عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه دویست و سی و یکم:
 
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است (در وصف ايمان):
 
(1) يك قسم از ايمان (كه آن عبارت از تصديق به وجود صانع و يقين به رسالت حضرت رسول و اعتقاد به ولايت ائمه معصومين «عليهم السلام» است) در دل ها ثابت و برقرار است (و آن ايمان حقيقى است كه از راه حجت و برهان به دست آمده، و شبهات و اضلال گمراه كنندگان آن را زائل نمى‏ گرداند) و قسمى از آن (كه از روى حجت و برهان به دست نيامده) بين دل ها و سينه‏ ها عاريه و چيزى است كه احتمال رجوع و زوال در آن مى‏ رود (خواه يقينى باشد مانند اعتقادات شخص مقلد و خواه از روى ظن و گمان، زيرا چنين ايمانى در دل ثابت و جاگير نشده است) تا وقت تعيين شده (هنگام رفتن از دنيا) پس (چون ايمان ثابت يا عاريه امرى است قلبى و آگاه شدن بر آن ممكن نيست، بنابراين) هر گاه شما را از كسى (به سبب سوء ظن يا كار زشت) بيزارى پديد آيد درباره (حكم به ايمان و كفر) او تأمل نمایيد تا زمانی كه مرگ او برسد (زيرا ممكن است پيش از رفتن از دنيا ايمان او ثابت و برقرار گشته از عمل زشت خود توبه و بازگشت نمايد، پس بيزارى از شخص او سزاوار نيست، بلكه بايد از عمل او بيزارى جست، ولى اگر بر عمل زشت خود باقى ماند تا از دنيا رفت) پس (در اين صورت بايد از شخص او بيزارى جست، چون) در آن وقت سزاوار بيزارى مى ‏گردد (زيرا بعد از مرگ تكليفى‏ نيست تا ايمانى تحصيل شود).
 
(2) و هجرت (انتقال از ضلالت و گمراهى به هدايت و رستگارى و از كفر به سوى ايمان) واجب است چنان كه در اول بعثت پيغمبر اكرم واجب بود (پس وجوب هجرت مختص به زمان حضرت رسول «صلى الله عليه و آله» و معنى آن تنها حركت از مكه به مدينه نيست، بلكه هجرت به سوى خلفاء و نواب آن بزرگوار نيز واجب است، زيرا غرض از هجرت ترك ضلالت و گمراهى است و اين ممكن نيست مگر به ارشاد و هدايت ائمه دين «صلوات الله عليهم اجمعين» كه خلفاء و نواب رسول خدا هستند، پس هجرت به سوى آنها هجرت به سوى آن حضرت است، خلاصه هجرت در جميع ازمنه و اوقات در مرتبه وجوب و لزوم اول خود باقى است) خداوند را به اهل زمين از گروهى كه هجرت به سوى ايمان را (در بلاد كفر از روى تقيه) پنهان دارند و از آنان كه (در بلاد اسلام) آشكار سازند حاجت و نيازى نيست (و مقصود از امر به هجرت و سایر تكاليف شرعيه بهره‏ مند شدن بندگان و رهایى آنها از عذاب روز رستخيز است، نه آنكه خواسته منفعت و سودى را جلب كرده يا مضرت و زيانى را از خود دفع نمايد، زيرا او غنى و مطلق و بى نياز حقيقى است) نام هجرت بر كسى نهاده نمى ‏شود و ثابت نمى‏ گردد مگر به شناختن حجت (خليفة الله) در روى زمين (نمى‏ توان گفت كسى هجرت كرده و از ضلالت و گمراهى پا بيرون گذارده مگر آنكه امام زمان خود را بشناسد، زيرا هجرت از ضلالت به هدايت ممكن نيست مگر به ارشاد امام عليه السلام) پس (از اين جهت) کسی که حجت خدا را شناخت و به او اقرار و اعتراف نمود مهاجر است (از ضلالت به هدايت هجرت كرده اگر چه از وطن خود بيرون نرفته باشد، اين جمله صريح در آن است كه گفتيم: وجوب هجرت مختص به زمان پيغمبر اكرم و معنى آن بس حركت از مكه به مدينه نيست) و نام ضعيف و ناتوان بر كسى نهاده نمى ‏شود كه خبر حجت به او برسد و گوش او آن را بشنود و در دلش جا گيرد (اگر خبر حجيت حجت خدا به كسى برسد و راه به او نبرد و از آن كار غافل ماند نپندارد كه از جمله مستضعفين و ناتوانانى است كه بر آنها حرجى نيست، زيرا خبر ثبوت حجت به او رسيده و به گوش شنيده و به دل فهميده، پس چنين شخصى معذور نيست، و اگر چه در وطن خود باشد، و چون هر كسى را لياقت معرفت و شناسايى حجت نمى ‏باشد، بلكه حقيقت معرفت حجت مخصوص مؤمنين بااخلاص است، مى‏ فرمايد:)
 
(3) معرفت و شناسايى ما كار بسيار دشوارى است كه بر نمى‏ دارد و زير بار آن نمى ‏رود مگر بنده مؤمنى كه خداوند دل او را براى ايمان آزمايش نموده (آن را شايسته قبول ايمان دانسته) باشد، و حديث و گفتار ما را نگاه نمى‏ دارد مگر سينه‏ هاى امانت پذير و خردهاى پا برجا (و چون منظور امام عليه السلام ترغيب شنوندگان است به هجرت به سوى خود و پيروى از احاديث آن بزرگوار از اين رو آنان را امر به سؤال و پرسش مى ‏فرمايد:)
 
(4) اى مردم! (معارف الهيه و احكام شرعيه و آنچه را كه تا قيامت واقع می شود) از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد كه من به راه هاى آسمان داناترم از راه هاى زمين (توجه من به علوم و معارف دينيه از امور دنيويه بيشتر است) پيش از آنكه فتنه و فساد (بنى اميه) پا بر دارد و (مانند شتر سركش از دست مالك رميده) بر مهار خود گام نهد، و خردهاى اهلش را از بين ببرد (پيش از آنكه تباهكارى ايشان همه جا را فرا گرفته مردم را از راه حق و شناختن امام زمانشان باز دارد. ناگفته نماند كه به حكم عقل و نقل هيچ كس را جز على ابن ابى طالب و ائمه معصومين بعد از پيغمبر اكرم «عليهم السلام» جرأت نيست كه بگويد: سلونى قبل أن تفقدونى؛ يعنى از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، و به اين موضوع در شرح خطبه نود و دوم اشاره و دليل آن بيان شد).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن