عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه صد و شصت و یکم:
 
از سخنان آن حضرت عليه السلام است (در جنگ صفين) به يكى از اصحابش كه از آن بزرگوار پرسيد چگونه اطرافيان شما (سه خليفه و پيروانشان) شما را از خلافت باز داشتند و حال آنكه شما به اين مقام (از آنها و ديگران) سزاوارتريد؟ پس امام عليه السلام (را از اين پرسش بى ‏موقع كه مطلب بر پرسنده و ديگران هم معلوم بود، يا تحقيق در آن مصلحت نبود خوش نيامد و با تندى اجمالا پاسخ داده) فرمود:
 
(1) اى برادر (دينى از طايفه) بنى اسد مردى هستى كه تنگ (اسب سوارى) تو سست و جنبان است (نادانى كه به اندك شبهه‏ اى مضطرب و نگران مى ‏شوى) مهار (مركب خود) را بيجا رها می كنى (در جاى غير مقتضى و موقع سختى كه ما با دشمن به زد و خورد مشغوليم مطلبى مى ‏پرسى كه براى پاسخ آن مجال نيست) و با اين حال (كه موقع پرسش نبود) از جهت احترام پيوستگى و خويشى تو (با پيغمبر چون يكى از زن هاى آن حضرت زينب دخترش جحش از طايفه بنى اسد بود) و براى اينكه حق پرسش دارى و دانستنى را درخواست نمودى، پس بدان: 
 
(2) تسلط (سه خليفه) بر ما به خلافت با اينكه ما از جهت نسب (خويشى با پيغمبر اكرم) برتر و از جهت نزديكى (و قرب منزلت) به رسول خدا صلى الله عليه و آله استوارتريم، براى آنست كه خلافت مرغوب و برگزيده بود (هر كس طالب آن بود اگر چه لياقت نداشت، پس) گروهى به آن بخل ورزيدند (و نگذاشتند سزاوار به آن مقام بر آن بنشيند) و گروه ديگرى (امام عليه السلام) بخشش نموده (براى حفظ اساس اسلام) از آن چشم پوشيدند (و چون براى گرفتن حق ياورى نداشتند شكيبایى اختيار نمودند، چنان كه در خطبه سوم به اين نكته اشاره فرموده) و حكم (ميان ما و ايشان) خدا است، و بازگشت به سوى او روز قيامت (پس از آن امام عليه السلام شعر امرء القيس را مثل مى ‏آورد:) 
 
(3) و دع عنك نهبا صيح فى حجراته (كه مصراع دوم آن و هات حديثا ما حديث الرواحل مى ‏باشد، و قصه آن اينست: امرء القيس كه يكى از شعراء بزرگ عرب است پس از آنكه پدرش را كشتند براى خونخواهى يا از ترس دشمنان در قبایل عرب مى‏ گشت تا در خانه مردى طريف نام از قبيله بنی جديله - تیره ای از قبیله طىّ - وارد شد، طريف او را گرامى داشت و امرء القيس هم او را ستود و چندى نزدش ماند، پس به فكر افتاد كه مبادا طريف نتواند به او يارى نمايد، در پنهانى نزد خالد ابن سدوس رفته بر او وارد گشت، پس بنی جديله شتران او را به يغما بردند، و چون امرء القيس آگاه شد به خالد شكايت كرده او را از يغما بردن شتران خود خبر داد، خالد گفت: شترهاى سوارى كه همراه دارى به من بده تا سوار شده نزد بنی جديله رفته شترهاى تو را برگردانم، امرء القيس پيشنهاد او را پذيرفته شترهاى مانده را به او داد، و خالد با چند تن از ياران خود بر آنها سوار گشته در پى بنی جديله شتافت، چون به ايشان رسيد گفت: امرء القيس ميهمان من است شترهاى او را باز گردانيد، گفتند او ميهمان و پناه آورده به تو نيست، گفت سوگند به خدا كه او ميهمان من است و شترهايى هم كه ما بر آنها سواريم از آن او است، پس بنی جديله بر آنها حمله نموده همگان را به زير افكنده آن شترها را نيز به يغما بردند، و گفته‏ اند كه خالد با بنی جديله ساخته از روى حيله و مكر شترها را به ايشان تسليم نمود، چون امرء القيس از اين غارتگرى دوم آگاه شد در اين باب قصيده‏ اى ساخت كه اول آن اين بيت بود كه نقل شد، و معنى آن اينست:) رها كن و واگذار قصه غارتگرى را كه در اطراف آن فرياد بر آورده شد، (و بياور و ياد كن قصه شگفت ‏آور كه آن يغما بردن شترهاى سوارى است، خلاصه منظور امام عليه السلام از تمثيل به اين شعر آن است كه رها كن قصه سه خليفه را كه اهل سقيفه در اطراف آن هو و جنجال نموده آن همه سخنان گفت و شنود كردند) و بيا بشنو مطلب بزرگ (و شگفت آور) را در پسر ابى سفيان (معاويه و زد و خورد با او را) كه به تحقيق روزگار بعد از گريانيدن مرا به خنده آورد (از بسيارى شگفتى در رفتار روزگار به خنده آمده‏ ام) و سوگند به خدا شگفتى باقى نمانده است، پس شگفتا از اين كار بزرگ كه شگفتى را از بين مى ‏برد (به منتهى درجه رسانده كه از آن چيزى بجا نمانده) و كج روى و نادرستى را بسيار مى‏ گرداند، 
 
(4) گروهى از مردم (معاويه و پيروانش) از راه مكر و حيله در صدد برآمدند كه نور خدا را از چراغش خاموش كنند، و فوران و راه آب آن را از چشمه‏ اش ببندند (احكام اسلام را از بين برده وصى و جانشين پيغمبر اكرم را خانه نشين كنند) و ميان من و خودشان آب وبا آور را آميخته و درهم نمودند (فتنه و فساد و جنگ و خونريزى برپا كردند) 
 
(5) پس اگر از ما و ايشان سختی هاى غم و اندوه ها برطرف شود آنان را به راه حق محض مى ‏كشم (تا رضاء و خوشنودى خدا و رسول را به دست آورده سعادتمند گردند) و اگر قسم ديگرى شد (قدم در راه حق ننهادند، و با راهنماى الهى به جنگ و زد و خورد مشغول ماندند، باكى نيست، زيرا خداوند در قرآن كريم س 35 ى 8 مى‏ فرمايد: فلا تذهب نفسك عليهم حسرات، إن الله عليم بما يصنعون؛‏ يعنى) پس براى گمراهى ايشان به سبب غم و اندوه بسيار خود را هلاك و تباه مگردان، زيرا خداوند دانا است به آنچه بجا مى‏ آورند (و آنان را به كيفر اعمالشان مى ‏رساند).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن