عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه سی و پنجم:
«خطبه بعد از جريان حكميت»
 
(وقتى كه عمرو ابن عاص و ابوموسى به موجب قرارداد تحكيم در دومة الجندل كه قلعه بين شام و مدينه و به شام نزديك تر بوده و در سر حد شام و عراق واقع است به هم رسيدند و راجع به امر خلافت با يكديگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به كوفه تشريف برده منتظر دانستن نتيجه حكم آنها بود، تا اينكه در آخر عمرو، ابوموسى را فريب داد و قرار گذاشتند هر يك به منبر رفته امير خود را عزل نموده امر خلافت را به شورى محول نمايند، عمرو، ابوموسى را بر خود مقدم داشت كه به منبر رفت و حضرت امير را از خلافت عزل نمود، و بعد از او عمرو به منبر رفته معاويه را به خلافت نصب كرد، چون اين خبر در كوفه به آن حضرت رسيد دلتنگ شده برخاست و براى مردم اين خطبه را خواند):
 
(1) ستايش مخصوص خداوند است هر چند روزگار بليه بزرگ و پيش آمد بسيار سخت پيش آرد (مقصود حضرت اين است كه ستايش خداوند در هر حال، خواه در وقت خوشى و خواه در وقت سختى لازم است)
 
(2) و گواهى مى ‏دهم كه نيست خدایى مگر خداى يگانه كه شريك ندارد و نيست معبودى سواى او، و محمد بنده و فرستاده او است، خداوند بر او و آلش درود فرستد.
 
(3) و بعد، نتيجه نافرمانى نصيحت كننده مهربان كه (به هر چيز) دانا و با تجربه است حسرت و اندوه است و در پى آن ندامت و پشيمانى،
 
(4) و من در اين حكميت (چون زيان آن را مى ‏دانستم) امر و رأى خود را با خلاصه آنچه در نظر داشتم براى شما بيان كردم (شما گفتارم را پيروى نكرديد به پشيمانى گرفتار شديد كه سودى ندارد) «لو كان يطاع لقصير أمر»؛ اى كاش امر و رأى قصير پيروى مى‏ شد (اين جمله ضرب المثل مشهور عرب است براى كسانی كه نصيحت ناصح را نشنوند و به پشيمانى مبتلى گردند، و قصه آن اينست كه جذيمه أبرش پادشاه حيره با عمرو ابن ظرب پادشاه جزيره جنگ كرد و او را به قتل رسانيد، پس از عمرو دخترش زباء جانشين پدر شد و درصدد خونخواهى پدر برآمده خواست با جذيمه كارزار نمايد خواهرش زبيبه او را منع كرد، پس زباء به فكر افتاد كه با مكر و حيله انتقام پدر را بگيرد، نامه‏ اى به جذيمه نوشت كه من زنم و زنان را پادشاهى نشايد و از شوهر ناگزيرند، و من غير از تو كسی را براى همسرى نمى ‏پسندم و اگر بيم سرزنش مردم نبود خودم به سوى تو مى ‏آمدم، پس اگر قدم رنجه فرمايى مملكت مرا از آن خود خواهى يافت، چون نامه به جذيمه رسيد با بزرگان اصحابش مشورت كرد همه او را به اين سفر تشويق نمودند مگر قصير ابن سعيد كه فرزند كنيز او و مردى بسيار باهوش و تدبير بود كه هيچ گاه جانب احتياط را فرو نمى ‏گذاشت، از روى فراست حدس زد كه بايد حيله ‏اى در اين دعوت باشد، لذا با رأى اصحاب جذيمه مخالفت كرد و او را از اين سفر منع نمود، ليكن جذيمه به گفتار او اعتنایى نكرده با هزار سوار حركت كرد، چون نزديك جزيره رسيد لشگر زباء او را استقبال نمودند ولى احترام زيادى نديد، قصير اشاره كرد كه برگرد و به نزد زباء نرو كه من در اين كار مكر و حيله مى ‏بينم، جذيمه باز اعتنایى به گفته او نكرده چون وارد جزيره گشت، او را كشتند، آنگاه قصير گفت: لو كان يطاع لقصير أمر و اين سخن در ميان عرب ضرب المثل شد، خلاصه مقصود حضرت آنست كه اى كاش رأى و انديشه‏ مرا در قبول نكردن حكميت عمرو ابن عاص و ابوموسى پيروى مى ‏كرديد تا اكنون پشيمان نمى ‏شديد، و من آنچه را كه به شما بايد بگويم گفتم)
 
(5) پس مرا پيروى نكرده امتناع نموديد، مانند مخالفين جفاکار و پيمان شكن نافرمان تا اينكه (بر اثر اصرار شما بر مخالفت و نافرمانى) نصيحت كننده در پند دادن مردد گشت، و آتش زنه از آتش دادن بخل ورزيده (با اينكه نصيحت كننده با تجربه هرگز مردد نمى ‏شود و از پند دادن خوددارى نمى ‏كند، اتفاق رأى و اجتماع شما بر مخالفت و نافرمانى او را مانند كسى نموده كه در گفتارش مردد باشد و از پند دادن خوددارى نمايد، و اين جمله و ضن الزند بقدحه مثلى است كه گفته می شود براى کسی که چون مردم نصایح سودمند او را قبول نكنند از پند دادن مضايقه می كند، و صلاح و فساد كار ايشان را نمى ‏گويد)
 
(6) پس حكايت من و شما مانند آنست كه برادر هوازن (دريد ابن الصمة) گفته (و سبب اينكه حضرت دريد را برادر هوازن فرموده آنست كه در نسب به قبيله هوازن مى ‏رسد، زيرا او از بنى خشم ابن معاويه ابن بكر ابن هوازن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 46 ى 21 مى ‏فرمايد: و اذكر أخا عاد؛ يعنى ياد كن برادر عاد را كه مراد حضرت هود پيغمبر است كه از قبيله عاد بوده، و حكايت دريد آنست كه چون با برادرش عبدالله به جنگ بنى بكر ابن هوازن رفت و غنيمت بسيارى آورد، در مراجعت عبدالله خواست در منعرج اللوى كه اسم موضعى است يك شب توقف كند، دريد از باب نصيحت او را گفت: ماندن در اينجا دور از احتياط است، مبادا بنى هوازن را جمعيت و كمكى فراهم آمده ناگاه بر سر ما تازند، عبدالله از غرورى كه داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل توقف نمود، فردا چاشتگاه طايفه بنى هوازن با جمعيت زيادى بر سر ايشان تاخته عبدالله را به قتل رسانيدند و دريد با زخم بسيار از دست آنان نجات يافت، پس از آن قصيده ‏اى گفت كه يكى از اشعار آن اين شعر است كه حضرت بر سبيل مثال فرموده):
 
امرتكم أمرى بمنعرج اللوى‏ ***** فلم تستبينوا النصح إلا ضحى الغد
 
يعنى در منعرج اللوى امر و رأى خود را به شما بيان كردم، پس فايده پند مرا ندانستيد مگر چاشتگاه فردا (نظير اين حكايت نصيحت و پند دوستانه من بود به شما كه گفتم كار جنگ بر معاويه و اصحابش سخت شده لذا درصدد حيله و تزوير برآمده قرآن ها بر سر نيزه‏ ها كرده ‏اند و تشكيل مجلس محاكمه مى‏ خواهند، شما از گفتار من پيروى ننموده فريب گفتار و كردار ايشان را خورده به حكومت حكمين راضى شديد و اصرار نموديد و من هم رضا دادم، اكنون زيان مخالفت با من بر شما هويدا گرديد).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن