عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه دویست و هفتم:
 
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است (در اندرز به شنوندگان و بيان صلاح دنيا و آخرت ايشان) كه در صفين فرموده‏:
 
[قسمت اول خطبه‏]
 
(1) بعد از حمد و ثناى خداوند سبحان و درود بر پيغمبر اكرم، حق تعالى با حكومت دادن من بر شما براى من حقى بر شما قرار داده است (اطاعت مرا بر شما واجب گردانيده كه بر اثر آن فتنه و فساد روى نداده اختلال و سستى راه نيابد) و همان طور كه مرا بر شما حقى است شما را نيز بر من حقى است (واجب است آنچه موجب زيان در دين و دنيا است به شما نموده به عدل و درستكارى رفتار نمايم، و در خطبه‏ سى و چهارم به اين نكته اشاره شده) 
 
(2) و حق فراخ ترين چيزها است هنگام وصف و گفتگوى با يكديگر، و تنگ‏ ترين چيزها است زمان كردار و انصاف دادن با هم (حق را موقع گفتار بسيار به زبان مى‏ آورند، ولى هنگام عمل به كار نمى‏ برند، چنان كه بسيارى از مردم در راه جور و ستم سير كرده آن را عدل و داد شمرند) كسی را بر ديگرى حقى نيست مگر اينكه آن ديگرى را هم بر او حقى است، و آن ديگرى را حقى بر او نيست مگر اينكه او را هم حقى است (هر كس را به ديگرى حقى باشد ديگرى را هم بر او حقى است، مثلا حق رعيت بر والى آنست كه در اصلاح كارشان بكوشد و مملكت را منظم دارد، و حق والى بر رعيت آنست كه در حق و صلاح فرمان او برند، و حق زن بر شوهر آنست كه او را نفقه دهد و حق شوهر بر زن آنست كه او را اطاعت و پيروى نمايد) 
 
(3) و اگر كسى را بر ديگرى حقى باشد كه ديگرى را بر او حقى نباشد چنين حقى مختص به خداوند سبحان است، و آفريدگانش را (حتى انبياء و اولياء) چنين حقى نيست، زيرا او قدرت و توانایى دارد (پس اگر او را اطاعت نكنند توانایى مجبور كردن ايشان را به اطاعت دارد، چنان كه در قرآن كريم س 10 ى 99 مى‏ فرمايد: و لو شاء ربك لآمن من في الأرض كلهم جميعا، أ فأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين؛‏ يعنى اگر پروردگار تو بخواهد هر كه در زمين است ايمان مى ‏آورد، آيا تو مردم را به اكراه وادار به ايمان آوردن مى ‏نمايى يعنى تو توانایى ندارى كسی را به اجبار مؤمن گردانى) و در هر چه قضاء و قدر گوناگون او جارى گردد عادل و دادگر است (پس اگر اعمال بندگان را هم پاداش ندهد عادل است، زيرا بنده كه او را در تمام مدت حيات پرستش مى ‏نمايد حق يكى از كوچك ترين نعمت هاى او را ادا ننموده است) 
 
(4) وليكن خداوند سبحان از روى فضل و كرم و چون اهل جود و بخشش بسيار است حق خود را بر بندگان اين قرار داده كه او را اطاعت كنند، و پاداش ايشان را بر خود چند برابر كردن ثواب گردانيد (چنان كه در قرآن كريم س 4 ى 173 مى‏ فرمايد: فأما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله و أما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا أليما، و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا؛ يعنى آنان كه ايمان آورده كارهاى شايسته انجام دادند خدا مزدهاى ايشان را تمام دهد و از روى فضل و كرمش بيافزايد، و اما كسانى را كه از ايمان آوردن و عمل صالح دورى گزيده گردنكشى كردند به عذاب دردناك گرفتارشان مى ‏نمايد و براى خود جز خدا دوست و يارى كننده ‏اى نيابند).
 
[قسمت دوم خطبه‏]
 
(5) پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض ديگر حقوقى واجب فرموده، و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانيده، و بعضى آنها را در مقابل بعض ديگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى ‏يابد مگر به ازاء بعض ديگر (مثلا زن نسبت به شوهر حق نفقه ندارد مگر در برابر اطاعت و پيروى از او، و همچنين سایر حقوق مانند حق پدر بر فرزند و مالك بر مملوك و همسايه بر همسايه و خويش بر خويش و برعكس) 
 
(6) و بزرگ ترين حق ها كه خداوند سبحان واجب گردانيده حق والى است بر رعيت و حق رعيت است بر والى (زيرا فساد و تباهكارى در آن عموميت داشته و در سایر حقوق جزئى است) و اين حكم را خداوند سبحان براى هر يك از والى و رعيت بر ديگرى واجب فرموده است، و آن را سبب نظم و آرامش براى دوستدارى ايشان يكديگر را و ارجمندى براى دينشان قرار داده، پس حال رعيت نيكو نمى‏ شود مگر به خوش رفتارى حكمفرمايان، و حال حكمفرمايان نيكو نمى ‏گردد مگر به ايستادگى رعيت در انجام دستور ايشان، 
 
(7) پس هرگاه رعيت حق والى و والى حق رعيت را اداء نمود حق در بين ايشان ارجمند و قواعد دينشان برقرار و نشانه ‏هاى عدل و درستكارى بر پا و سنت ها (احكام پيغمبر اكرم) در مواضع خود جارى گردد، و بر اثر آن روزگار اصلاح می شود، و به پايندگى دولت و سلطنت اميد مى ‏رود، و طمع هاى دشمنان از بين مى ‏رود (اجانب را بر ايشان تسلطى نخواهد بود) 
              
(8) و اگر رعيت بر والى غلبه يابد (اوامر و نواهى او را به كار نبندد) يا والى بر رعيت تعدى و ستم كند آنگاه اختلاف كلمه رخ دهد (سخن يك جور نگويند و با هم يك دل نباشند) و نشانه‏ هاى ستم آشكار و تباهكاری ها در دين بسيار و عمل به سنت ها رها شود، پس به خواهش نفس عمل گشته احكام شرعيه اجراء نشود، و دردهاى اشخاص (دزدى و خونريزى و ناامنى و گرانى و گرفتارى) بسيار گردد، و براى اداء نشدن حق بزرگ و اجراى باطل و نادرست كسى اندوهگين و نگران نشود، پس آن زمان نيكوكاران خوار و بدكاران ارجمند شوند، و واخواهی هاى خدا نزد بندگان (به سبب گناهان بيشمار) بسيار شود، 
 
(9) پس در اداى آن حق بر شما باد اندرز دادن و كمك به يكديگر كه (بر اثر سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را به دست آوريد، زيرا) كسى به حقيقت طاعت و فرمانبرى شايسته خدا نمى ‏رسد اگر چه براى به دست آوردن رضاء و خوشنودى او حريص بوده كوشش بسيار در عمل و بندگى داشته باشد (پس نبايد شخص گمان كند در اندرز دادن به ديگرى و يارى نمودن حق آنچه شايسته خدا است بجا آورده) ولى از جمله حقوق واجبه خدا بر بندگان اندرز دادن و كمك و يارى به يكديگر است براى اجراى حق بين خودشان به قدر كوشش و توانایى، 
 
(10) و نيست مردى بى‏ نياز از كمك شدن به آنچه خداوند از حق خود كمك به او را واجب گردانيده هر چند مقام و مرتبه او بزرگ بوده و در دين برترى داشته باشد (بنابراين كسى نيست كه در راه حق و آنچه بر او واجب است به يارى ديگرى نيازمند نباشد) و نيست مردى كه بايد ديگرى را براى اداى حق يارى كند يا او را يارى نمايند هر چند مردم او را خرد شمرده در ديده كوچك آيد (پس گمان نرود كه براى اداى حق از مردم بى‏ قدر نبايد كمك خواست يا ايشان را نبايد كمك نمود، زيرا رونق ملك و ملت به كمك خرد و بزرگ و توانا و ناتوان است).
 
[قسمت سوم خطبه‏]
 
پس (در آن هنگام) مردى از اصحاب آن حضرت عليه السلام با سخن درازى آن بزرگوار را پاسخ داد بسيار او را ستايش نموده، و پيروى از آنچه شنيده بود به آن حضرت اظهار می كرد، پس امام عليه السلام فرمود:
 
(11) كسى را كه جلالت خدا در نزد او بااهميت و مرتبه ‏اش در دل او بلند است سزاوار است كه براى بزرگوارى و بلندمرتبه بودن خدا هر چه غير از خدا است نزد او كوچك باشد، و سزاوارتر كس كه چنين باشد (در برابر بزرگى خدا بزرگى نبيند) كسى است كه نعمت خدا درباره او بسيار و احسانش به او نيكو است، زيرا نعمت خدا به كسى بسيار داده نشده مگر اينكه بزرگى حق خدا بر او زياد شده است، 
 
(12) و از پست ‏ترين حالات حكمفرمايان نزد مردم نيكوكار آنست كه گمان دوستدارى فخر و خودستايى به آنها برده شود، و كردارشان حمل به كبر و خودخواهى گردد، و من كراهت دارم‏ از اينكه به گمان شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را (از شما) دوست دارم، و سپاس خدا را كه چنين نيستم، و اگر هم دوست داشتم كه درباره من مدح و ثناء گفته شود اين ميل را از جهت فروتنى براى خداوند سبحان كه او به شمول عظمت و بزرگوارى سزاوارتر است رها كرده از خود دور مى ‏نمودم، 
 
(13) و بسا كه مردم مدح و ستايش را بعد از كوشش در كارى شيرين مى‏ دانند (زيرا فطرى و جبلى است شخصى كه كار بزرگى انجام داد يا خدا او را موفق ساخت ستودن و آفرين آن را دوست دارد) پس مرا براى اطاعت كردنم از خدا و خوش رفتاری ام با شما به ستودن نيكو ستايش نكنيد از حقوقى كه باقى مانده و از اداى آنها فارغ نگشته ‏ام و واجباتى كه ناچار به اجراى آنها هستم، 
 
(14) و با من سخنانى كه با گردنكشان (براى خوش آمد آنها) گفته می شود نگوييد، و آنچه را از مردم خشمگين (بر اثر خشم آنها) خوددارى كرده پنهان مى ‏نمايند از من پنهان ننمایيد، و به مدارا و چاپلوسى و رشوه دادن (به زبان) با من آميزش نكنيد، و درباره من گمان مبريد كه اگر حقى گفته شود دشوار آيد، و نه گمان درخواست بزرگ نمودن خود را (نمى‏ خواهم با من مانند گردنكشان كه سخن حق به ايشان نمى ‏گويند رفتار نمایيد) زيرا كسى كه سخن حق را كه به او گفته شود يا دادگرى و درستى را كه به او پيشنهاد گردد دشوار شمرد عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است، 
 
(15) پس از حق گويى يا مشورت به عدل خوددارى ننمایيد (با من بى پروا حق را گفته آنچه را درست و بعد مى ‏دانيد بيان كنيد) زيرا من برتر نيستم از اينكه خطاء كنم و از آن در كار خويش ايمن نمى‏ باشم مگر آنكه خدا از نفس من كفايت كند آن را كه او به آن از من مالكتر و تواناتر است (مقصود امام عليه السلام كه در اينجا براى خود خطاء را ممكن دانست در صورتی كه امام معصوم و منزه از خطاء است، اقرار به اين است كه عصمت آن حضرت از جمله نعمت هاى خداوند متعال است، لذا مى ‏فرمايد:) 
 
(16) و جز اين نيست كه من و شما بنده و مملوكيم در اختيار پروردگارى كه جزا و پرورش دهنده ‏اى نيست، مالك و صاحب اختيار است از ما آنچه را كه خودمان در آن اختيارى نداريم (پس بزرگوارى زيبنده او است و وظيفه جزا و بندگى و فروتنى است) و ما را از جهل و نادانى كه در آن بوديم بيرون آورده به علم و معرفتى كه مصلحتمان بود سوق داده، و گمراهى ما را به هدايت و راه يافتن تبديل نمود، و بينايى بعد از كورى به ما بخشيد (بعد از نادان بودن در امر دين و دنيا و آخرت خداوند با بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ما را به همه چيز آشنا فرمود).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن