خطبه صد و پنجاه و هفتم:
از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است (در بعثت پيغمبر اكرم و ستودن قرآن كريم):
[قسمت اول خطبه]
(1) خداوند پيغمبرش را فرستاد هنگامى كه مدتى بود پيغمبرى نيامده، و رفتن فرق مختلفه مردم به خواب غفلت و گمراهى و نادانى طولانى شده، و پايه استوار (احكام و دستور الهى) ويران گشته بود (مدتى بود پيغمبرى از جانب خدا مبعوث نشده مردم در راه گمراهى و نادانى قدم نهاده سخنان پيغمبران از يادشان رفته كه خداوند حضرت مصطفى «صلى الله عليه و آله» را برانگيخت)
(2) پس به سوى مردم آمد با تصديق و اعتراف آنچه در دست داشت، و نورى كه بايستى از آن پيروى نمايند، و آن (چه در دست داشت و مصدق نبوت و پيغمبرى آن حضرت و روشن كننده تاريكى هاى نادانى و گمراهى بود) قرآن است، پس درخواست نمایيد تا گويا گردد (از کسی که عالم به تنزيل و تأويل و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ظاهر و باطن آنست هر چه مى خواهيد بپرسيد تا براى شما بيان كند) و هرگز (قرآن به خودى خود و بى مبين حقيقى) گويا نمى شود، وليكن (چون عالم به حقایق و اسرار آن ما اهل بيت هستيم، لذا) من شما را از آن خبر مى دهم (علوم و احكام آن را بيان می كنم)
(3) آگاه باشيد در قرآن است علم به آنچه (بعد از اين) مى آيد، و خبر از گذشته (از آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه در آنها است، و چگونگى احوال پيشينيان) و داروى درد (نادانى و گمراهى) و نظم و ترتيب دادن به آنچه (از امور دنيا و آخرت و سود و زيان كه) مربوط به شما است.
[قسمت دوم خطبه]
قسمتى از اين خطبه است (درباره بنى اميه و ستمگرى و انقراض حكومت و سلطنتشان):
(4) در آن زمان (كه بنى اميه بر مردم مسلط مى گردند) باقى نمى ماند خانه گلى و نه خانه چادرى (خانه هايى كه در شهر ساخته شده و خرگاه هایى كه در بيابان ها بر پا مى نمايند، خلاصه جایى نيست) مگر آنكه ستمگران غم و اندوه و سختى و گرفتارى را در آن وارد می كنند، پس در آن هنگام در آسمان عذرخواهى و در زمين يارى كننده اى براى آنها باقى نمى ماند (چون ظلم و ستم همه جا را فرا گرفت اهل آسمان و زمين نفرين می كنند، پس خداوند سبحان آنها را منقرض و پراكنده فرمايد، و ستمگرى ايشان در مدت حكومتشان بر اثر اينست كه)
(5) شما براى امر خلافت كسی را كه لياقت نداشت برگزيديد، و (براى دوستى دنيا و دشمنى با اهل حق) آن را در غير مورد خود جا داديد، و به زودى خداوند از آنان كه ستم می كنند (خواه بنى اميه باشد خواه ديگرى) انتقام مى كشد، خوردنى را به خوردنى و آشاميدنى را به آشاميدنى، از خوردنی هاى حنظل (گياه بسيار تلخ) و آشاميدنی هاى شيره درخت صبر (تلخ و بدمزه) و زهرآلود، و از پوشيدنى پيراهن ترس و جامه شمشير (خلاصه خداوند نعمت و دولت آنها را به رنج و سختى و شادى را به ترس و آسايش را به شكست خوردن در جنگ مبدل مى فرمايد) و
(6) اين كيفر آنها است در دنيا و در آخرت هم به عذاب الهى مبتلى خواهند بود، زيرا) ايشان چهارپايان كشنده بار معاصى و شترهاى برنده توشه گناهان مى باشند، پس (به اين جهت) سوگند ياد می كنم و باز سوگند ياد می كنم كه بنى اميه پس از من خلافت را بيافكنند (از دست بدهند) مانند خلط سينه كه از دهان بيرون انداخته می شود، و پس از آن هم هرگز آن را نچشيده مزه اش را در نيابند چندان كه روز و شب از پى هم برسند (بعد از شكست خوردن از بنى العباس ديگر روى كار نيامده به بدبختى و بيچارگى مبتلى خواهند بود).
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)