خطبه سی و ششم:
«خطبه ای در ترساندن اهل نهروان»
(نهروان اسم موضعى است در كنار نهرى در راهى كه به كوفه نزديك است سمت صحراى حروراء، و حروراء نام قريه ايست نزديك كوفه، و اينكه خوارج نهروان را حروريه مى نامند از جهت اين است كه اجتماع ايشان براى مخالفت با اميرالمؤمنين در آن صحرا بوده است، و سبب جنگ حضرت با خوارج نهروان آنست كه چون در جنگ صفين كارزار بر معاويه و اصحابش سخت شد مخصوصاً در ليلة الهرير كه سى و شش هزار نفر از هر دو لشگر كشته شد، و هرير الكلب در لغت زوزه كشيدن سگ را گويند، و روبرو شدن دليران را در كارزار به آن تشبيه مى نمايند، خلاصه بامداد آن شب معاويه به دستور عمرو ابن عاص حيله بكار برده فرمان داد تا لشگريان پانصد قرآن بر سر نيزه ها كرده جلوی لشگر حضرت آورده فرياد كردند: اى مسلمانان! كارزار دمار از روزگار عرب برآورد و اين همه مخالفت بنياد قبائل ما و شما را برانداخت، بياييد تا به كتاب خدا بازگشته به آنچه ميان ما حكم كند رضا داده دست از مخالفت برداريم، اين حيله ايشان مؤثر شد و لشگر عراق از آن سخنان متردد گشته در جنگ سستى نمودند و دوازده هزار كس رو گرداندند و به حضرت گفتند: مالك اشتر را از جنگ بازگردان وگرنه با تو مى جنگيم، آن جناب ناچار مالك را بازگردانيد و قضيه حكمين رو داد، و حضرت از زيادى اصرار ايشان به حكميت آنان تن داد، و آنها بعد از دانستن رأى حكمين و حيله عمرو ابن عاص بيش از پيش با حضرت مخالفت نموده گفتند: چون خلق را در كار خالق و امر خلافت حكم ساختى اكنون به كفر و خطاى خويش اقرار و پس از آن توبه كن تا از تو اطاعت و پيروى نماييم، حضرت ابتدا عبدالله ابن عباس را فرستاد تا ايشان را نصيحت نمود و پس از آن خودش با آنان سخن گفته شبهاتشان را رفع فرمود تا اينكه هشت هزار تن از گفتار و تصميم خود بازگشتند و چهار هزار در صدد جنگ با آن جناب برآمده متوجه نهروان شدند، و همه آنها در حوالى آن نهر كشته گرديدند مگر نه نفر كه به اطراف گريختند، و اكثر نواصب و خوارج از نسل ايشانند، و سبب اينكه ايشان را خوارج مى گويند آنست كه بر آن حضرت خروج كردند، و سبب ناميدن نواصب آنست كه به عداوت و دشمنى اهل بيت «عليهم السلام» و شيعيان ايشان متظاهرند، خلاصه حضرت پيش از جنگ براى اتمام حجت آنها را ترسانيده فرمود):
(1) من شما را مى ترسانم از اينكه صبح كنيد در حالتى كه در ميان اين نهر و در بين اين زمين هاى پست و بلند كشته افتاده باشيد بدون آنكه نزد پروردگار خود (بر مخالفت و ياغى شدن با من) حجت و دليلى داشته و نه (در اين كار) برهان واضحى با شما است،
(2) دنيا شما را هلاك می كند و قضاء و قدر الهى شما را در دام مى اندازد (با مخالفت با امام خود راهى جز كشته شدن براى شما نيست)
(3) من شما را از حكومت حكمين (كه اكنون پشيمان شده ايد) نهى كردم، پس شما امتناع كرده مخالفت نموديد مانند مخالفين پيمان شكن (هنگامی كه لشگر معاويه در جنگ صفين قرآن ها را بر سر نيزه ها كردند گفتيد:
ايشان ما را به سوى كتاب خدا دعوت مى نمايند و ما را لازم است دعوت آنها را اجابت كنيم، و من مى دانستم آنان چون شكست خورده اين حيله را بكار برده اند، گفتارشان را باور نكردم، شما با من مخالفت نموده گفتيد: اگر دعوت ايشان را اجابت نكنى تو را به آنها تسليم مى نماييم، پس من بدون رضايت چاره نداشتم) تا اينكه به ميل و خواهش شما رفتار كردم (از جنگ دست كشيده مالك اشتر را هم از كارزار بازگردانيدم)
(4) و شما (ديروز كه حكومت حكمين را واجب دانسته امروز آن را كفر مى پنداريد، پس) گروهى سبك سر و سفيه و بى بردبارى هستيد (زيرا در گفتار و كردار ثابت قدم نبوده از روى خردمندى سخن نگفته كارى نمى كنيد) من شرى براى شما نياوردم، اى بى پدرها (جمله لا أبا لكم را عرب در موقع مذمت و نفرين گويد، زيرا پدر نداشتن نزدشان سبب ذلت و خوارى است) و نخواستم به شما زيانى وارد شود.
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)