عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه صد و هفتاد و یکم:
 
از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السلام است (در بعضی از صفات خداوند سبحان):
 
[قسمت اول خطبه‏]
 
(1) سپاس خداوندى را كه از او نمى ‏پوشاند آسمان و زمينى آسمان و زمين ديگر را (علم او به همه اشياء احاطه دارد و چيزى از او پوشيده نيست، زيرا اگر به غير اين باشد مستلزم محدود بودن علم او گردد و محدوديت از لوازم امكان است. مستفاد از ظاهر فرمايش امام عليه السلام: و لا أرض أرضا؛ يعنى از او پنهان نمى‏ كند زمينى زمين ديگر را، آنست كه زمين هم مانند آسمان هفت زمين مى ‏باشد، چنان كه در قرآن كريم س 56 ى 12 مى‏ فرمايد: الله الذي خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن؛‏ يعنى خداوندى است كه آفريد هفت آسمان و مانند آن زمين را، و عقيده بعضى آنست كه زمين يكى است و مراد از هفت زمين هفت اقليم و هفت قسمت از زمين است، ولى بر هر مرد مسلمان لازم است كه در اينگونه از مسائل به ظاهر آنچه كه خدا و رسول و اوصياء آن حضرت عليهم السلام فرموده ‏اند ايمان داشته و به صحت و راستى آنها تصديق نمايد، زيرا اگر بخواهيم به وسيله عقول ناقصه خود يا توسط آراء مختلفه و گفتارهاى گوناگون به حقيقت اين نوع مطالب پى ببريم به جایى نرسيده و سودى به دست نمى ‏آوريم، بلكه حيران و سرگردان خواهيم ماند، چنان كه در شرح خطبه نودم (90) اشاره شد).
 
[قسمت دوم خطبه‏]
 
قسمتى از اين خطبه است (در گفتگوى آن حضرت با يكى از اهل شورى كه عمر دستور تشكيل آن را بعد از خود داده بود):
 
(2) گوينده ‏اى (سعد ابن ابى وقاص) به من گفت: اى پسر ابى طالب تو به خلافت حريص هستى! گفتم: سوگند به خدا شما حريص تر و (به لياقت به خلافت يا نسبت به پيغمبر) دورتر هستيد، و من (به خلافت) سزاوارتر و (از جهت انتساب به رسول خدا) نزديك ترم، و حق خود را مى‏ طلبم كه شما ميان من و آن مانع مى‏ شويد، و هر زمان آن را خواستم بگيرم روى مرا بر مى‏ گردانيد (نمى‏ گذاريد به حق خود برسم) 
 
(3) پس چون در ميان گروه حاضرين برهان را در گوش او فرو كوفتم (با دليل پاسخش گفتم) متنبه گشت و (از خواب غفلت) بيدار شد، و حيران و سرگردان ماند چنان كه ندانست پاسخ مرا چه بگويد! (پس از آن امام عليه السلام به خداوند شكايت نموده مى ‏گويد:) 
 
(4) خدايا! من بر قريش و كسانی كه آنها را يارى می كنند از تو كمك مى‏ طلبم (تا از آن انتقام كشى) زيرا آنها خويشى مرا قطع كردند (نسبت مرا به رسول خدا مراعات ننمودند) و بزرگى مقام و منزلت مرا كوچك شمردند (مرا هم رديف خود دانستند) و در امر خلافت كه اختصاص به من داشت بر دشمنى با من اتفاق كردند، پس از آن گفتند: آگاه باش حق آنست كه آن را بگيرى و حق آنست كه آن را رها كنى (ادعا مى ‏كردند كه حق به دست ايشان است و گرفتن و رها كردن من آن را يكسان است، اى كاش آن را كه مى ‏گرفتند اعتراف داشتند كه حق من است تا تحمل مصيبت آن آسان تر مى ‏شد).
 
[قسمت سوم خطبه‏]
 
و قسمتى از اين خطبه است درباره اصحاب جمل (طلحه و زبير و پيروانشان):
 
(چون طلحه و زبير بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام را شكسته در صدد مخالفت بر آمدند به بهانه حج از مدينه به مكه رفتند) 
 
(5) پس (عایشه را با فوجى لشگر از مكه برداشته) حركت كردند در حالی كه زوجه رسول خدا صلى الله عليه و آله (عایشه) را مى ‏كشاندند (از شهرى به شهرى مى ‏بردند) چنان كه كنيز را در موقع خريدن آن (فروشنده ‏ها به اطراف) مى‏ كشانند، و به اتفاق او به جانب بصره رفتند، و (چون به آب حوأب «نام منزلى‏ بين مكه و بصره» رسيدند سگ هاى آنجا بانگ زنان قصد هودج عایشه نمودند، پرسيد اين چه آبى است؟ گفتند: آب حوأب، گفت: مرا برگردانيد كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى ‏فرمود: سگ هاى حوأب به روى يكى از زن هايم بانگ مى ‏زنند زمانی كه به جنگ وصى من مى ‏رود، سعى كن كه تو نباشى، طلحه و زبير او را به اشتباه انداختند و هفتاد كس حاضر نموده گواهى دادند كه اين آب را آب حوأب نمى ‏نامند، و اين اول شهادت و گواهى دروغ و نادرستى بود كه در اسلام داده شد، چنان كه صاحب مجمع البحرين از حضرت صادق عليه السلام نقل مى ‏نمايد، خلاصه طلحه و زبير) زن هاى خود را در خانه‏ هاشان باز گذاشتند و باز گذاشته رسول خدا صلى الله عليه و آله را به خود و ديگران آشكار نمودند در بين لشگرى كه نبود از ايشان مردى مگر آنكه اطاعت و فرمانبردارى مرا به گردن گرفته، و به اختيار نه از روى اجبار با من بيعت نموده بود (حرمت پيغمبر اكرم را رعايت نكرده برخلاف دستور خداى تعالى رفتار نمودند، در قرآن كريم س 33 ى 33 مى ‏فرمايد: و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الأولى‏؛ يعنى اى زن هاى پيغمبر! در خانه ‏هاتان قرار گيريد و زينت و آرايش خود را مانند آشكار ساختن زن هاى جاهليت پيش از اين به بيگانه آشكار مسازيد) 
 
(6) پس بر عامل من در بصره (عثمان ابن حنيف) و خزانه داران بيت المال مسلمين و غير ايشان از اهل آن ديار وارد گشتند، و گروهى را به صبر كشتند (آنان را در زندان نگاه ‏داشتند، يا آنكه كتك زده آنقدر آزردند تا مردند) و گروهى را به مكر و حيله شهيد نمودند (هنگامی كه طلحه و زبير و عایشه و پيروانشان وارد بصره شدند، عثمان ابن حنيف انصارى كه از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و در آن زمان از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام والى و حكمران آن سامان بود طبق دستور آن حضرت كه در نامه خود نوشته بود با ايشان جنگيد تا اينكه قرار شد تا آمدن آن بزرگوار با هم مدارا كرده زد و خورد را كنار گذارند، پس با مكر و حيله خزانه داران بيت المال را دستگير كرده به امر عایشه سر بريدند، و گروهى را هم كشتند، و موى سر و ريش و مژه و ابروى عثمان را كنده از شهر بيرونش نمودند، در بين راه به ملاقات حضرت نائل شد، آن بزرگوار بر او گريست و فرمود از پيش ما پير رفته جوان باز آمدى) 
 
(7) پس (بر اثر ظلم و ستم اصحاب جمل امام عليه السلام مى ‏فرمايد:) سوگند به خدا اگر دست نمى ‏يافتند به مسلمانان مگر به يك مرد كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب جرم و گناهى شده باشد بكشند، هر آينه كشتن همه آن لشگر به من حلال بود، زيرا همه در آن قتل حاضر بودند و نهى از منكر و كار زشت (كشتن مسلمان بى گناه) ننمودند، و كشتن او را (به قصد فساد و تباهكارى در زمين و محاربه با من كه مانند محاربه با خدا و رسول است) نه به زبان و نه به دست‏ جلوگيرى نكردند (و نكته حلال بودن كشتن آن لشگر را به ازاء كشتن يك نفر مسلمان بى گناه) 
 
(8) رها كن كه (از اين جهت هم كشتن همه آنان حلال است كه) ايشان به اندازه عدد لشگرشان كه بر مسلمانان وارد شدند از آنها كشته ‏اند (پس بايد همه آن لشگر را كشت).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن