عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه دویست و دوازدهم:
 
از سخنان آن حضرت عليه السلام است (در اندرز و عبرت گرفتن از گذشتگان) كه آن را بعد از خواندن‏ ألهاكم التكاثر، حتى زرتم المقابر (س 102 ى 1 و 2)؛ يعنى شما را فخر و سرافرازى بر يكديگر (از ياد خدا و روز رستخيز) مشغول ساخت تا اينكه به زيارت قبرها رفتيد، فرموده:
 
(در سبب نزول اين سوره گفته ‏اند: قبيله عبد مناف ابن قصى و قبيله سهم ابن عمرو به بسيارى افراد قبيله خود بر يكديگر فخر مى ‏نمودند، چون دو قبيله جمعيتشان را شمردند افراد طايفه عبد مناف بيشتر گرديد، پس طايفه سهم ابن عمرو گفتند: چون بيشتر جمعيت ما در جاهليت كشته شده ‏اند ما مرده و زنده هر دو را مى‏ شماريم، و پس از شمارش قبيله ايشان بيشتر شد، و گفته ‏اند كه آنها به گورستان رفته مرده ‏ها را شمردند)
 
[قسمت اول خطبه‏]
 
(1) اى شگفتا چه منظور و مقصود بسيار دورى است (از عقل و خردمندى براى فخر كننده به مردگان) و چه زيارت كنندگان بسيار غافل و بی خبرى (از عذاب خدا) و چه كار بزرگ بى اندازه رسوايى، به تحقيق ديار و شهرها را از رفتگان خالى ديدند در حالی كه جاى تذكر و يادآورى بود چه تذكر و يادآورى!! و آنها را (به منظور فخر و سرافرازى) از جاى دور طلب نمودند (در صورتی كه از مرده زير خاك پوسيده از هم ريخته در گرو اعمال ناشايسته مانده بايستى عبرت گرفت، از بسيارى غفلت و بی خبرى ايشان را مايه افتخار نموده بودند) 
 
(2) آيا به جاهایى كه پدرانشان به خاك افتاده فخر می كنند، يا به شماره تباه شدگان بر يكديگر نازش مى‏ نمايند؟! (فخر كنندگان به مرده بد و نفهم مردمانى هستند) از جسدهاى افتاده بى ‏جان و حركت هاى از جنبش مانده آنها بازگشت (به دنيا) مى‏ طلبند (در صورتی كه عادتا و بدون اراده حق تعالى محال است) 
 
(3) و هر آينه مردگان به عبرت ها سزاوارترند تا آنكه سبب افتخار باشند، و به ديدار آنها تواضع و فروتنى اختيار نمايند خردمندانه‏ تر است از اينكه آنها را وسيله فخر و ارجمندى قرار دهند!! به تحقيق با ديده‏ هاى تار به ايشان نگريستند، و راجع به آنها در درياى جهل‏ و نادانى فرو رفتند (و از اين جهت به قبرهاى آنان افتخار نمودند) 
 
(4) و اگر (سرگذشت) ايشان را از شهرهاى فراخ ويران شده و خانه‏ هاى خالى مانده بپرسند (به زبان حال) مى‏ گويند: ايشان گمشده و بدون نشان زير زمين رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روى نادانى و بی خبرى مى‏ رويد، بر فرق ايشان پا مى ‏نهيد، و روى جسد آنها قرار مى‏ گيريد، و در دور انداخته آنها مى ‏چريد (به آنچه از متاع دنيا باقى گذارده ‏اند دل بسته ‏ايد) و در ويرانه‏ هاى آنها (خانه‏ هايى كه از آنها كوچ كرده ‏اند) ساكن مى‏ شويد، و همانا روزها بين شما و ايشان بسيار مى ‏گريند و بر شما زارى می كنند (زيرا روز و شب زنده ‏ها را به مرده‏ ها مى ‏رسانند مانند آنكه خبر مرگ به شما داده از جدایى شما گريان و نالانند) 
 
(5) ايشان پيش رفتگان پايان زندگى شما هستند كه به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسيده‏ اند، براى آنان مقام هاى ارجمند و سربلند و وسایل فخر و سرافرازى بود در حالى كه گروهى پادشاه و برخى رعيت و فرمانبر ايشان بودند، در شكم هاى برزخ (احوال عالمى كه حائل ميان دنيا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگيختن و از نظر ما پنهان است) راهى را پيمودند كه در آن راه زمين بر آنها مسلط بوده گوشت هاشان را خورده و از خون هاشان آشاميده است، 
 
(6) پس صبح نمودند در شكاف قبرهاشان جماد و بسته شده كه نمو و حركت ندارند، و پنهان و گمشده كه پيدا نمى ‏شوند، هول ها ايشان را نمى ‏ترساند، و بدحالی ها آنها را اندوهگين نمى ‏سازد، و از زلزله ‏ها اضطراب و نگرانى ندارند، و به بانگ رعدهاى سخت گوش نمى‏ دهند، غائب و پنهان هستند كه كسى منتظر بازگشت ايشان نيست، و در ظاهر حاضرند (در گورند و جاى دور نرفته ‏اند) ولى در مجالس حاضر نمى ‏شوند، گرد هم بودند پراكنده شدند، و با هم خو گرفته بودند جدا شدند، 
 
(7) از درازى مدت و دورى منزلشان نمى ‏باشد كه خبرهاشان نمى‏ رسد و شهرهاشان خاموش گشته است، بلكه جامى به ايشان نوشانده ‏اند كه گويايی شان را به گنگى و شنوايی شان را به كرى و جنبششان را به آرامش تبديل نموده است، پس ايشان در موقع وصف حالشان بدون انديشه مانند اشخاص به خاك افتاده خوابيده ‏اند.
 
[قسمت دوم خطبه‏]
 
(8) اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمى‏ گيرند، و دوستانى كه به ديدن يكديگر نمى ‏روند، نسبت هاى آشنایى بينشان كهنه و سبب هاى برادرى از آنها بريده شده است، پس همگى با اينكه يك جا گرد آمده ‏اند تنها و بى ‏كسند، و با اينكه دوستان بودند از هم دورند، براى شب بامداد و براى روز شب نمى ‏شناسند، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده (و راه گورستان پيموده) اند براى ايشان هميشگى است، (اگر شب بوده آن را روزى نيايد و اگر روز بود آن را شبى نباشد) 
 
(9) سختی هاى آن سراى را سخت تر از آنچه مى ‏ترسيدند مشاهده كردند، و آثار آن جهان (پاداش و كيفر) را بزرگتر از آنچه تصور مى ‏نمودند ديدند، پس آن دو پايان زندگانى (نيكوكارى و بدكردارى زمان بعد از مرگ) براى ايشان كشيده شده تا جاى بازگشت (بهشت يا دوزخ) و در آن مدت منتهى درجه ترس (براى دوزخيان) و اميدوارى (براى بهشتيان) هست (چنان كه در قرآن كريم س 42 ى 7 مى ‏فرمايد: و كذلك أوحينا إليك قرآنا عربيا لتنذر أم القرى و من حولها و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه، فريق في الجنة و فريق في السعير؛ يعنى و چنان كه به هر پيغمبرى به زبان قوم او وحى نموديم قرآن را به لغت عرب به سوى تو فرستاديم تا مردم مكه و آنان را كه در اطراف‏ آن هستند از عذاب بترسانى و از روز قيامت كه در آمدن آن شكى نيست و همه «براى وارسى حساب» گرد آيند بيمناك نمایى، نيكوكاران به بهشت روند، و بدكرداران به دوزخ) پس اگر بعد از مرگ به زبان مى‏ آمدند (توانایى سخن گفتن داشتند) نمى ‏توانستند آنچه را به چشم ديده و دريافته‏ اند بيان كنند، 
 
(10) و اگر چه نشانه‏ هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده (كسى آنها را نديده سخنانشان را نمى ‏شنود) ولى چشم هاى عبرت پذير آنان را مى‏ نگرد و گوش هاى خردها از آنها مى‏ شنود كه از غير راه هاى گويايى (به زبان حال و عبرت) مى‏ گويند: آن چهره‏ هاى شکفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد، و آن بدن هاى نرم و نازك بى ‏جان افتاده، و جامه‏ هاى كهنه و پاره پاره در بر داريم (كفنمان پوسيده انداممان متلاشى گرديده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت به رنج افكند، و وحشت و ترس را ارث برديم (آنچه را كه پيش رفتگان ما از سختى قبر كشيدند بر ما نيز وارد آمد) و منزل هاى خاموش به روى ما ويران گرديد (قبرهامان پاشيده شد) اندام نيكوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزل هاى ترسناك دراز گشت، و از اندوه رهایى و از تنگى فراخى نيافتيم!! 
 
(11) پس اگر به عقل و انديشه ‏ات حال ايشان را تصور نمایى، يا پوشيده شدگى پرده از جلوی تو برداشته شود «در حالی كه گوش هاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته و چشم هاشان به خاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبان ها بعد از تند و تيزى در دهان ها پاره پاره و دل ها بعد از بيدارى در سينه‏ هاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازه ‏اى كه آن را زشت مى ‏سازد فساد و تباهى كرده، و راه هاى آسيب رسيدن به آن آسان گرديده در حالی كه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دست هايى نيست كه آنها را دفع نمايد و نه دل هايى كه ناله و فرياد كند» اندوه دل ها و خاشاك چشم ها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوايى و گرفتاری ها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمى‏ شود، و سختى است كه بر طرف نمى‏ گردد.
 
[قسمت سوم خطبه‏]
 
(12) و چه بسيار زمين بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است كه در دنيا متنعم به نعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مى ‏گرایيده، و به جهت بخل ورزيدن به نيكویى زندگانی اش و حرص به كارهاى بيهوده و بازيچه چون مصيبت و اندوهى به او وارد مى ‏گشت متوجه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى ‏نمود، 
 
(13) پس در حالی كه او به دنيا و دنيا به او مى ‏خنديد (توجه هر يك به ديگرى بود) در سايه خوشى زندگانى بسيار غفلت آميز ناگهان روزگار او را با خار خود لگدكوب كرد و قوايش را در هم شكست (به انواع بلا و دردها گرفتارش ساخت) و از نزديك ابزار مرگ به سويش نگاه می كرد، پس او به اندوهى آميخته شد كه با آن آشنا نبود، و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آن را نيافته بود، و بر اثر بيماری ها ضعف و سستى بسيار در او به وجود آمد در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت (احتمال دريافت مرگ را نمى ‏داد) 
 
(14) و هراسان رو آورد به آنچه اطباء او را به آن عادت داده بودند از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى، پس داروى سرد بيمارى گرمى را خاموش نساخته، بلكه به آن مى ‏افزود، 
 
(15) و داروى گرم بيمارى سردى را بهبودى نداده مگر آن را به هيجان آورده سخت مى ‏نمود، و با داروى مناسب كه با طبائع و اخلاط درآميخت مزاج معتدل نگشت مگر آنكه آن طبائع هر دردى را كمك كرده مى ‏افزود، تا اينكه (با سختى و طول مرض و درد) طبيب او سست شده از كار افتاد (ندانست براى بهبودی اش چه دارويى به كار برد) و پرستارش فراموش كرد (دل از او برگرفت) و زن و فرزند و غمخوارش از بيان درد او خسته شدند، و در پاسخ پرسش كنندگان حال او گنگ گرديدند (سخنى كه نتيجه دهد نگفتند) و نزد او از خبر اندوه آورى كه پنهان مى ‏نمودند با يكديگر گفتگو كردند، يكى مى ‏گفت: حال او همين است كه هست، و ديگرى به خوب شدن او اميدوارشان می كرد، و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مى‏ داد، در حالی كه پيروى از گذشتگان پيش از آن بيمار را به يادشان مى‏ آورد (مى ‏گفت: پيشينيان از اين دنيا رفتند ما نيز ناچاريم از ايشان پيروى نموده برويم) 
 
(16) پس در اثناى اينكه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است ناگاه اندوهى از اندوه هايش به او هجوم آورد، پس زيركى ‏ها و انديشه ‏هاى او سرگردان مانده از كار بيافتد، و رطوبت زبانش خشك شود، و چه بسيار پاسخ پرسش مهمى را دانسته از بيان آن عاجز و ناتوان است، و چه بسيار آواز سخنى كه دردناك می كند دل او را مى ‏شنود، و (به جهت توانایى نداشتن به پاسخ آن) خود را كر مى ‏نماياند، و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مى ‏نموده (مانند پدر) يا از خردسالى كه به او مهربان بوده (مانند فرزند) 
 
(17) و به تحقيق مرگ را سختی هايى است كه دشتوارتر است از آنكه همه آنها بيان شود، يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده بپذيرند.
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن