عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه صد و سی ام:
 
از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه به ابوذر (رحمه الله) فرموده، هنگامی كه او را از مدينه به ربذه اخراج نمودند:
 
(ربذه قريه ‏اى بوده واقع در سمت شرقى نزديك مدينه از راه حاجيان عراقى و مدفن ابوذر غفارى كه در صدر اسلام آبادان بوده و اكنون اثرى از آن پيدا نيست.
 
چون ابوذر در مدينه مورد خشم عثمان واقع شد او را به شام تبعيد نمود، ابوذر در آنجا هم رفتارهاى زشت او را به مردم اظهار داشته و او را چنان كه بود مى ‏شناسانيد، معاويه كه از طرف عثمان والى‏ شام بود رفتار ابوذر را به او خبر فرستاد، عثمان نوشت به رسيدن نامه من او را بر شتر برهنه ‏اى سوار كرده به مدينه باز بفرست، معاويه او را بر شتر بى جهازى سوار كرده روانه نمود و تا به مدينه رسيد پوست و گوشت ران هاى او سایيده شد، و او مردى بود ضعيف و لاغر و بلندبالا داراى موى سر و محاسن سفيد، چون چشم عثمان به او افتاد گفت: اى جنيدب خدا تو را به نعمت خود شاد مگرداند، ابوذر گفت: اسم مرا نمى ‏دانى، من جندب نام داشتم ولى پيغمبر اكرم مرا عبدالله ناميد و آن را اختيار نمودم، عثمان آنچه كه از او درباره خود شنيده بود اظهار داشت، ابوذر آنچه نگفته گفت من نگفته ‏ام، وليكن از رسول خدا شنيدم كه چون طايفه شما بنى اميه به سى مرد برسد مال خدا را براى خود اختيار كرده و بندگان او را خوار و دينش را تباه گردانند، پس از آن خدا بندگانش را از دست ايشان برهاند، عثمان از حضار مجلس پرسيد شما اين سخن را از پيغمبر شنيده ‏ايد؟ گفتند نه، گفت اى جندب واى بر تو به رسول خدا دروغ مى ‏بندى؟ گفت من دروغگو نيستم، پس كسی را به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد آن حضرت تشريف آورد از آن بزرگوار پرسيد چنين حديثى شنيده ‏اى، حضرت فرمود نشنيده ‏ام وليكن ابوذر راستگو است، گفت از چه راه راستگو است، فرمود از آن جهت كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذر الغفارى؛ يعنى آسمان سايه نيانداخت و زمين بر نداشت صاحب لهجه ‏اى راستگوتر از ابوذر غفارى، پس حضارى كه از اصحاب پيغمبر بودند گفتند ما اين سخن را از پيغمبر شنيده ‏ايم ابوذر راستگو است، عثمان رو به حضار كرده گفت چه مى‏ گویيد درباره اين شيخ كه تفرقه و جدایى ميان مسلمانان انداخته، آيا او را بزنم يا حبس كنم يا بكشم يا از مدينه بيرون نمايم؟
 
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى عثمان من به تو مى‏ گويم آنچه مؤمن آل فرعون درباره موسى به فرعون مى ‏گفت «در قرآن كريم س 40 ى 28» و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم إيمانه أتقتلون رجلا أن يقول ربي الله و قد جاءكم بالبينات من ربكم‏؛ يعنى اگر دروغگو است كيفر دروغ گفتنش بر او است و اگر راست مى ‏گويد پاره اى از آنچه را كه خبر مى ‏دهد به شما مى ‏رسد، زيرا خدا هدايت نمى‏ كند و رسوا مى ‏نمايد كسی را كه افراط كرده بسيار دروغ گويد. عثمان بعد از شنيدن اين سخن‏ به امام عليه السلام جسارت كرد، حضرت هم پاسخ داده فرمود: اى عثمان چه می گویى اين ابوذر كه حاضر است دوست خاص رسول خدا است، عثمان رو به ابوذر آورده گفت از شهر ما بيرون شو، ابوذر گفت به خدا سوگند من هم ميل ندارم در جوار تو باشم، گفت به عراق برو و هر چند خواهى آنجا توقف نما، گفت هر جا بروم از گفتن سخن حق خوددارى نخواهم نمود، گفت كدام زمين را دشمن دارى؟ گفت: ربذه كه در آنجا بر غير دين اسلام بودم، پس به مروان ابن حكم فرمان داد تا او را بر شترى بى جهاز سوار كرده به ربذه برد و او در آنجا بود تا در سال هشتم از خلافت عثمان وفات نمود، هنگام مرگ همسر او، و يا به قول بعضى دخترش، از تنهایى و بى‏ كسى گريه می كرد، ابوذر گفت گريه مكن كه پيغمبر اكرم به من خبر داده كه در تنهایى خواهم مرد، و مردانى شايسته متكفل دفن من خواهند بود، بعد گفت چون من از دنيا رفتم گوسفندى بريان كن و بر سر راه بنشين گروهى از اهل اسلام مى ‏رسند و احوالت را مى ‏پرسند، بگو ابوذر غفارى كه از اصحاب رسول خدا بوده وفات كرده، آنان از شنيدن اين خبر همراه تو به منزل خواهند آمد آنها را طعام ده دفن مرا متكفل خواهند شد.
 
آن زن بعد از وفات بر سر راه نشست جماعتى از اهل عراق از مكه معظمه مراجعت مى ‏كردند به آنجا رسيدند، احنف ابن قيس تميمى، صعصعة ابن صوحان عبدى، خارجة ابن صلت تميمى، عبدالله ابن سلمه سهمى، هلال ابن مالك مزنى، جرير ابن عبدالله بجلى، اسود ابن قيس نخعى، مالك ابن حارث اشتر نخعى از ميان ايشان جدا شده به سوى آن زن آمده گفتند: تو را چه رخ داده، گفت صاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله، ابوذر غفارى از دنيا رفته و من تنها مانده ‏ام، آنان گريه كنان به خانه ‏اش رفته و غسل داده كفن نموده بر او نماز گزارده دفنش كردند، پس مالك اشتر برخاسته خطبه ‏اى خواند و اوصاف پسنديده و مظلوميت او را يادآورى نمود و بر او دعا كرده طعام خوردند و حركت كردند. خلاصه در وقتى كه عثمان امر به اخراج او از مدينه نمود دستور داد كسى با او سخن نگفته مشايعتش ننمايند، چون از مدينه خارج شد اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام، و عقيل و عبدالله ابن جعفر و عمار ابن ياسر براى وداع با او بيرون رفتند، امام عليه السلام او را دلدارى داده فرمود):
 
(1) اى ابوذر تو براى (رضا و خوشنودى) خدا به خشم آمدى، پس اميدوار باش به آن كه براى او خشمگين شدى، 
 
(2) اين قوم (عثمان و معاويه و پيروانشان) بر دنياى خود از تو ترسيدند (چون برخلاف سنت و طريقه پيغمبر اكرم رفتار می كنند مبادا ايشان را مفتضح و رسوا كنى) و تو بر دين خود از آنها ترسيدى (كه مبادا فريب خورده از آنان پيروى كنى) پس آنچه كه براى آن از تو مى ‏ترسند به دستشان ده (از دنياى آنها چشم بپوش) و براى آنچه كه بر آن مى ‏ترسى از ايشان بگريز، 
 
(3) چه بسيار نيازمند به آنچه تو آنها را منع نمودى (از منكرات نهى كردى و در آن فوائد بی شمارى است كه همه به آن احتياج دارند) و چه بسيار بى ‏نيازى از آنچه (دنيايى) كه تو را منع نمودند، و زود است كه فردا (روز رستخيز) بدانى سود از آن كيست، و چه كسى رشك بسيار مى ‏برد، 
 
(4) و اگر آسمان ها و زمين ها بر بنده ‏اى بسته شود، پس آن بنده خداترس و پرهيزكار باشد خداوند براى او راه خلاصى قرار دهد (چنان كه در قرآن كريم س 65 ى 2 مى‏ فرمايد: و من يتق الله يجعل له مخرجا (ى 3) و يرزقه من حيث لا يحتسب؛‏ يعنى هر كه از خدا ترسيده پرهيزكار باشد براى او راه نجات قرار دهد، و روزى مى ‏دهد به او از جایی كه گمان ندارد) 
 
(5) با تو انس نمى ‏گيرد مگر حق، و از تو نمى ‏رمد مگر باطل، پس اگر دنياى ايشان را مى ‏پذيرفتى (با آنان همكارى مى ‏كردى) تو را دوست مى ‏داشتند، و اگر از دنيا چيزى براى خود جدا مى ‏نمودى (دنياپرست بودى) تو را در امان مى ‏گذاشتند (اين همه آزار تو را روا نمى ‏داشتند).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن