خطبه شصت و ششم:
از سخنان آن حضرت عليه السلام است درباره ادعاى انصار (راجع به امر خلافت):
گفته اند: پس از وفات رسول خدا «صلى الله عليه و آله» چون اخبار سقيفه (بنى ساعده يعنى خانه اى كه جماعت انصار در مدينه براى حل و فصل قضايا در آنجا گرد مى آمدند) به اميرالمؤمنين «عليه السلام» رسيد (كه انصار سعد ابن عباده را كه بيمار بود به سقيفه آورده خواستند او را امير و خليفه نمايند، ابوبكر و عمر آگاه شده به آنجا شتافته با ايشان گفتگو آغاز كردند، انصار گفتند: ما به امر خلافت سزاوارتريم، اگر قبول نداريد شما براى خود و ما براى خويشتن اميرى تعيين مى نماييم، عمر گفت: دو شمشير در يك غلاف نشايد و عرب از شما اطاعت و پيروى نمى نمايد، و هر دسته از مهاجرين و انصار فضائل و مناقب و حقوق خود را و اسلام ياد كردند، پس از آن بشير ابن سعد خزرجى از روى حسد برخاسته قريش را ستود و با عمر و ابو عبيده با ابى بكر بيعت نمودند و سعد ابن عباده را به منزلش بردند) حضرت فرمود: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند كه آنها گفتند از ما اميرى باشد و از شما اميرى، فرمود:
(1) چرا حجت و دليل براى ايشان نياورديد به اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيت كرده كه به نيكوكار آنها نيكویى شود و از بدكردارشان درگذرند، گفتند: اين جمله بر انصار چگونه حجت و دليلى است؟ فرمود اگر امارت در ايشان مى بود (و لياقت خلافت را داشتند) حاجت به توصيه براى ايشان نبود (بلكه به ايشان سفارش ديگران را مى فرمود)
(2) پس از آن فرمود: قريش (در مقابل احتجاج انصار) چه گفتند؟ پاسخ دادند كه حجت و دليل آوردند به اينكه آنها شجره و درخت رسول (از يك اصل و نسب و سزاوارتر به خلافت) هستند، فرمود: به درخت احتجاج كردند و ميوه را ضایع و تباه ساختند (اگر آنان با شجره و درخت رسول خويشى دور دارند و به اين جهت خود را به امر خلافت سزاوار مى دانند، من خود ميوه آن درخت و پسر عموى آن حضرت هستم، خلافت و امارت حق من است، و ديگرى را شايستگى آن نيست).
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)