عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه دویست و سی و چهارم:
 
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است كه بعضى آن را خطبه قاصعه مى ‏نامند:
 
و (قصع در لغت به معنى نشخوار كردن آمده، گفته ‏اند: وجه تسميه اين خطبه به قاصعه آنست كه‏ چون حضرت آن را براى اهل كوفه بيان مى ‏فرمود بر شتر ماده‏ اى سوار بود كه نشخوار می كرد، و گفته‏ اند: قصع در لغت به معنى تحقير و خوار نمودن نيز آمده، پس وجه تسميه آن آنست كه امام عليه السلام در آن شيطان را تحقير و خوار و پست نموده، و وجوه ديگرى هم براى تسميه آن گفته‏ اند، ولى اقرب وجوه وجه اول و نيكوتر آنها وجه دوم است، و) آن متضمن مذمت و سرزنش شيطان است -لعنت خدا بر او باد- به جهت تكبر و سركشى او، و سجده نكردنش بر آدم -عليه السلام- و اينكه او نخستين كسى بود كه پافشارى كرده نپذيرفتن حق را آشكار ساخت، و نخوت و خودخواهى را پيروى نمود، و (نيز) متضمن ترساندن مردم است از متابعت طريقه و روش او (و اين خطبه درازترين خطبه‏ هاى نهج البلاغه است):
 
[قسمت اول خطبه‏]
 
(1) سپاس سزاوار خداوندى است كه پوشيد (جامه) توانگرى و بزرگوارى را (توانگرى و بزرگوارى مخصوص او است كه هيچ چيز او را ناتوان نمى‏ گرداند و به حقيقت او نمى ‏رسد) و اين دو صفت را به خود اختصاص داده نه براى آفريدگانش (به اين دو صفت منفرد و يگانه است، زيرا غير او ذاتا زبون و زيردست و در همه چيز نياز به غير دارند) و آنها را بر غير خود ممنوع و حرام گردانيد (پس كسی را نمى‏ رسد كه آنها را ادعاء نمايد و اگر ادعاء نمود مسئول و معاقب است) و آنها را براى جلال خويش برگزيد، و لعنت (دورى از رحمتش) را قرار داد براى هر كه از بندگانش در اين دو صفت با او منازعه نمايد (به توانگرى و بزرگوارى كردن بر افرازد، چنان كه در قرآن كريم س 39 ى 60 مى ‏فرمايد: و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة، أليس في جهنم مثوى للمتكبرين؛‏ يعنى آنان را كه بر خدا دروغ بستند و زير بار فرمان او نرفتند روز رستخيز روهايشان را سياه مى ‏بينى، آيا در دوزخ جایى براى تكبر كنندگان و گردنكشان نيست؟ و در س 16 ى 29 مى ‏فرمايد: فادخلوا أبواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين؛‏ يعنى داخل درها «دركات و گودی ها» ى دوزخ شويد در حالی كه در آن جاويد مى‏ مانيد، و بد است جاى گردنكشان)
 
(2) پس به سبب اختصاص اين دو صفت به خود فرشتگان را كه مقرب درگاه او بودند آزمايش نمود تا فروتنان ايشان را از گردنكشان (شيطان كه از جن بود و در بين آنها به سجده به آدم مأمور شد) ممتاز و جدا سازد (با آنان معامله آزمايش كنندگان‏ نمود تا بدانند كه هر كه از فرمان الهى پيروى كند رستگار و هر كه مخالفت ورزد به عذاب گرفتار شود، نه آنكه خواسته امتحان نمايد تا دانا گردد كه امتحان به اين معنى درباره او محال است، چنان كه در شرح خطبه شصت و دوم اشاره شد) پس (از اين جهت امام عليه السلام مى ‏فرمايد:) با اينكه به نهانی هاى دل ها و پنهانی هاى پوشيده از نظرها دانا بود (در قرآن كريم س 38 ى 71) فرمود: إذ قال ربك للملائكة إني‏ (ى 72) فإذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين (ى 73) فسجد الملائكة كلهم أجمعون (ى 74) إلا إبليس؛ يعنى من آدم را از گل خلق خواهم نمود، پس وقتى كه او را بيافريدم و جان دادمش به رو در افتاده او را سجده كنيد (تعظيم و فروتنى نمایيد، و يا او را قبله خويش قرار دهيد، زيرا سجده عبادت و بندگى براى غير خدا جایز نيست) پس همه فرشتگان سجده كردند مگر ابليس (حضرت رضا عليه السلام فرموده: نام شيطان حارث بوده، سمى إبليس لأنه أبلس من رحمة الله؛ يعنى ابليس ناميده شده به جهت آنكه از رحمت خدا دور گشت. ناگفته نماند كه بين علماء و بزرگان اختلاف است كه آيا شيطان از جن بوده يا از فرشتگان، و حق آنست كه از جن بوده، و اجماع علماء اماميه بر آنست، چنان كه از شيخ مفيد -عليه الرحمة- نقل شده، و روايات متواتره از ائمه هدى -عليهم السلام- در اين باب وارد گشته، و قرآن كريم به آن تصريح مى ‏فرمايد س 18 ى 50 و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس كان من الجن؛‏ يعنى ياد آور هنگامى را كه به فرشتگان فرموديم به آدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از جن بود، و استثناء دليل بر آن نيست كه شيطان از فرشتگان بوده چون جمله كان من الجن صريح است كه استثناء در اينجا و سائر مواضع قرآن كريم در اين باب استثناء منقطع است يعنى ربط به مستثنى منه ندارد، خلاصه آدم را سجده نكرد براى آنكه)
 
(3) كبر و خودخواهى به او روى مى ‏آورد، پس به آفرينش خود بر آدم فخر و نازش نمود، و براى اصل خويش (كه از آتش آفريده شده بود) عصبيت نموده آشكارا زير بار فرمان حق نرفت (و گفت: او را از گل و مرا از آتش آفريدى من كه از او بهترم چرا او را سجده كنم؟) پس دشمن خدا (شيطان) پيشواى متعصبين و پيشرو گردنكشان است كه بنيان عصبيت را بجا گذارد، و با خدا در جامه عظمت و بزرگى (كه اختصاص به او داشت) نزاع نمود، و لباس‏ عزت و سربلندى (كه سزاوار او نبود) پوشيد، و پوشش ذلت و خوارى (كه شايسته ‏اش بود) دور افكند.
 
(4) نمى ‏بينيد چگونه خداوند او را براى تكبر و سركشى خرد و كوچك و به سبب بلندپروازى پست نمود؟ پس او را در دنيا (از رحمت خود) رانده شده قرار داد (چنان كه در قرآن كريم س 15 ى 34 مى ‏فرمايد: قال فاخرج منها فإنك رجيم ى 35 و إن عليك اللعنة إلى يوم الدين؛‏ يعنى خداوند فرمود از بهشت بيرون رو كه تو رانده شدى، و تا روز رستخيز بر تو لعنت است) و در آخرت براى او آتش برافروخته آماده فرمود (چنان كه در قرآن كريم س 38 ى 85 مى‏ فرمايد: لأملأن جهنم منك و ممن تبعك منهم أجمعين؛‏ يعنى دوزخ را از تو و از همه آنان كه پيرو تو هستند از آدميان و جنيان پر خواهم نمود).
 
[قسمت دوم خطبه‏]
 
(5) و اگر خدا مى ‏خواست آدم را بيافريند از نورى كه روشنى آن ديده ‏ها را تيره سازد، و زيبايى آن بر خردها غالب گردد (عقل ها در برابر آن حيران و سرگردان شوند) و از چيز خوشبویى كه بوى خوش آن اشخاص را فرا گيرد، هر آينه مى ‏آفريد، و اگر (چنين) مى ‏آفريد گردن ها در برابر آدم، فروتن و آزمايش درباره او بر فرشتگان آسان مى ‏شد (بى ‏درنگ شيطان به سجده او مى‏ شتافت و او را مادون خود تصور نمى ‏كرد) وليكن خداوند سبحان آفريدگانش را مى ‏آزمايد به بعضى از آنچه اصل و سببش را نمى ‏دانند براى امتياز دادن و جدا ساختن آنها (از غيرشان) و براى برطرف كردن تكبر و گردنكشى و دور نمودن خودپسندى از آنان (چنان كه بيشتر احكام شرعيه كه عقل به حكمت آن پى نبرده از اين قبيل است.)
 
(6) پس از كار خدا درباره شيطان عبرت گيريد كه عبادت و بندگى بسيار و منتهى سعى و كوشش او را (بر اثر تكبر و سركشی اش) باطل و تباه ساخت در حالی كه خدا را شش هزار سال عبادت كرده بود كه معلوم نيست (شما نمى ‏دانيد و فهمتان قاصر است كه) آيا از سال هاى دنيا است يا از سال هاى (آخرت) كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنيا است، و اين) به جهت كبر و سركشى يك ساعت (بود كه خود را برتر از آدم دانسته به او سجده نكرد) پس چه كس بعد از شيطان با بجا آوردن مانند معصيت او (كبر و سركشى) از عذاب خدا سالم ماند؟ حاشا! نخواهد شد كه خداوند سبحان انسانى را به بهشت داخل نمايد با كارى كه به سبب آن فرشته ‏اى (شيطان) را از آن بيرون نمود (تعبير امام عليه السلام از شيطان در اينجا به فرشته ‏اى براى آنست كه در آسمان بوده و با فرشتگان‏ آميزش داشته)
 
(7) حكم و فرمان خدا در اهل آسمان (فرشتگان) و اهل زمين (آدميان) يكى است، و بين او و هيچ يك از آفريدگانش در روا داشتن آنچه مختص به خود او است (عظمت و بزرگوارى) كه آن را بر عالميان حرام كرده و ناروا دانسته رخصتى نيست (احكام خداوند نسبت به همه يكسان است، پس نمى ‏توان گفت كه بس شيطان بر اثر يك نافرمانى رانده درگاه شده، بلكه بايد دانست هر كه و هر جا باشد چون گردن از زير بار تكليف بيرون آرد از رحمت خدا دور گشته به عذاب گرفتار شود).
 
[قسمت سوم خطبه‏]
 
(8) پس بندگان خدا! از دشمن خدا (شيطان) بترسيد از اينكه شما را به درد خود (كبر و سركشى) گرفتار كند (مانند خود متكبر و گردنكش نموده از رحمت خدا دور سازد) و از اينكه به گفته خويش شما را (از راه راست) باز داشته نگران نمايد، و سواران و پيادگان لشگرش (پيروانش) را دور شما گرد آورد، پس به جان خودم سوگند كه تير شر (گمراه ساختن) را براى شما به زه كمان نهاده و آن را به طرف شما سخت كشيده، و از نزديك به شما تير انداخته (تا تيرش به خطاء نرود) و (چنان كه در قرآن كريم س 15 ى 39 خداوند از او حكايت مى‏ فرمايد) گفت: قال رب بما أغويتني لأزينن لهم في الأرض و لأغوينهم؛‏ يعنى پروردگار من براى اينكه مرا گمراه كردى (بر اثر ترك سجده آدم) هر آينه گناهان را برابر بنى آدم در زمين مى ‏آرايم (تا از اطاعت بازمانند) و همه آنان را گمراه خواهم نمود (و اين سخن را گفت) در حالی كه (ندانسته) اظهار غيب گویى كرده از روى گمان نادرست آن را بيان نمود (ولى)
 
(9) فرزندان نخوت و برادران عصبيت و سواران گردنكش و جاهليت و نادانى دعوى او را تصديق كرده راست آوردند (چون اهل دنيا معصيت و نافرمانى نموده به درد كبر و خودپسندى كه شيطان داشت گرفتار شدند، پس ادعاى او را كه از روى نادانى و گمان نادرست بود درست جلوه دادند) تا اينكه سركش از شما (كه از راه راست پا بيرون نهاد) پيرو او گرديد، و (از اين رو) طمع و آز او در (گمراه كردن) شما پا بر جا شد، پس چگونگى پنهان آشكار گشت (آثار وسوسه او در دل هاى شما نمايان شد كه بى پروا برخلاف دستور خدا رفتار مى ‏نماييد)
 
(10) استيلاء او بر شما قوت يافت، و سپاه خود را به سوى شما نزديك آورد، پس شما را در غارهاى ذلت و خوارى افكندند، و در گودال هاى كشتن (تباه ساختن) انداختند، و شما را پايمال كردند با زخم سخت: نيزه زدن در چشم ها و بريدن گلوها و كوبيدن سوراخ بينى ‏ها و اراده انداختن در قتلگاهاتان و راندنتان با حلقه‏ هاى مهار قهر و خشم كه در بينى مى‏ نهند به سوى آتشى كه برايتان آماده شده (خلاصه شيطان و سپاهش خواهش هاى نفس اماره و گناهان را در نظر شما جلوه داده به دام بدبختى در آورده به عذاب سوق مى‏ دهند)
 
(11) پس شيطان براى زخم زدن (زيان رساندن) در دين شما بزرگتر و براى آتش افروختن (فتنه و فساد بر پا نمودن) در دنياى شما افروزنده ‏تر گرديد از دشمنانى كه با ايشان آشكارا دشمنى كرده براى (زد و خورد با) آنها گرد مى ‏آييد (و از يكديگر كمك مى ‏طلبيد) پس زور و كوشش خود را بر دفع او بگماريد كه به خدا سوگند بر ريشه شما (پدرتان آدم) فخر و نازش كرد، و در حسب (قدرت و منزلت) شما نكوهش نمود، و نسب (قرابت و خويشى) شما را كوچك و پست دانست، و سواران خود را براى (گمراه كردن) شما گرد آورده، و با پيادگانش راه شما را اراده نمود (تا در گمراهى مانده به راه هدايت و رستگارى پا نهيد) در هر جا شما را شكار كرده به دام مى ‏آرند، و سر انگشتانتان را مى ‏زنند، و به حيله و دسيسه نمى ‏توانيد (از ايشان) سرباز زنيد، و به تصميم و اراده نمى ‏توانيد (آنها را) دفع نموده از خود دور نمایيد، در حالی كه شما در انبوه ذلت و خوارى و دائره تنگ و عرصه مرگ و جولانگاه بلاء و سختى (دنيا گرفتار) هستيد (و از شر شيطان نرهيد مگر با كشتن نفس اماره و پيروى نكردن از او)
 
(12) پس خاموش كنيد آتش عصبيت و كينه‏ هاى زمان جاهليت را كه در دل هاى شما پنهان است كه اين تكبر و گردنكشى و خودپسندى در مسلمان از افكنده ‏هاى شيطان و خودخواهى ‏ها و تباه كردن ها و وسوسه‏ هاى او است،
 
(13) و تصميم گيريد كه فروتنى را از روى سرهاتان نهاده بزرگى و خودپسندى را زير پاهاتان بيافكنيد، و تكبر و گردنكشى را از گردن هاتان دور سازيد، و فروتنى را بين خود و دشمنانتان شيطان و لشگرش به جاى لشگر تمام سلاح به كار بريد، زيرا او را در هر امتى لشگرها و ياران و پيادگان و سواران است (كه همه به او كمك كرده كبر و نخوت را در نظرتان مى ‏آرايند تا شما را در بلاء و هلاكت اندازند، پس شما تواضع و فروتنى را لشگر خود قرار داده با ايشان كارزار كنيد)
 
(14) و مانند متكبر گردنكش (قابيل فرزند آدم عليه السلام) بر فرزند مادرش (هابيل) نباشيد (تعبير از هابيل به فرزند مادر قابيل با اينكه هر دو از يك پدر و يك مادر بودند براى آنست كه مهربانى دو برادر از يك مادر بيشتر است از مهربانى دو برادر كه از دو مادر باشند) كه بر او تكبر نمود بدون اينكه خداوند در او فزونى قرار داده باشد جز آنكه كبر و بزرگى ناشى از رشك به او روى آورد، و از آتش خشم در دل او تعصب افروخته شد، و شيطان باد كبر و سربلندى در بينى او دميد، چنان خودخواهى و گردنكشى كه خداوند پس از كبر و سربلندى او را پشيمانى داد (بر اثر مردن برادر حيران و سرگردانش نمود، نه بر كشتن او كه اگر بر اثر كشتن او پشيمان مى ‏شد توبه و بازگشت از گناهى بود كه مرتكب شده و معذب نمى‏ ماند) و گناه كشندگان را تا روز رستخيز همراه او گردانيد (چنان كه در قرآن كريم س 5 ى 31 مى ‏فرمايد: فأصبح من النادمين‏ ى 32 من أجل ذلك كتبنا على بني إسرائيل أنه من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنما قتل الناس جميعا؛ يعنى چون قابيل هابيل را كشت از جمله پشيمانان گرديد، از اين رو به بنى اسرائيل دستور داديم كه هر كه بكشد كسى را بى آنكه او ديگرى را كشته يا فسادى در زمين كرده باشد كه موجب كشته شدن گردد، پس چنان است كه همه مردم را كشته باشد).
 
[قسمت چهارم خطبه‏]
 
(15) آگاه باشيد كه شما در ستمگرى بسيار جهد و كوشش نموديد، و در زمين فساد و تباهكارى كرديد، از روى آشكار كردن دشمنى با خدا، و بيرون آمدن براى جنگ با مؤمنين! (شايد مقصود امام عليه السلام در اينجا اشاره به مخالفت امت با آن حضرت بوده بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله، يا رفتار اهل شام و پيروان معاويه با آن بزرگوار)
 
(16) پس از خدا بترسيد، از خدا بترسيد در گردنكشى ناشى از تعصب، و خودپسندى جاهليت، زيرا كبر ايجاد كننده ‏هاى دشمنى و دميدنگاه هاى شيطان است كه به آن دميدن ها امت هاى گذشته و پيشينيان (مانند قوم نوح و عادت و ثمود و فرعون و نمرود) را فريب داده است (خودخواهى و نخوت را در برابر ايشان جلوه داده پس از روى خودپسندى پيغمبران را تكذيب كرده قدم در راه راست ننهادند) تا اينكه در تاريكى ‏هاى نادانى و دام هاى گمراهى او شتافتند در حالی كه در برابر راندن او رام و به كشيدنش آرام (در پيروى از او تسليم) بودند، و شتافتند به سوى كارى كه دل ها در آن يكسانند، و پيشينيان بر آن كار از پى يكديگر رفتند، و به طرف خودپسندى و سربلندى كه سينه‏ ها به سبب آن (از كينه و رشك) تنگ گشت.
 
(17) آگاه باشيد و بترسيد، بترسيد از فرمانبرى مهتران و بزرگانتان كه از شرف و جاه خود (كه در بين مردم يافته بودند) گردنكشى كردند، و بالاتر از نسب خويش (خانواده ‏اى كه در آن به وجود آمده ‏اند) سرفرازى نمودند، و چيزی كه (به گمان خودشان) ناپسند و زشت آمد به پروردگارشان نسبت دادند (مثل اينكه به مردى گويند تو عجم هستى يا عرب يا خراسانى مى‏ باشى يا طهرانى كه اين نوع نسبت ها به خدا است نه به انسان، زيرا گناهى نيست او را در اينكه عجم يا خراسانى گرديده) و آنچه خداوند به ايشان احسان كرده بود انكار كردند براى نبرد كردن با قضاء و قدر او و زد و خورد نمودن با نعمت‏ هايش (آنان را كه مقدر بود در دنيا كمتر از آنها بهره‏ مند گردند زبون و خوار دانستند و به مستمندان و ناتوانان بر اثر نعمت‏ هايى كه خدا به ايشان عطاء فرموده تكبر نمودند با اينكه منتهى درجه بى انصافى و ناسپاسى است كه هر يك از ايشان نصيب كسانى را تنها برده و مردم تعظيمش نموده بزرگ و مهتر و پيشوايش نام نهند و او به خود نيامده كه براى آزمايش اين نعمت ها را خداوند به او اختصاص داده)!! پس اينان پايه‏ هاى بناى عصبيت و ستون هاى اركان‏ فتنه و آشوب و شمشيرهاى افتخار و سرفرازى جاهليت مى‏ باشند (همچنان كه عرب هاى جاهليت بر اثر تكبر و عصبيت به قبيله و پدران و رؤساى خود افتخار و سرفرازى مى‏ نمودند، و هنگام جنگ آنها را به نام مى‏ خواندند، پس آنان به منزله شمشيرهاى جنگ بودند ايشان هم بر اثر تكبر و گردنكشى به منزله شمشيرهاى فتنه و آشوب مى ‏باشند)
 
(18) پس از خدا بترسيد، و (با كبر و خودپسندى) براى نعمت هاى او بر شما ناسپاسگزار و از جهت احسان او به شما رشكبر نباشيد (زيرا كفران و ناسپاسى و رشك موجب زوال نعمت است، و وجه تشبيه ايشان به رشكبر آنست كه چون رشكبر طالب زوال نعمت از ديگرى است ايشان هم بر اثر خودپسندى و گردنكشى كه در برابر نعمت خداوند كفران و ناسپاسى است مانند آنست كه بر خودشان رشك مى ‏برند و زوال فضل و احسان خداوند را مى‏ طلبند) و از بدان و ناكسان كه آنها را نيكان و مهتران مى‏ پنداريد پيروى نكنيد كه آنان كسانى هستند كه شما آب تيره گل آلود ايشان را با آب صاف و پاكيزه خود آشاميده و بيمارى آنان را با تندرستى خويش مخلوط نموده و باطل و نادرستی شان را در راستى و درستی شان داخل ساختيد (سعادت و نيكبختى و آسايش خود را كه در زير سايه لواء دين و ايمان حقيقى به دست آورده بوديد از دست داده بر اثر پيروى از متظاهرين به اسلام به فتنه و آشوب و خونريزى و بدبختى گرفتار و هميشه مضطرب و نگران مى ‏باشيد)
 
(19) در حالی كه آنها پايه فسق (خروج از طاعت خدا) و ملازم و همراه معصيت و مخالفت (خدا و رسول و امام) هستند كه شيطان آنها را (به جاى) شتران باركش گمراهى گرفته، و سپاهى كه به وسيله ايشان بر مردم مسلط شود، و ترجمه كننده‏ هايى كه به زبان آنها سخن مى ‏گويد، براى اينكه عقل هاى شما را بدوزد (با گفتار دروغ شما را از ذكر حق و آخرت اغفال نموده باز دارد) و در چشم هاتان داخل گردد (زندگانى دنيا و گناهان را در نظر شما بيارايد تا از نظر در آيات خدا باز مانيد) و در گوش هاتان بدمد (آنقدر سخنان بيهوده و زشت به شما بياموزد كه به سخن خدا و رسول گوش فرا ندهيد) و (نتيجه ‏اى كه از دزديدن عقل و داخل شدن در چشم و دميدن در گوش هاتان مى ‏برد اين است كه) شما را هدف تير (هلاك و تباهى) و جاى پاى (ذلت و خوارى) و دستگيره (اسير و گرفتار) خود قرار مى ‏دهد،
 
(20) پس (اكنون كه فهميديد شيطان به وسيله گردنكشان شما را گمراه مى ‏سازد، از آنان پيروى نكرده كبر و خودپسندى را شعار خويش قرار ندهيد، و) از كيفر خدا و حمله و سختی ها و عذاب هاى او كه به گردنكشان پيش از شما (نمروديان و فرعونيان و ديگران) رسيده عبرت گيريد، و به جاهایى كه چهره‏ شان به خاك افكنده شده و پهلوهاشان افتاده (قبرها) پند پذيريد (ببينيد چهره‏ هایى كه پرده ‏ها جلو آنها مى ‏آويختند روى خاك نهاده و پهلوها كه بر بستر سنجاب مى ‏نهادند بر زمين گسترده ‏اند) و از آنچه توليد كبر و سربلندى مى ‏نمايد به خدا پناه ببريد چنان كه از حوادث و پيشامدهاى سخت روزگار به او پناه مى ‏بريد (بلكه پناه بردن به خدا از اسباب توليد كبر سزاوارتر است از پناه بردن به او از حوادث روزگار، زيرا كبر باعث الم و درد اخروى است و حوادث روزگار الم دنيوى است، و الم اخروى اهميت دارد كه رهایى از آن ممكن نيست).
 
[قسمت پنجم خطبه‏]
 
(21) و اگر خداوند به كسى از بندگانش خودپسندى و سربلندى را رخصت و اذن مى ‏داد (براى او جایز مى ‏دانست) به پيغمبران و دوستان خود اجازه مى ‏داد، وليكن آنها را از خودخواهى و سربلندى منع كرده تواضع و فروتنی شان را پسنديده داشت (بى آنكه كسى را استثناء فرمايد) پس (ايشان هم امتثال امر و فرمان او را به تواضع و فروتنى نموده از بسيارى خضوع و افتادگى) رخسارهاى خود به زمين نهاده چهره‏ هاشان را به خاك ماليدند، و بال هاى (خدمتگزارى و خوشرويى) خويش را براى مؤمنين و خداپرستان به زير افكندند (بلندپروازى و سرفرازى نشان ندادند) و انبياء و دوستان خدا گروهى بودند ضعيف شمرده شده كه (مردم و دنيادوستان آنان را در نظر خود ضعيف و ناتوان مى‏ پنداشتند) خداوند آنها را به گرسنگى آزموده به سختى گرفتار و به مواضع خوف و ترس امتحان فرمود، و از ناشايسته‏ ها خالص و پاك گردانيد،
 
(22) پس (چون پيغمبران و دوستان خدا در دنيا به اين منوال گذراندند بنابراين) خوشنودى و خشم خدا را به دارایى و فرزند داشتن نپنداريد (كه دارایى و فرزندان علامت خوشنودى و نداشتن آنها دليل خشم او نيست) از روى نادانى به جاهاى امتحان و آزمايش در توانگرى و تنگدستى كه خداوند سبحان (در قرآن كريم س 23 ى 55) فرموده: أ يحسبون أنما نمدهم به من مال و بنين‏ (ى 56) نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون؛‏ يعنى آيا گمان می كنند آنچه ما از دارایى و فرزندان به ايشان عطاء مى‏ كنيم در نيكویی هاى ايشان مى ‏شتابيم (چنين نيست) بلكه شعور ندارند و نمى ‏فهمند (كه آنها را به مال و فرزند مى ‏آزماييم و مهلت مى ‏دهيم كه تا چه اندازه در معصيت و نافرمانى افزوده بر اثر آن به عذاب گرفتار شوند)
 
(23) و خداوند سبحان بندگان خود را كه داراى خودپسندى و سربلندى هستند به دوستانش كه در نظر آنها ضعيف و زبون مى ‏آيند مى‏ آزمايد، و (شاهد بر آن داستان موسى و فرعون است كه) موسى ابن عمران با برادرش هارون صلى الله عليهما كه همراه او بود بر فرعون وارد شد و در بر آنها جامه‏ هاى پشمى و در دستشان عصاى چوبى بود، پس با او قرار گذاشتند كه اگر اسلام آورد (به يگانگى خدا و رسالت موسى اقرار نمايد) پادشاهی اش باقى و عزت و سروری اش بر جا باشد، فرعون (به پيروان خود) گفت از اين دو نفر به شگفت نمى ‏آييد كه بر جا ماندن سرورى و بقاء و پادشاهى را با من شرط مى ‏نمايند در حالی كه به اين پريشانى و زبونى هستند كه مى ‏بينيد، پس (آنان را توبيخ و سرزنش نموده به مردم گفت اگر اين دو نفر از جانب خدا آمده‏ اند) چرا دستبندهاى طلا به دستشان آويخته نشده (چون در آن زمان هرگاه مردى را سيد و مهتر قرار مى ‏دادند او را به دستبند و طوق طلا مى‏ آراستند، چنان كه شيخ طبرسى رحمه الله در مجمع البيان فرموده است، خلاصه فرعون اين سخن را گفت) به جهت آنكه طلا و گرد آوردن آن را بزرگ دانسته پشم و پوشيدن آن را (كه در بر موسى و هارون ديد) پست انگاشت.
 
[قسمت ششم خطبه‏]
 
(24) و اگر خداوند سبحان مى ‏خواست براى پيغمبرانش آنگاه كه آنان را برانگيخت، گنج هاى زر و كان هاى طلاى ناب و باغ هایى كه همه گونه درخت در آن مى‏ كارند قرار دهد، و مرغ هاى آسمان و جانوران زمين را با ايشان همراه سازد بجا مى ‏آورد، و اگر چنين می كرد آزمايش ساقط مى ‏شد، و پاداش نادرست مى‏ گرديد، و خبرها (ى آسمانى و پيغام هاى الهى) موردى نداشت (زيرا اگر كسى با چنين نعمت و شوكت و توانایى از جانب خداوند به بندگان برانگيخته مى‏ شد از حكم او سر نمى‏ پيچيدند و با كمال فروتنى فرمانش را انجام مى ‏دادند، و در اين صورت فرمانبر و پيرو واقعى و گناهكار حقيقى شناخته نمى ‏شد، و پاداش و كيفر به كار نمى ‏آمد) و براى قبول كنندگان (دعوت و فرمان چنين پيغمبرى) مزدهاى آزمايش شدگان لازم نبود (زيرا پيروى از چنين پيغمبرى از راه طمع و آز يا خوف و ترس مى ‏باشد، نه از راه امتحان تا ثواب و پاداش آزمايش شدگان نصيب گردد) و گرويدگان (به آن پيغمبر) شايسته ثواب نيكوكاران نبودند (زيرا ايمانشان از راه ناعلاجى بود) و نام ها با معانى مطابقت نمى ‏كرد (زيرا اسلام و ايمان و فروتنى از راه آز و ترس اگر چه به اين نام ها ناميده می شود وليكن چون حقيقى نيست اسم با معنى مطابقت ندارد، پس از اين رو ايشان را با عظمت و شوكت و توانایى برنيانگيخت)
 
(25) ولى خداوند سبحان پيغمبرانش را در اراده و تصميم هاشان قوى و توانا گردانيد، و در آنچه ديده‏ ها به حالاتشان مى ‏نگرند ناتوانشان قرار داد، با قناعتى (به اندك راضى شدنى) كه دل ها و چشم ها را از بى ‏نيازى پر می كرد (هر صاحبدلى كه در ايشان انديشه كند مى ‏بيند و مى‏ فهمد كه آنها مانند سایر درويشان و نيازمندان از ناكامى جهان در غم و اندوه نيستند، بلكه شهان و بى‏ نيازان حقيقى هستند كه دل هاشان به قناعت و رضاء توانگر است) و با فقر و تنگدستى كه چشم ها و گوش ها را از رنج و آزار پر مى‏ نمود (هر كه احوال پريشان آنها را ديده و مى ‏شنيد افسرده مى ‏شد چون در ظاهر پريشان و بى ‏سامان و نيازمند بودند)
 
(26) و اگر پيغمبران داراى توانایى بودند كه كسى قصد تسلط بر ايشان نمى‏ كرد، و داراى تسلطى بودند كه ستم نمى‏ كشيدند، و داراى سلطنت و پادشاهى بودند كه گردن هاى مردان به سوى آن كشيده مى ‏شد، و (به قصد ديدن شوكتشان) گره ‏هاى پالان شتران بسته مى ‏گرديد (مردم‏ از اطراف جهان سفر كرده به جانب آنان كوچ مى ‏كردند) اين حال براى مردم در پند پذيرفتن (و پيروى كردن) آسان تر، و از خودپسندى و گردنكشى دورتر بود (هرگز كسى مخالفتشان نمى‏ كرد) و از راه ترس كه بر ايشان غالب مى ‏شد، يا از راه رغبت و خواهشى كه آنها را مائل و متوجه مى‏ گردانيد ايمان مى‏ آوردند، پس (در اين صورت) قصدها خالص نبود، و نيكویی ها (عبادات) قسمت شده بود (قسمتى براى دنيا و قسمتى براى آخرت)
 
(27) ولى خداوند سبحان خواسته كه پيروى از پيغمبران و تصديق به كتاب ها و فروتنى براى ذات و تسليم در مقابل فرمان و گردن نهادن به طاعت و بندگی اش چيزهایى در برداشته باشد مخصوص او كه به آن چيزها از غير آنها عيبى (رغبت و ترس و ریا و خودنمايى و مانند آنها) آميخته نشود، و (اين براى بزرگى امتحان و آزمايش است، پس) هر چند امتحان و آزمايش بزرگتر باشد، ثواب و پاداش بيشتر است.
 
[قسمت هفتم خطبه‏]
 
(28) آيا نمى ‏بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم -صلوات الله عليه- تا آخرين نفر از اين جهان آزمايش فرموده به سنگ هايى كه (كعبه مقدسه از آنها بنا شده، و) نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مى‏ بيند و نه مى‏ شنود، پس آن سنگ ها را بيت الحرام خود قرار داد (خانه محترمى كه دخول مشركين را در آن و بيرون نمودن كسى را كه به آن پناه برده حرام كرده) خانه ‏اى كه آن را براى مردم برپا (محل اجتماع و صلاح دنيا و آخرت ايشان) گردانيد، پس آن را قرار داد در دشوارترين جاهاى زمين از جهت سنگستان بودن، و كمترين جاهاى بلند دنيا از جهت كلوخ و خاك داشتن، و تنگ‏ ترين دره ‏ها كه در جانبى از زمين واقع گشته است (خانه را قرار داد) بين كوه هاى ناهموار، و ريگ هاى نرم، و چشمه ‏هاى كم آب، و ده هاى از هم دور كه نه شتر آنجا فربه می شود، و نه اسب، و نه گاو و گوسفند (چون آب و گياه و هواى مناسب ندارد)
 
(29) پس آدم عليه السلام و فرزندانش را امر فرمود كه به جانب آن متوجه گردند، و بيت الحرام محلى براى سود دادن سفرها و مقصد انداختن بارهاشان گرديد (به علاوه سود اخروى كه بر اثر بجا آوردن فريضه حج مى ‏برند سود دنيوى هم دارد) ميوه ‏هاى دل ها به آن خانه فرود مى ‏آيد (اصحاب دل آنجا گرد آمده از يكديگر سود معنوى به دست آرند) از بيابان هاى بى آب و گياه دور از آبادى، و از بلندی هاى دره ‏هاى سراشيب، و از جزيره‏ هاى درياها كه (بر اثر احاطه دريا به آنها از قطعات زمين) جدا شده است (از راه هاى دور و دراز از كوچ كرده با سختى بسيار به آنجا مى ‏رسند) تا اينكه دوش هاى خود را با خضوع و فروتنى (در سعى و طواف) مى ‏جنبانند، در اطراف خانه تهليل (لا إله الا الله) مى‏ گويند، و بر پاهاشان هروله می كنند (با شتاب مى ‏روند) در حالی كه براى رضاى خدا ژوليده مو و غبارآلوده رو هستند، جامه‏ هاشان را پشت سر انداخته ‏اند (لباس هميشگى را از تن بيرون كرده جامه‏ هاى احرام پوشيده ‏اند) و بر اثر نتراشيدن موها و زياده شدن آنها نيكویی هاى خلقت خود را (مانند روى زندانيان) زشت كرده‏ اند، خداوند ايشان را (در زيارت بيت الحرام به اين امور) امتحان و آزمايش نمود امتحانى بزرگ و سخت و آشكار و كامل كه آن را سبب دريافت رحمت و رسيدن به بهشت خود گردانيد،
 
(30) و اگر خداوند سبحان مى ‏خواست خانه محترم و عبادتگاه هاى بزرگ خويش را قرار دهد بين باغ ها و جوی ها و زمين نرم و هموار با درخت هاى بسيار و با ميوه ‏هاى در دسترس و ساختمان هاى به هم پيوسته، و ده هاى نزديك به هم، و بين گندم سرخ گونه، و مرغزار سبز، و زمين هاى پر گياه بستان، و كشت‏زارهاى تازه و شاداب، و راه هاى آباد، مقدار پاداش را به تناسب كمى آزمايش اندك مى‏ گردانيد،
 
(31) و اگر پايه ‏هايى كه خانه بر آنها نهاده شده و سنگ هایى كه به آنها بناء گرديده از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنایى بود چنين ساختمانى در سينه ‏ها زد و خورد شك را كم می كرد، و كوشش و تلاش شيطان را از دل ها برطرف مى‏ ساخت، و اضطراب و نگرانى ترديد را از مردم دور مى ‏نمود،
 
(32) وليكن خداوند بندگانش را به سختی هاى گوناگون مى‏ آزمايد، و با كوشش هاى رنگارنگ از آنان بندگى مى‏ خواهد، و ايشان را به اقسام آنچه پسنديده طباع نيست امتحان مى ‏فرمايد براى بيرون كردن كبر و خودپسندى از دل ها و جا دادن فروتنى در جان هايشان، و براى اينكه آن آزمايش را درهاى گشاده به سوى فضل و احسان خود و وسائل آسان براى عفو و بخشش خويش قرار دهد.
 
[قسمت هشتم خطبه‏]
 
(33) پس از خدا بترسيد، از خدا بترسيد از (كيفر) تباهكارى در دنيا و از زيان ستمگرى در آخرت، و از بدى پايان خودخواهى و گردنكشى، زيرا تباهكارى و ستمگرى و گردنكشى بزرگترين دام و فريب شيطان است، چنان فريبى كه مانند زهرهاى كشنده در دل هاى مردان داخل می شود (و آنها را از بين مى ‏برد) پس شيطان هرگز ناتوان نمى‏ شود، و كشتنگاه هيچ يك را اشتباه نمى‏ كند، نه دانشمند را براى دانایى او، و نه درويش و بى ‏چيز را در جامه كهنه‏ اش (عالم با علمش و درويش با بيچاره بودنش از اين زشتكاری ها كه از فريب هاى شيطان است رهایى نمى ‏يابند چه جاى آنكه نادان و توانگر آسوده خاطر باشد)
 
(34) و از تباهكارى و ستمگرى و گردنكشى خداوند بندگان مؤمنينش را حفظ مى‏ فرمايد به وسيله نمازها و زكات ها و كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب، براى آرام ماندن دست و پا و اندام ديگر ايشان (از معصيت و نافرمانى) و چشم به زير انداختنشان، و فروتنى‏ جان هاشان، و زبونى دل هاشان، و بيرون نمودن كبر و خودپسندى از آنان، چون در نماز است ماليدن رخسارهاى نيكو به خاك براى فروتنى، و (هنگام سجده نمودن) چسبانيدن اعضاء شريفه (هفت موضع) را به زمين براى اظهار كوچكى، و در روزه است رسيدن شكم ها به پشت ها براى خضوع و ناچيز دانستن، و در زكات است دادن ميوه ‏هاى زمين (گندم و جو و خرما و مويز) و غير از آن (شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره) به زيردستان و درويشان،
 
(35) نگاه كنيد به منافع اين عبادات از پست شمردن بزرگی ها و سرفرازی هاى آشكار، و برطرف نمودن خودپسندى و گردنكشی هاى هويدا (كه موجب بدبختى دنيا و عذاب آخرت مى ‏گردد. در اينجا امام عليه السلام اهل كوفه را بر عصبيت و گردنكشى بدون علت كه موجب تباهكارى و ستمگرى است توبيخ و سرزنش نموده مى ‏فرمايد:)
 
[قسمت نهم خطبه‏]
 
(36) من (در احوال مردم) نظر كردم هيچ يك از جهانيان را نيافتم كه بر سر چيزى از چيزها تعصب و گردنكشى نمايد مگر از روى علت و سببى كه اشتباهكارى نادانان را در بر دارد، يا از روى دليلى كه به خردها و انديشه‏ هاى نفهم ها مى‏ چسبد (خلاصه تعصب آنها از روى سبب و دليلى بود كه در واقع باطل و نادرست بود و ايشان از روى نادانى و نفهمى در ظاهر گمان مى‏ كردند صحيح و درست است) جز شما را كه تعصب و گردنكشى مى‏ كنيد براى امرى (افتخار و سرفرازى بر يكديگر) كه (در ظاهر و نزد نادانان و نفهم ها نيز) براى آن سبب و علتى معلوم نمى‏ شود،
 
(37) اما شيطان بر آدم تعصب و گردنكشى كرد براى اصل خود (كه از آتش بود) و او را در خلقت و آفرينشش سرزنش نموده گفت: من از آتشم و تو از گِلى (پس به اين علت تعصب و گردنكشى كرد، كه در نظر نادان براى تعصب حجت و دليل مى ‏نمايد) و اما توانگران امت ها كه نعمت براى آنها فراوان بوده و از هر لذت و خوشى كه مى ‏خواستند بهره‏ مند مى‏ شدند از جهت نعمت ها (دارایى و فرزندان و بزرگ شمردن زيردستان آنها را) تعصب و گردنكشى كردند، پس (چنان كه در قرآن كريم س 34 ى 34 مى ‏فرمايد: و ما أرسلنا في قرية من نذير إلا قال مترفوها إنا بما أرسلتم به كافرون‏ ى 35 و قالوا نحن أكثر أموالا و أولادا، و ما نحن بمعذبين؛‏ يعنى ما در هيچ شهر و دهى بيم كننده و پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه خوشگذرانان و نازپروران آنجا گفتند: ما به آنچه شما پيغام آورده ‏ايد نمى ‏گرويم، و) گفتند: ما را دارایی ها و فرزندان بيشتر (از شما) است، و معذب نخواهيم بود (در آخرت خداوند ما را عذاب نخواهد نمود چنان كه ما را در دنيا به نعمت هاى بيشمار متنعم فرموده است، خلاصه شما اهل كوفه به چه حجت و دليل تعصب و گردنكشى پيش گرفته ‏ايد، آيا مانند شيطان آفرينش خود را بهتر مى ‏دانيد؟ يا مانند توانگران خوشگذران به دارایى و فرزندان بسيار مى‏ باليد؟)
 
(38) پس اگر از تعصب و گردنكشى چاره و گريزى نداريد بايد تعصب شما براى صفات شايسته و كارهاى پسنديده و چيزهاى نيكو باشد، از آن صفات و كارها و چيزهایى كه بزرگان و دليران از خاندان هاى عرب و رؤساى قبيله‏ ها با آنها بر ديگران برترى مى‏ جويند به سبب خوهاى مرغوب و عقل هاى بزرگ و مراتب بلند و صفات پسنديده،
 
(39) پس براى خصلت هاى ستوده تعصب نمایيد: از نگاه ‏داشتن حق همسايه، و وفای به عهد و پيمان، و فرمانبرى نيكوكاران، و نافرمانى گردنكشان، و فرا گرفتن احسان (كار نيكو) و دست كشيدن از ستم، و اهميت دادن به خونريزى، و انصاف و دادگرى براى مردم، و فرو نشاندن خشم، و دورى جستن از تباهكارى در زمين.
 
[قسمت دهم خطبه‏]
 
(40) و بترسيد از عذاب ها و سختی ها كه بر اثر زشتكاری ها و بدكرداری ها به امت هاى پيش از شما رسيد، و پيشامدهاى آنان را در نيكى و بدى (خودتان) ياد آوريد (ببينيد بر هر كارى چه اثرى مترتب مى ‏گردد) و بر حذر باشيد از مانند آنان شدن (كه بر اثر كردار بد و گفتار زشت به شما نيز عذاب و سختى برسد) و هرگاه در تفاوت دو حالت (نيك و بد) ايشان انديشه نموديد، پس (در راه خير و نيكى قدم نهيد، و) اختيار كنيد هر كارى را كه به سبب آن ارجمند گشتند، و دشمنان را از آنان برطرف ساخت، و تندرست ماندند، و نعمت و خوشى براى آنها فراوان شد، و نيكوكارى و بزرگوارى پيوست ريسمان (اجتماع) آنان را (و كارى كه موجب ارجمندى و برطرف شدن دشمنان و تندرستى و آسودگى و ارزانى نعمت و خوشى و پيوند ريسمان اجتماع است عبارت است) از پرهيز نمودن از جدایى (نفاق و دورویى) و مهربانى كردن (اتفاق و يگانگى) و ترغيب و سفارش يكديگر به مهربانى (اتحاد و همبستگى)
 
(41) و (در راه شر و بدى پا نگذاريد، و) دورى كنيد از هر كارى كه مهره پشت پيشينيان را شكست، و توانایى ايشان را سست نمود، از جهت كينه ورزى در دل ها و دشمنى داشتن در سينه ‏ها و پشت كردن اشخاص به هم و يارى نكردن دست ها يكديگر را،
 
(42) و در حالات گذشتگان از مؤمنين پيش از خودتان (از بنى اسرائيل و غير ايشان) انديشه كنيد كه در موقع آزمايش و رنج كشيدن چگونه بودند؟ آيا از مردم ديگر گرانبارتر (جفاكش تر) و از سایرين رنجبرتر و از اهل دنيا زندگانيشان سخت تر نبود؟ كه فرعون ها آنان را به بندگى و خدمتگزارى گماشتند، و سختى عذاب را به ايشان چسبانيدند (پسرهاشان را سر بريده و دخترهاشان را بجا مى ‏گذاشتند) و تلخى را به آنها جرعه جرعه مى ‏نوشانيدند (به منتهى درجه سختى گرفتارشان كردند، گروهى خدمتگزار و برخى برزگر ايشان بودند، و از آن كه كارى ساخته نبود باج مى ‏گرفتند) پس هميشه حال آنها در خوارى هلاكت و زير تسلط و استيلاء (فرعون ها) بود، چاره ‏اى براى سرباز زدن (از فرمان آنها) و راهى براى دفاع (از ستمگری هاشان) نمى ‏يافتند،
 
(43) تا آنگاه كه خداوند كوشش ايشان را در شكيبایى بر رنج بردن در راه محبت خود و تحمل بر ناشايسته‏ ها را از جهت ترس از خود مورد نظر قرار داد، آنان را از گرفتاری هاى سخت گشايش و رهایى داد، و به آنها عوض ذلت و خوارى ارجمندى و عوض ترس آسودگى عطاء فرمود، پس پادشاهان فرمانده و پيشوايان راهنما شدند، و از جانب خدا به ايشان عزت و بزرگوارى رسيد بيش از آنچه آرزو داشتند (به مقام و مرتبه ‏اى رسيدند كه هرگز رسيدن به آن را در انديشه نگذرانيده بودند، چنان كه در قرآن كريم س 2 ى 47 مى ‏فرمايد: يا بني إسرائيل اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم و أني فضلتكم على العالمين؛ يعنى اى بنى اسرائيل! نعمت‏ هايى را كه به شما بخشيدم و شما را بر جهانيان «مردم زمانتان» برترى دادم ياد كنيد. و برترى آنان اين بود كه دريا را براى آنها شكافت و از فرعونيان رهاییشان داد، و دشمنانشان را تباه ساخت، و شهرها و داراييشان را به خودشان باز گردانيد، و تورات بر آنها نازل فرموده و ديگر نعمت ها)
 
(44) پس نگاه كنيد چگونه بودند زمانی كه جمعيت ها گرد آمده و انديشه‏ ها با هم و دل ها يكسان و دست ها يار هم و شمشيرها كمك يكديگر و بينایی ها ژرف و تصميم ها يگانه بود؟! آيا در اطراف زمين ها (شهرهای) بزرگ و بر همه چيز جهانيان پادشاه نبودند؟؟
 
(45) پس نگاه كنيد به آنچه (به سختی هایى كه) در آخر كارها (خوشگذرانی ها) شان گرفتار شدند، آنگاه كه (بين آنها) جدایى افتاد، و مهربانى و پيوستگى به هم خورد، و سخن و دل هاشان‏ مختلف گرديد، و دسته دسته شده به جان هم افتادند، و پراكنده گشته با يكديگر جنگيدند، خداوند (بر اثر اين زشتكاری ها به وسيله ستمگران مانند بخت نصر و غير او) لباس عزت و بزرگوارى را از بر ايشان بيرون آورد، و فراوانى نعمتش را از آنها گرفت، و براى عبرت گرفتن پند گيرندگان شما داستان سرگذشت هاى آنان در بينتان باقى ماند.
 
[قسمت يازدهم خطبه‏]
 
(46) پس از پيشامدهاى فرزندان اسماعيل (ذبيح) و پسران اسحاق (ابن ابراهيم خليل) و اولاد اسرائيل (يعقوب ابن اسحاق) -عليهم السلام- عبرت گيريد كه چه بسيار متناسب است سرگذشت ها (ى مردم هر عصرى با هم) و چه مانند و نزديك است داستان ها (با يكديگر، يعنى اوضاع و احوال شما و گذشتگان به هم شباهت دارد شايسته است از سرگذشت آنان پند گيريد، و) در سرگذشت ايشان و چگونگى پراكندگى و جدایی شان از يكديگر تأمل و انديشه نمایيد در شب هايى كه (روزگارى كه) كسرى ‏ها (پادشاهان عجم) و قيصرها (پادشاهان روم) سرور و مسلط بر آنان بودند،
 
(47) آنها را از كشتزارها (آبادی ها) و درياى عراق (دجله و فرات) و سبزه زار جهان راندند به جاهایى كه درمنه (گياهى است در بيابان) رويد، و بادهاى تند وزد، و زندگانى سخت باشد (آنها را به بيابان هاى بى آب و گياه و دور از آبادى روانه ساختند) پس آنان را درويش و مستمند و يار و همراه زخم و موى شتر (شترچران) رها كردند، زبون‏ ترين امت ها بودند از جهت خانه و جايگاه، و بدبخت ترين آنها از جهت آسايشگاه (جایى داشتند كه آب و گياه نبود)
 
(48) به زير بار مهترى گرد نمى ‏آمدند كه به آن پناه برند (كسى نبود كه آنها را به دين و آیينى دعوت نموده بر امرى گرد آورد تا از اين بدبختى و سختى برهند) و نه به زير سايه الفت و مهربانى كه بر عزت و بزرگوارى آن تكيه كنند (پيشوايى نداشتند تا در سايه اعتماد به او بياسايند) پس با حالات نگران و دست هاى مختلف (با هم همراه نبودن) و بسيارى پراكنده، در رنج سخت و جهل و نادانى از قبيل زنده به گور كردن دختران، و پرستيدن بت ها، و دورى جستن از خويشان، و غارتگرى از هر راهى بودند.
 
(49) پس بنگريد به نعمت هاى خداوند بر ايشان زمانی كه به سوى آنان پيغمبرى (حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله) را فرستاد و آنها را فرمانبر شريعت او گردانيد، و بر دعوت او ايشان را گرد آورده با هم مهربانشان ساخت، چگونه نعمت و آسايش بال بزرگوارى خود را به روى آنها گسترد، و نهرهاى خوشگذرانى را براى آنان روان كرد، و شريعت (آن حضرت) آنها را در سودهاى پربركت خود گرد آورد، پس غرقه نعمت آن شدند (چون منتهى درجه نيكبختى و بزرگوارى و آسايش را براى ايشان فراهم آورده بود) و از خرمى زندگانى آن خوشنود گرديدند،
 
(50) زندگانيشان در سايه پادشاه غالب (دين مقدس اسلام) برقرار شد، و آنها را نيكویى حالشان در كنار بزرگوارى و غلبه جا داد، و كارها براى ايشان آسان گرديد، در رفعت پادشاهى استوار (سعادت دنيا و آخرت به آنها رو آورد)
 
(51) پس ايشان فرمان دهنده بر جهانيان و پادشاهان اطراف زمين ها (شهرها) بودند، مسلط شدند بر كسانی كه بر آنها تسلط داشتند، و فرمان ها مى ‏دادند بر آنان كه بر آنها فرمانده بودند، براى ايشان نيزه ‏اى انداخته و سنگى پرتاب نمى ‏شد!! (دين اسلام به آنها قدرت و توانایى داد كه زمامدار كارهاى جهان و فرمانده جهانيان گشتند، و كسى بر آنان مسلط نمى ‏گشت).
 
[قسمت دوازدهم خطبه‏]
 
(52) آگاه باشيد شما (بعد از عزت و بزرگوارى كه بر اثر گرويدن به شريعت حضرت خير الأنام يافتيد) دست هاتان را از ريسمان طاعت و پيروى رهانيديد (از خدا و رسول اعراض و دورى نموديد) و در حصار خدا كه به اطراف شما كشيده شده بود به وسيله حكم هاى جاهليت (عادات پيش از اسلام) رخنه كرديد (از امام و پيشواى خود فرمان نبرده بر اثر آن دنيا و آخرت خويش را بر باد داديد) و خداوند سبحان بر اين امت منت نهاد (بدون رنج نعمت به ايشان ارزانى داشت) در ريسمان اين الفت و مهربانى كه بين آنها بست -الفتى كه در سايه آن وارد می شوند، و در كنار آن قرار مى‏ گيرند- به نعمتى (دينى كه موجب الفت است) كه كسى از آفريدگان بهاى آن را نمى ‏داند، زيرا بهاى الفت و مهربانى با يكديگر از هر بهايى افزونتر و از هر بزرگى بزرگتر است (چون با الفت و يگانگى سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت به دست مى ‏آيد).
 
(53) و بدانيد شما بعد از هجرت (از نادانى و گمراهى به دانایى و رستگارى دوباره بر اثر عصبيت و گردنكشى و دشمنى با يكديگر و بر پا كردن فتنه و آشوب) اعراب (و باديه نشينان نادانى و گمراهى) شديد، و بعد از دوستى (گرد آمدن با هم) گروه گروه (مخالف و دشمن يكديگر) گرديديد، با اسلام علاقه و ارتباطى نداريد مگر به نام آن، و از ايمان نمى ‏شناسيد مگر نشان آن را (فقط به زبان شهادتين مى ‏گویيد، ولى از احكام اسلام چيزى فرا نگرفته و به حقيقت ايمان پى نبرده ‏ايد)!!
 
(54) مى‏ گویيد به آتش مى‏ رويم و به ننگ تن نمى ‏دهيم (مثل النار و لا العار را كسانی كه زير بار ذلت و خوارى نمى‏ روند مى ‏گويند، اگر درباره حق گفته شود نيكو است، و اگر درباره باطل گفته شود نادرست است، و چون غرض اهل كوفه اگر خطاب با ايشان باشد، يا غرض آنها و اهل شام اگر خطاب عام باشد، فتنه و آشوب و مخالفت با دستور اسلام بود، امام عليه السلام در سرزنش آنان مى ‏فرمايد:) مانند آنست كه شما مى‏ خواهيد اسلام را از صورتی كه هست وارونه نمایيد (از بين ببريد همان طور كه كفار و منافقين و دشمنان در صدد از بين بردن آن‏ هستند) با دريدن پرده احترام و شكستن پيمان (عمل نكردن به احكام و شرایط) آن، چنان پيمانى كه خداوند آن را براى شما در زمين خود پناه (از دخول دشمنان و تسلط بر شما) و در بين آفريدگانش (براى رفع اضطراب و نگرانى آنها سبب) ايمنى و آسايش قرار داده (تا هرگاه جهانيان در هر كار بيچاره شده و از هر راه وا ماندند به پيمان اسلام يعنى به احكام و دستور آن توجه كرده از آنها پيروى كنند)
 
(55) و شما (با داشتن چنين آیينى) اگر به غير اسلام پناه ببريد (به دليرى و بسيارى جمعيت و خويشان اعتماد كرده از احكام آن پيروى ننموده دستورش را محترم نشماريد) كفار با شما مى ‏جنگند، و جبرائيل و ميكائيل و مهاجرين و انصار نيستند كه شما را يارى كنند (چنان كه در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله يارى مى ‏كردند) مگر با شمشير زد و خورد كنيد تا خداوند بين شما حكم فرمايد (غلبه و فيروزى را نصيب كدام قرار دهد).
 
(56) و مثل ها و داستان ها (ى پيشينيان) از عذاب خدا و بلاها و سختی هاى او كه (دل ها را) كوبنده و به درد آورنده است و از روزگارها (ى خشم) و پيشامدهاى (علاج ناپذير) او در دسترس شما است (در قرآن كريم سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران را بيان فرموده است) پس (رسيدن) عذاب او را دير مپنداريد از جهت نادانى به مؤاخذه و سهل انگاشتن سخت‏گيرى او، و نرسيدن به عذاب او (زيرا حكمت الهيه اقتضاء دارد كه عذاب گناهكاران را تأخير اندازد تا نيكان توبه و بازگشت نمايند و ستمگران شقاوت خود را بيشتر آشكار سازند)
 
(57) و خداوند سبحان گذشتگان را از رحمت خود دور نكرده مگر به جهت ترك نمودن ايشان امر به معروف و نهى از منكر را (يكديگر را به كار پسنديده وادار نكرده و از كار ناشايسته باز نداشتند) پس خداوند نفهم ها را از جهت گناه كردن و خردمندان را از جهت نهى از منكر نكردن لعن فرمود (از رحمت خود دور كرده به عذاب سخت گرفتارشان نمود).
 
[قسمت سيزدهم خطبه‏]
 
(58) آگاه باشيد رشته اسلام را گسيختید (با عصبيت و گردنكشى الفت و دوستى را پشت سر انداخته با يكديگر دشمنى نموديد) و حدود آن را معطل كرديد (به وظایف آن عمل ننموديد) و احكام آن را (كه بزرگتر و مهم تر از همه آنها امر به معروف و نهى از منكر است) از بين برديد (ولى من كه امام مفترض الطاعة و پيشواى شما هستم، و نزديك ترين اشخاص به رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم به آنچه مأمور شده ‏ام رفتار مى ‏نمايم، بنابراين) بدانيد خداوند مرا به جنگ با ستمگران و پيمان شكنان و تباهكاران در روى زمين امر فرمود: پس با پيمان شكنان (اصحاب جمل: طلحه و زبير و پيروانشان) جنگيدم (و آنان را از پا درآوردم) و با آنان كه دست از حق برداشتند (اهل شام) جهاد كرده زد و خورد نمودم، و بر آنان كه از دين بيرون رفتند (خوارج نهروان) خشم نموده زبون و خوارشان كردم،
 
(59) و اما شيطان ردهه را (كه يكى از رؤساى خوارج نهروان ثرمله يا حرقوص ابن زهير و لقبش ذو الثديه است براى آنكه يك دستش مانند پستان زنان بوده است، و بعضى ذو اليدية خوانده ‏اند يعنى داراى يك دست كوچك) از (كشتن و جنگيدن با) او به سبب صداى ترسناك كه از آن فرياد تپش دل و جنبش و لرزش سينه ‏اش را شنيدم، بى ‏نياز گرديدم (ردهه در لغت به معنى گودالى است در كوه يا در سنگ‏ سخت كه آب باران در آن جمع می شود، و اينكه او را شيطان تعبير فرموده براى آنست كه چون گمراه و پيشواى گمراهان بوده و اينكه او را به ردهه نسبت داده براى آنست كه آن حضرت پس از فراغت از جنگ با خوارج نهروان خواست او را در بين كشتگان بيابد بعد از جستجوى بسيار در گودالى افتاده بود، و مراد از صعقه يعنى صداى وحشت انگيز و ترسناك آنست كه روايت شده آن حضرت چون با خوارج روبرو شد نعره و فريادى كشيد كه ذو الثديه از جمله كسانى بوده كه از ترس گريخت تا اينكه در گودالى كشته او را يافتند، و گفته‏ اند: خداوند او را بر اثر صاعقه آسمانى تباه ساخت، و گفته شده: چون آن بزرگوار شمشيرى بر او زد بيهوش گرديده مرد، و گروهى گفته ‏اند: شيطان ردهه شيطانى از فرزندان شيطان بوده، و ديگرى گفته: مراد از او شيطان جن است. لكن ظاهر فرمايش امام عليه السلام و مناسب تر به مقام كه پس از دقت و تأمل معلوم مى‏ گردد آنست كه مراد از شيطان ردهه يكى از رؤساى خوارج است كه بر اثر فرياد آن حضرت گريخته در گودالى كشته ‏اش پيدا شد (و الله أعلم) و آنچه از ستمگران (معاويه و اطرافيانش كه بر اثر مكر و حيله عمرو ابن عاص كه قرآن ها بر سر نيزه ‏ها زده جنگ صفين را خاتمه دادند) باقى ماند، اگر خداوند رخصت دهد (بخواهد و زنده بمانم) دوباره كه به سوى ايشان مى ‏روم دولت و توانایى را از آنان بگيرم (و همه را تباه سازم) مگر اندكى كه در اطراف شهرها پراكنده شوند (در اينجا شجاعت و دليرى و مقام و منزلت و بزرگوارى خود را گوشزد نموده مى ‏فرمايد:)
 
(60) من در كوچكى سينه‏ هاى عرب را به زمين رساندم (در جنگ هاى صدر اسلام بزرگان آنان را كشتم) و شاخه‏ هاى نو برآمده (دليران قبيله) ربيعه و (قبيله) مضر را شكستم، و شما قدرت و منزلت مرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله به سبب خويشى نزديك (پسر عمو و داماد او بودن) و مقام بلند و احترام مخصوص (كه نزد آن حضرت داشتم و مرا به خلافت نصب فرمود) مى‏ دانيد، زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد، و به سينه ‏اش مى ‏چسبانيد، و در بسترش در آغوش مى‏ داشت، و تنش را به من مى‏ ماليد، و بوى خوش خويش را به من مى ‏بويانيد، و خوراكى جويده در دهان من مى ‏نهاد (چنان كه پدر نسبت به فرزند كند) و دروغ در گفتار و خطاء و اشتباه در كردار از من نيافت (زيرا به اتفاق اماميه آن حضرت و حضرت زهرا و يازده فرزندشان «سلام الله عليهم أجمعين» معصوم هستند و هرگز گناه كوچك و بزرگ از ايشان نه عمدا و نه نسيانا و نه خطاء سر نمى ‏زند)
 
(61) و خداوند بزرگ ترين فرشته ‏اى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگواری ها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد (از اخبار چنين معلوم می شود كه مراد از آن فرشته روح القدس است كه از جبرائيل و ميكائيل بزرگتر و هميشه با پيغمبر اكرم بوده بعد از آن حضرت هم با ائمه اطهار عليهم السلام مى ‏باشد) و من پى او مى ‏رفتم مانند رفتن بچه شتر پى مادرش (شب و روز در خلوت و جلوت با آن بزرگوار بوده و هرگز از او جدا نمى ‏شدم. ابن ابى الحديد در شرح خود نوشته: فضل ابن عباس گفت: از پدرم پرسيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله كدام يك از پسرانش را بيشتر دوست مى ‏داشت؟ گفت: على ابن ابى طالب را، گفتم من تو را از پسران او مى‏ پرسم، گفت او را نسبت به پسرانش از همه بيشتر دوست مى ‏داشت، نديديم هيچ روزى على عليه السلام از وقتى كه كودك بود از آن حضرت جدا شود مگر زمانی كه براى خديجه در سفر بود، نديديم پدرى را به پسرش مهربان تر از او به على، و نه پسرى را براى پدرش فرمانبرتر از على براى پيغمبر.) در هر روزى از خوهاى خود پرچم و نشانه‏ اى مى ‏افراشت (آشكار مى‏ نمود) و پيروى از آن را به من امر مى ‏فرمود،
 
(62) و در هر سالى (پيش از مبعوث شدن به رسالت يك ماه از مردم دورى گزيده براى عبادت و بندگى) به حراء (كوهى است نزديك مكه) اقامت مى ‏نمود، من او را مى ‏ديدم و غير من نمى ‏ديد، و در آن زمان اسلام در خانه ‏اى نيامده بود مگر خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و خديجه (زوجه آن حضرت) كه من سوم ايشان بودم (در آن روز مسلمان نبود مگر پيغمبر اكرم و خديجه و من، اين جمله صراحت دارد به اينكه امام عليه السلام نخستين مردى بود كه به آن حضرت ايمان آورده و اسلام اختيار نمود، و نظير اين سخن فرمايش آن بزرگوار است در سخن صد و سى و يكم كه فرمود: اللهم إنى أول من أناب، و سمع و أجاب، لم يسبقني إلا رسول الله -صلى الله عليه و آله- بالصلاة؛ يعنى بار خدايا! من نخستين كسى هستم كه به حق رسيده و آن را شنيده و پذيرفته‏ است، هيچ كس بر من به نماز پيشى نگرفت مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله) نور وحى و رسالت را مى‏ ديدم، و بوى نبوت و پيغمبرى را مى ‏بوييدم (هنگام نزول وحى با آن حضرت بوده و به آنچه نازل مى ‏شد بدون ترديد ايمان مى ‏آوردم)
 
(63) و هنگامی كه وحى بر آن حضرت صلى الله عليه و آله نازل شد صداى شيطان را شنيدم، گفتم: اى رسول خدا! اين چه صدايى است؟ فرمود: اين شيطان است كه او را از پرستش نمودن نوميدى روى داده (چون دانسته كه بعد از رسيدن اين وحى مردم از ضلالت و گمراهى بيرون آمده از او پيروى نمى‏ كنند نوميد گرديده ناله و فرياد مى ‏نمايد) تو مى ‏شنوى آنچه من مى ‏شنوم، و مى‏ بينى آنچه من مى ‏بينم (در همه چيز با من يكسانى) مگر اينكه پيغمبر نيستى، وليكن وزيرى، و تو بر خير و نيكویى هستى (جامع جميع كمالات صوريه و معنويه بوده بر آنچه خير و نيكویى دنيا و آخرت در آنست استوار مى ‏باشى).
 
[قسمت چهاردهم خطبه‏]
 
(64) و من با پيغمبر صلى الله عليه و آله بودم زمانی كه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد! تو امر بزرگى (نبوت و پيغمبرى) ادعا می كنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آن را ادعا نكرده است، و ما از تو كارى درخواست مى‏ نماييم كه اگر آن را براى ما بجا آورى و به ما بنمایى مى ‏دانيم كه پيغمبر و فرستاده (از جانب خدا) هستى، و اگر بجا نياورى مى ‏دانيم جادوگر و دروغگو هستى،
 
(65) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه مى‏ خواهيد؟ گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا با ريشه‏ هايش (از زمين) كنده شده (بيايد) جلوی رويت بايستد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند بر همه چيز توانایى دارد، اگر اين خواهش شما را بر آورد آيا ايمان مى ‏آوريد و به حق گواهى مى‏ دهيد، گفتند: آرى،
 
(66) فرمود: من به شما نشان مى ‏دهم آنچه را مى ‏طلبيد، و مى‏ دانم كه به خير و نيكویى (اسلام كه جامع خير دنيا و آخرت است) نمى ‏گرويد، و بين شما كسى هست كه (بر كفرش باقى مانده و در جنگ بدر كشته مى‏ گردد، و) در چاه انداخته می شود (مراد چاهى است كه آن را بدر مى‏ ناميدند و آن بين مكه و مدينه واقع شده به مدينه نزديكتر است، و از جمله كسانی كه در جنگ بدر بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند عتبه و شيبه دو پسر ربيعه و امية ابن عبد شمس و ابو جهل و وليد ابن مغيره بودند) و كسى هست كه لشگرها را گرد آورد (در وقعه خندق با مسلمين مى ‏جنگد، و از جمله كسانی كه لشگر از اطراف گرد آوردند و مدينه را محاصره نمودند ابوسفيان و عمرو ابن عبدود و صفوان ابن اميه و عكرمة ابن ابى جهل و سهل ابن عمرو بودند، و خندق گودالى بود كه در اطراف سور مدينه طيبه براى اين جنگ كندند) پس از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى درخت! اگر تو به خدا و روز رستخيز ايمان دارى و می دانى من پيغمبر خدا هستم با ريشه‏ هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلوی من بايست،
 
(67) سوگند به خدایى كه آن حضرت را به حق (راستى و درستى) برانگيخت درخت با ريشه‏ هايش كنده شد و آمد در حالی كه صداى سخت داشت و صدايى مانند صداى بال هاى مرغان، تا بين دو دست پيغمبر صلى الله عليه و آله مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد، و شاخه بلند خود را بر سر رسول خدا صلى الله عليه و اله و بعضى از شاخه ‏هايش را بر دوش من افكند، و من در طرف راست آن حضرت صلى الله عليه و آله بودم،
 
(68) پس چون آن گروه آن را ديدند از روى سرفرازى و گردنكشى گفتند: بفرما تا نيمى از آن پيش تو آيد و نيمه ديگر جاى خود بماند، پس درخت را به آن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن به سوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت‏ ترين روى آوردن و سخت ترين صدا كردن مى ‏ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا صلى الله عليه و آله بپيچد، پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود پيوندد همچنان كه بود، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود درخت بازگشت،
 
(69) من گفتم: سزاوار پرستش جز خدا نيست، اى رسول خدا! من نخست كسى هستم كه ايمان به تو آوردم و نخست کسی که اقرار كردم به اينكه درخت به فرمان و خواست خدا بجا آورد آنچه را كه كرد براى اعتراف به پيغمبرى تو و احترام فرمانت، پس همه آن گروه گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است، شگفت جادويى كه در آن چابك است! (زيرا بدون تأمل و انديشه آنچه خواسته كرد) و (گفتند:) آيا تو را در كارت تصديق مى‏ نمايد غير از مانند اين شخص؟! كه قصدشان من بودم،
 
(70) و من از گروهى هستم كه در راه خدا آنان را توبيخ سرزنش كننده ‏اى باز نمى ‏دارد، چهره آنان چهره راستگويان و سخنشان سخن نيكوكاران است، شب را آباد كننده و روز را نشانه و راهنما هستند (شب را زنده داشته آخرت خود را آباد مى ‏سازند و روز مردم را به راه حق راهنمایى مى‏ نمايند) به ريسمان قرآن (علوم و معارف آن كه سبب رهایى و گمراهى از بدبختى است) خود را مى ‏آويزند، و راه هاى خدا و روش هاى پيغمبرش را زنده می كنند (آثار دين را نشر داده به احكام آن عمل مى ‏نمايند) گردنكشى و سرفرازى و نادرستى و تباهكارى نمى‏ كنند، دل هاشان در بهشت و بدن هاشان مشغول كار (دل هاشان متوجه آخرت و بدن هاشان به كارهاى نيكو و بندگى پرداخته) است.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن