمی خوئی مقدمه حضرت آیت الله العظمی روحانی معرفی مجموعه آثار آیت الله العظمی روحانی حضرت آیت‌الله العظمی خوئی(ره)؛ سید الفقهاء و مظلوم الفقهاء!! نظر آیت الله العظمی روحانی (دام ظله ) درباره آیت الله العظمی خوئی (قده) زندگانی من؛ به قلم آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی سخنان اندوهبار فاطمه زهرا عليها السلام پس از شهادت رسول خدا صلى الله عليه وآله‏
نظر شما :
captcha