خطبه دویست و پانزدهم:
از سخنان آن حضرت عليه السلام است (در وصف خود كه از ظلم و ستم و تعدى بر كنار است):
(1) سوگند به خدا اگر شب را بيدار به روى خار سعدان (گياهى است داراى خار سر تيز) بگذرانم، و (دست و پا و گردن) مرا در غل ها بسته بكشند، محبوب تر است نزد من از اينكه خدا و رسول را روز قيامت ملاقات كنم در حالی كه بر بعضى از بندگان ستم كرده چيزى از مال دنيا غصب كرده باشم، و چگونه به كسى ستم نمايم براى نفسى كه با شتاب به كهنگى و پوسيدگى باز مى گردد (زود از جوانى و توانایى به پيرى و ناتوانى مبدل مى گردد) و بودن در زير خاك به طول مى انجامد؟!
(2) سوگند به خدا (برادرم) عقيل را در بسيارى فقر و پريشانى ديدم كه يك من گندم (از بيت المال) شما را از من درخواست نمود، و كودكانش را از پريشانى ديدم با موهاى غبارآلوده و رنگ هاى تيره مانند آنكه رخسارشان با نيل سياه شده بود، و عقيل براى درخواست خود تأكيد كرده سخن را تكرار مى نمود، و من گفتارش را گوش مى دادم، و گمان می كرد دين خود را به او فروخته از روش خويش دست برداشته دنبال او مى روم (هر چه بگويد انجام مى دهم)
(3) پس آهن پاره اى براى او سرخ كرده نزديك تنش بردم تا عبرت گيرد، و از درد آن ناله و شيون كرد مانند ناله بيمار، و نزديك بود از اثر آن بسوزد،
(4) به او گفتم: اى عقيل! مادران در سوگ تو بگريند، آيا از آهن پاره اى كه آدمى آن را براى بازى خود سرخ كرده ناله می كنى، و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم افروخته مى كشانى؟ آيا تو از اين رنج (اندك) مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟!
(5) و شگفت تر از سرگذشت عقيل آنست كه شخصى (اشعث ابن قيس كه مردى منافق و دورو و دشمن امام عليه السلام بود و آن حضرت هم او را دشمن مى داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سر بسته و حلوايى كه آن را دشمن داشته به آن بدبين بودم به طوری كه گويا با آب دهن يا قى مار خمير شده بود، به او گفتم: آيا اين هديه است يا زكات يا صدقه كه زكات و صدقه بر ما اهل بيت حرام است، گفت: صدقه و زكات نيست، بلكه هديه است، پس (چون از آوردن اين هديه منظورش باطلى و در واقع رشوه بود) گفتم: مادرت در سوگ تو بگريد، آيا از راه دين خدا آمده اى مرا بفريبى، آيا درك نكرده نمى فهمى (كه از اين راه مى خواهى مرا بفريبى) يا ديوانه اى يا بيهوده سخن می گویى؟
(6) سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمان هاى آنها است به من دهند براى اينكه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى نمى كنم، و به تحقيق دنياى شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگى كه در دهن ملخى باشد كه آن را مى جود،
(7) چه كار است على را با نعمتى كه از دست مى رود، و خوشى كه بر جا نمى ماند، به خدا پناه مى بريم از خواب عقل (و بى خبر ماندن او از درك مفاسد و تباهكارى هاى دنيا) و از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جميع حالات) تنها از او يارى مى جوييم.
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)