عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه دویست و بیست و هشتم:
 
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است در توحيد، و اين خطبه از اصول و قواعد علم (خداشناسى) چيزى را گرد آورده كه خطبه‏ هاى ديگر آن را گرد نياورده:
 
[قسمت اول خطبه‏]
 
(1) يكتا نمى ‏داند او را کسی که كيفيت و چگونگى (صفات زائده بر ذات) براى او تعيين نمايد، و به حقيقت او نرسيده (او را نشناخته) کسی که براى او مثل و مانند (شريك) قرار دهد، و قصد او نكرده کسی که او را (به چيزى) تشبيه كند، و او را نطلبيده کسی که به او اشاره كرده و او را در وهم در آورد (زيرا مشار اليه به اشاره حسيه و يا عقليه محدود است و محدوديت از لوازم جسم است، و به اين موضوع در شرح خطبه يكم اشاره شد)
 
(2) آنچه به ذات خود شناخته گردد (حقيقت و كنه او را بشناسند) مصنوع و آفريده شده است (و خداوند مصنوع نيست، زيرا مصنوع محتاج به صانع است و نيازمندى از لوازم امكان است نه واجب، پس از اين رو حق تعالى به ذاته شناخته نمى‏ شود، بلكه به آيات و آثار مى ‏شناسندش) و هر قائم به غير خود معلول است (زيرا قائم به غير محتاج محل است و هر محتاجى ممكن است و هر ممكنى معلول، پس از اين جهت شايسته نيست واجب قائم به غير باشد، بلكه همه چيز به او قائم است)
 
(3) كننده (كارها) است بدون به كار بردن آلت و اسباب (زيرا احتياج به أدوات و اسباب از صفات امكان است) تعيين كننده (ارزاق و آجال و مانند آنها) است بدون به كار بردن فكر و انديشه (زيرا خداوند منزه است از نيازمندى به انديشه) بى ‏نياز است نه با بهره بردن از ديگرى (بى نيازى اغنياء به وسيله بهره ‏مندى از ديگران است و حق تعالى از آن منزه است، زيرا آن لازمه نقص و نيازمندى است) زمان ها و روزگارها با او همراه نيستند زيرا او قديم است و زمان حادث و حادث مصاحب و همراه قديم نمى ‏شود، چون لازمه مصاحبت با هم بودن است) آلات و اسباب او را يارى نمى‏ كنند (زيرا او آلت آفرين و بى نياز از كمك و يارى است) هستى او از زمان ها و وجود او از عدم و نيستى و ازلى بودن و هميشگى او از ابتداء سبقت و پيشى گرفته (زيرا همه به او منتهى می شوند و او غير متناهى است).
 
(4) با به وجود آوردن او حواس و قواى دراكه را معلوم می شود كه آلت ادراكيه براى او نيست، و به قرار دادن او ضديت و مخالفت را بين اشياء دانسته می شود كه ضد و مخالفتى ندارد، و به تعيين او قرين و همنشين را بين اشياء شناخته می شود كه قرين و همنشين براى او نيست (زيرا او آفريننده حواس و اضداد و قرين ها است)
 
(5) روشنى را با تاريكى و آشكار را با پنهانى (سفيدى را با سياهى) و خشكى را با ترى و گرمى را با سردى ضد يكديگر قرار داده، تركيب كننده بين اشياء متضاده است كه از هم جدا و بر كنارند (مانند تركيب بين عناصر مختلفه) و قرين و همنشين قرار دهنده است بين آنها را كه از هم جدا هستند (مانند همبستگى روح با بدن) و نزديك كننده است آنها را كه از هم دورند (مانند تأليف بين دل ها و خواهش هاى گوناگون) و جدا كننده است بين آنها كه به هم نزديكند (مانند تفريق بين روح و بدن به وسيله مرگ)
 
(6) به حدى محدود نيست (زيرا محدوديت شايسته ممكن است نه واجب) و به عدد و شماره‏ اى به حساب نيايد (زيرا واحد حقيقى است كه دومى برايش فرض نمى ‏شود) و اسباب خودشان (ممكنات) را محدود می كنند، و آلت ها به مانندهاشان اشاره مى ‏نمايند (زيرا خداوند جسم نيست تا محدود و مشار اليه گردد) ادوات و آلات را كلمه منذ (كه براى ابتداى زمان وضع شده است) از قديم بودن منع نموده (پس درباره هر چيز جز خداوند متعال شايسته است گفته شود وجد هذا منذ زمان كذا؛ يعنى اين از ابتداى فلان زمان يافت شده است) و كلمه قد (كه چون بر ماضى داخل گردد زمان گذشته را به حال نزديك كند و چون بر مضارع داخل شود تقليل مى ‏نمايد) از ازليت و هميشه بودن جلو گرفته (پس درباره اشياء مى ‏توان گفت: قد كان كذا؛ يعنى در اين نزديكى چنين بود، و قد يكون كذا؛ يعنى گاهى چنين مى ‏باشد) و كلمه لولا (كه براى ربط امتناع جمله ثانيه به جمله اولى وضع شده است) از كامل بودن دور گردانيده (چنان كه درباره غير خدا می گویى: لو لا خالقه لما وجد؛ يعنى اگر آفريننده او نبود يافت نمى ‏شد) به وسيله آن ادوات‏ و آلات آفريننده آنها براى خردها آشكار گرديده (شناخته شده) و هم با آنها از ديدن چشم ها امتناع كرده (زيرا اگر ديده شود به ادوات و آلات ماند، و مانند آنها نو پيدا شده و نيازمند به غير است)
 
(7) و آرامش و جنبش بر او جارى نمى‏ شود (نمى‏ توان گفت در جایى مانده يا به جایى رفته) و چگونه آنچه را (در مخلوقات) قرار داده بر او قرار مى ‏گيرد، و آنچه پديد آورده در او پديد آيد و آنچه احداث كرده در او حادث شود كه در اين هنگام (به فرض اينكه سكون و حركت بر او جارى شود) ذات او (به زياده و نقصان يعنى حركت و سكون) تغيير يابد، و كنه او جزء پيدا می كند (زيرا متصف به حركت و سكون جسم است و هر جسم مركب و مركب داراى اجزاء مى ‏باشد) و حقيقت او از ازلى و هميشگى امتناع مى ‏ورزد (زيرا هر جسمى حادث است)
 
(8) و چون (در جنبش و آرامش) جلوه ‏اى براى او يافت شود براى او پشت سر هم خواهد بود (پس مبدا نمى‏ شود در صورتی كه واجب مبدا المبادئ است) و چون نقصان لازمه آن باشد طالب تمام گرديدن می شود (و بر واجب درخواست تماميت محال است) و در اين هنگام (اگر حركت و سكون در او يافت شود) نشانه مخلوق در او هويدا مى‏ گردد، و (مانند سایر مصنوعات) دليل بر وجود صانعى خواهد بود پس از آنكه همه اشياء دليل بر هستى او هستند، و پس از آنكه به برهان امتناع و محال بودن دور است از اينكه در او تأثير كند چيزی كه در غير او (ممكنات) تأثير می كند.
 
[قسمت دوم خطبه‏]
 
(9) خداوندى كه حالى به حالى نمى‏ شود (تغيير نمى ‏پذيرد) و از بين نمى ‏رود (زيرا تغيير و نيست شدن از خواص ممكن است نه واجب) و غيبت و پنهان شدن بر او روا نيست (زيرا لازمه آن انتقال و حركت است كه دلالت بر حدوث و نو پيدا شدن دارد، و از اين جهت حضرت ابراهيم عليه السلام «چنان كه در قرآن كريم آمده» به غيبت و پنهان شدن ستاره و ماه و خورشيد استدلال نمود كه آنها پروردگار نيستند س 6 ى 76 فلما جن عليه الليل رأى كوكبا، قال: هذا ربي، فلما أفل قال لا أحب الآفلين‏ ى 77 فلما رأى القمر بازغا، قال: هذا ربي، فلما أفل قال لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الضالين‏، ى 78 فلما رأى الشمس بازغة قال: هذا ربي، هذا أكبر، فلما أفلت قال: يا قوم إني بري‏ء مما تشركون‏ ى 79 إني وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الأرض حنيفا، و ما أنا من المشركين؛‏ يعنى چون شب او را فرا گرفت «در آن زمان بعضى از مردم ستاره و ماه و خورشيد را پرستش مى ‏نمودند» ستاره‏ اى را ديد «به رويه آنان» گفت: اينست پروردگار من، پس چون غروب كرد، گفت: پنهان شوندگان را دوست نمى ‏دارم «چه جاى اينكه آنها را بپرستم» چون ماه را طلوع كننده و درخشنده ديد، گفت: اينست پروردگار من، چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا به معرفت و شناسايى خود راه ننمايد من از گمراهان مى ‏باشم، چون خورشيد را درخشان ديد، گفت: اينست پروردگار من، اين «در جرم و روشنایى از آنها» بزرگتر است، چون غروب كرد، گفت: اى مردم من از آنچه شما شريك خداوند قرار مى‏ دهيد بيزارم، من روى مى ‏آورم به کسی که آسمان ها و زمين را آفريده در حالی كه مسلمان و از بت‏ پرستى و شرك دور بوده و از مشركين نيستم) و نزاده تا زایيده شده (معلول غير) باشد (زيرا هر كه فرزند آورد البته مركب و معلول ديگرى است) و زایيده نشده است تا محدود باشد (زيرا هر مولودى حادث است و وجودش به پدر و مادر منتهى می شود) ذات او برتر است از داشتن فرزندان، و منزه و پاكست از همبسترى با زنان (زيرا فرزند آوردن و لذت بردن از زن از خواص مخلوق است)
 
(10) وهم ها و انديشه‏ ها به او نمى ‏رسد تا (در وهم) محدود و موجودش گرداند، و فهم ها و زيركی ها او را به انديشه در نمى‏ آورد تا تصورش نمايد (به صورت و مثالى درآورد) و حواس او را درك نمى ‏كند تا به وجود حسى موجودش گرداند، و دست ها او را لمس نمى‏ نمايد تا دسترسى به او پيدا كنند، به حالى متغير نمى‏ شود و در احوال منتقل نمى‏ گردد (چون تغيير و انتقال از لوازم جسم است) و شب ها و روزها او را كهنه و سالخورده نمى‏ كند، و روشنى و تاريكى تغييرش نمى‏ دهد، و به چيزى از اجزاء و به اندام و اعضاء و به عرضى از عرض ها و به غير داشتن و بعض ها وصف نمى ‏شود (خلاصه او جزء و عضو و عرض و بعض ندارد و غير او چيزى با او نيست خواه داخل باشد مانند جزء خواه خارج باشد مانند عرض، زيرا اگر باشد لازمه آن تركيب است و تركيب در واجب محال است)
 
(11) و براى او گفته نمى ‏شود حد و پايانى، و منقطع شدن و انتهایى، و نه اينكه اشياء به او احاطه می كنند تا او را بلند گردانند يا بيافكنند، يا اينكه چيزى او را بردارد تا از جانبى به جانبى ببرد يا راست نگهدارد، و در اشياء داخل نبوده و از آنها بيرون نيست (بلكه به هر چيز محيط و دانا است)
 
(12) خبر مى ‏دهد نه به وسيله زبان و زبانك ها، و مى ‏شنود نه به شكاف ها (ى گوش) و آلت ها (ى شنيدن)، سخن مى‏ گويد نه به الفاظ، و (گفتار و كردار همه را) حفظ و از بردارد نه به وسيله قوه حافظه (و يا آنكه همه اشياء را نگهدارى می كند و خود نياز نگهدارى ديگرى ندارد) و اراده می كند بدون انديشه، دوست مى ‏دارد و خوشنود می شود نه از روى رقت و مهربانى، و دشمن مى ‏دارد و به خشم مى‏ آيد نه به جهت مشقت و رنج (بلكه محبت و رضايش توفيق و رحمت است و بغض و غضبش عذاب و دورى از رحمت) به هر چه اراده هستى او كند مى‏ فرمايد: باش، پس موجود می شود (و اين سخن) نه به وسيله آوازى است كه (در گوش ها) فرو رود، و نه به سبب فريادى است كه شنيده شود، و جز اين نيست كه كلام خداوند فعلى است از او كه آن را ايجاد كرده، و مانند آن پيش از آن موجود نبوده (بلكه نو پيدا) است، و اگر قديم بود هر آينه خداى دوم (و واجب الوجود) بود (و اين محال است).
 
[قسمت سوم خطبه‏]
 
(درباره خداوند متعال)
 
(13) گفته نمى‏ شود بود بعد از نبودن (زيرا وجود او مسبوق به عدم و نيستى نيست، بلكه قديم و ازلى است، و اگر گفته شود) پس صفات نو پيدا شده بر او جارى شود، و بين نو پيدا شده ‏ها و او فرقى نباشد (كه موجب امتياز گردد) و او را بر آنها مزيت و برترى نماند، پس آفريننده و آفريده شده برابر شده و پديد آورنده و پديد آورده شده يكسان گردد.
 
(14) مخلوقات را بى ‏نمونه‏ اى كه از غيرش صادر گشته باشد بيافريد، و براى آفريدن آنها از هيچ يك از مخلوقش يارى نخواست، و زمين را ايجاد فرمود، و آن را بدون اينكه مشغول باشد (به قدرت كامله خود) نگهداشت، و آن را بر غير جايگاه آرامش (بلكه به روى آب موج زننده) استوار گردانيد، و آن را بدون پايه‏ ها برپا داشت، و بدون ستون ها بر افراشت، و از كجى محفوظ نمود، و از افتادن و شكافته شدن باز داشت، و ميخ هاى آن را استوار و سدها (كوه‏ ها) يش را نصب نمود، و چشمه‏ هايش را جارى كرد، و رودخانه‏ هايش را شكافت، پس آنچه ساخته سست نگشته و آنچه را توانایى داده ناتوان نگرديده است،
 
(15) او است كه به سلطنت و بزرگى (قدرت و توانایى) خود بر زمين (و آنچه در آنست) غالب و مسلط است، و اوست كه به علم و معرفت خويش به چگونگى آن دانا است، و به بزرگوارى و ارجمندی اش بر هر چيز آن بلند و برتر است، و هر چه از آنها را كه بخواهد او را ناتوان نمى ‏سازد، و از او سرپيچى نمى ‏كند تا بر او غلبه نمايد، و شتابنده آنها از او نمى ‏گريزد تا بر او سبقت و پيشى گيرد، و به دولتمند و دارا نيازمند نيست تا او را بهره دهد،
 
(16) اشياء براى او فروتن و در برابر عظمت و بزرگى او ذليل و خوارند، توانایى ندارند از سلطنت و پادشاهی اش به جانب ديگرى بگريزند تا از سود و زيان او (بخشش و كيفرش) سرباز زنند، و او را مثل و مانندى نيست تا همتا و برابر او باشد (زيرا اگر براى او مانندى فرض نماييم آن يا ممكن الوجود است يا واجب الوجود، اگر ممكن الوجود باشد در وجود از او متأخر است و نمى ‏شود برابر و مانند او باشد، و اگر واجب الوجود باشد منافات دارد با احديت و يكتا بودن او و لازمه آن تركيب است، زيرا هر چه از براى آن مانند باشد مركب است از دو جزء يكى از جهت اتحاد و يكى از جهت امتياز، و واجب الوجود كه مبدا جميع ممكنات مى ‏باشد محالست مركب باشد) او است نابود كننده اشياء بعد از بود آنها تا اينكه هست آنها نيست گردد (به طورى از بين مى ‏روند كه گويا اصلا نبوده ‏اند)
 
(17) و نيست شدن دنيا بعد از آفريدن آن شگفت‏تر (و دشوارتر) از ايجاد و پديدار نمودن آن نيست، و چگونه شگفت‏تر باشد در حالی كه اگر همه جانداران دنيا از مرغان و چهارپايان و آنچه را شبانگاه به طويله‏ شان باز مى‏ گردانند و آنچه در صحراء مى ‏چرند و اقسام و انواع گوناگون آنها و آنچه پست و كودنند و آنچه زيركند از آنها گرد آيند به آفريدن پشه‏ اى توانا نيستند، و نمى ‏شناسند كه چگونه است راه ايجاد آن، و عقل ها و خردهاشان در دانستن آن حيران و سرگردان است، و قوت هاشان عاجز و مانده مى ‏باشند، و باز مى‏ گردند زبون و خسته در حالی كه مى‏ دانند شكست خورده ‏اند، و به ناتوانى آفرينش آن اقرار و به نتوانستن نيست كردن آن اعتراف مى ‏نمايند (زيرا اگر خدا نخواهد كسى نمى‏ تواند آن را بگيرد چه جاى آنكه حقيقتا نيست گرداند. گفته ‏اند: پشه در خلقت مانند پيل است ولى اعضاء آن بيشتر از پيل مى ‏باشد، زيرا پيل داراى چهار پا و خرطوم و دم است و پشه علاوه بر اين اعضاء داراى دو پا و چهار بال است كه با آن بال ها پرواز می كند، و خرطوم پيل مجوف و سوراخ نيست ولى خرطوم پشه سوراخ است و چون آن را به بدن انسان فرو برد با آن خون مى ‏خورد، پس خرطوم پشه به منزله حلقوم آن است).
 
[قسمت چهارم خطبه‏]
 
(18) و خداوند منزه از نقائص بعد از نابود شدن دنيا (پيش از قيامت) تنها باقى است كه چيزى با او نيست، همان طور كه پيش از ايجاد و آفرينش آن بود همچنين بعد از نيست شدن آن بدون وقت و مكان و هنگام و زمان مى ‏باشد (زيرا مكان در صورت نبودن افلاك داراى وجود و هستى نيست، و وقت و حين و زمان هم كه معنى همه آنها هنگام است عبارت از مقدار حركت فلك مى‏ باشد، پس در صورت نيست شدن فلك حركتى نيست تا زمان باشد) با نيست شدن دنيا مدت ها و وقت ها و سال ها و ساعت ها نيست مى‏ گردند (زيرا همه اينها اجزاء و زمان است كه با نيست شدن فلك معدوم شده ‏اند) پس چيزى نيست مگر خداى يكتاى غالب (بر همه اشياء) كه بازگشت جميع كارها به سوى او است (خلاصه چيزى نيست مگر آنكه فانى گردد حتى وقت و زمان كه پندارند اگر همه كائنات معدوم شوند زمان و وقت باقى مى ‏باشند. فرمايش امام عليه السلام إن الله -سبحانه- يعود بعد فناء الدنيا تا اينجا صريح است كه ذوات همه اشياء پيش از قيامت نيست شوند، در قرآن كريم س 21 ى 104 مى‏ فرمايد: كما بدأنا أول خلق نعيده‏؛ يعنى چنان كه در آغاز آفريدن ايجاد كرديم آن را باز مى‏ گردانيم، و چون آن را از عدم ايجاد فرموده اعاده نيز از عدم مى ‏باشد، بنابراين قول به اينكه مراد از فناء و نيست شدن اشياء تفرق و پراكندگى اجزاء است، زيرا اعاده معدوم محال است، جاى بسى گفتگو است، و چون اين كتاب براى مطالعه همگان است شرح و بسط اين مسئله اينجا سزاوار نيست) در ابتداى آفرينش مخلوقات داراى قدرت و اختيارى نبودند و فناء و نيستی شان هم بدون امتناع و ابایى از آنها خواهد بود، و اگر مى ‏توانستند امتناع نمايند هميشه باقى بودند (خداوند همان طور كه بدون رخصت اشياء را بيافريد همچنين در فناى آنها رخصت نخواهد، و چنان كه هنگام خلقت قادر بر امتناع نبودند هنگام از بين رفتن و نيست شدن كه بالطبع هر موجودى از آن گريزان است توانا نيستند، پس اگر مى‏ توانستند امتناع نموده هميشه برقرار مى ‏ماندند)
 
(19) ايجاد كردن هيچ يك از مخلوقات هنگام آفرينش بر او دشوار نبود، و آفريدن آنچه پديد آورد و آفريد او را خسته و وامانده نساخت (زيرا دشوار بودن و واماندگى از لوازم جسم است) و اشياء را هستى نداد براى استوار كردن سلطنت، و نه براى ترس از نيست شدن و كم گشتن، و نه براى كمك خواستن از آنها بر همتایى كه (بر او) پيشى گيرد، و نه براى دورى گزيدن از دشمنى كه (بر او) هجوم آورد، و نه براى زياده كردن در پادشاهى خود، و نه براى غلبه يافتن و فخر كردن شريكى در انبازى با او، و نه براى وحشت و ترسى كه داشته و خواسته با آنها انس گيرد،
 
(20) پس اشياء را بعد از آفريدنشان (پيش از قيامت) فانى و نابود مى ‏گرداند نه از جهت دلتنگى كه در تغيير آنها از حالى به حالى و تدبير امور آنها به او عارض شده باشد، و نه به سبب اينكه آسايش و آسودگى به او رو آورد، و نه از جهت آنكه چيزى از آنها بر او گران آيد، طول كشيدن هستى آنها او را ملول نكرده تا وادارش نمايد كه به تندى آنها را نيست سازد، ليكن خداوند سبحان نظم اشياء را از روى لطف و مهربانی اش قرار داد، و به امر و فرمان خود (از پاشيده شدن) نگاهشان داشت، و به قدرت و توانایى خود استوارشان گردانيد،
 
(21) پس آنها را بعد از نابود شدن باز مى ‏گرداند بى‏ آنكه نيازى به آنها داشته باشد، و بى كمك گرفتن به يكى از آنها بر آنها، و نه از جهت بازگشتن از حال وحشت و ترس به حال انس، و نه از جهت رجوع از نادانى و كورى و گمراهى به دانش و طلبيدن، و نه از جهت درويشى و نيازمندى به توانگرى و دارایى، و نه از جهت زبونى و پستى به ارجمندى و توانایى (زيرا اين موضوعات همه شايسته ممكنات است كه داراى كمال مطلق نبوده و از هر جهت ناقص و نيازمند به غير هستند، و نبايد كسى گمان برد غرض نداشتن كه لازمه‏ اش نقص در ذات است حاكى از آنست كه افعال خداوند بى ‏غرض و فایده باشد، بلكه داراى اغراض و مصالح و حكم و منافعى است كه نتيجه آنها براى خلق است، زيرا حق تعالى منزه است از آنكه كارى بيهوده انجام دهد، چنان كه در قرآن كريم س 21 ى 16 مى ‏فرمايد: و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما لاعبين‏ ى 17 لو أردنا أن نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا إن كنا فاعلين؛‏ يعنى آسمان و زمين و آنچه بين آنها است را براى بازى نيافريديم، و اگر مى ‏خواستيم چيزى را به بازى بگيريم اگر كننده بوديم «لايق ما بود» از پيش خود فرا مى ‏گرفتيم «و نيازمند به ممكنات نبوديم»).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن