عربی
بروزرسانی: ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر
  • اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
خطبه صد و بیست و هشتم:
 
از سخنان آن حضرت عليه السلام است (بعد از جنگ جمل در بصره فرموده و از جمله اخبار غيبيه مى ‏باشد) كه از پيشامدهاى سخت در بصره خبر مى ‏دهد:
 
[قسمت اول خطبه‏]
 
(و در آن به خروج صاحب زنج يعنى امير زنگيان على بن محمد برقعى اشاره مى‏ فرمايد، و مخاطب آن بزرگوار أحنف است و آن لقب صخر ابن قيس ابن معاويه از قبيله بنى تميم و از اهل بصره كه كنيه او ابو بحر و از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين و رئيس بنى تميم بوده است. دعوت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را بنى تميم اجابت ننموده بودند، ابتدا او مسلمان شد و ديگران را هم مسلمان نمود، چون اين خبر به پيغمبر رسيد درباره او دعا فرمود، خلاصه به علم و حكمت و اوصاف پسنديده معروف و در جنگ صفين حاضر بود و بعد از امام عليه السلام هم تا زمان حكومت مصعب ابن زبير بر عراق حيات داشت، و در سنه شصت و هفت در كوفه وفات يافت):
 
(1) اى احنف، مانند آنست كه من او (رئيس لشگر زنگيان) را مى‏ بينم در حالتى كه با لشگرى خروج می كنند كه گرد و غبار و غوغا و هياهو و صداى لجام و آواز اسب ها ندارند (داراى اسب و اسلحه نيستند) به قدم هاى خود زمين را مى ‏كوبند (فتنه و فساد بسيار بر پا می كنند) قدم هاشان (از جهت پهنى و كوتاهى و فراخى انگشت) مانند قدم هاى شترمرغان است. (سيد رضى فرمايد:) امام عليه السلام به اين بيان به خروج رئيس زنگيان اشاره مى ‏فرمايد (تاريخ نويسان گفته ‏اند كه او از اهل شهر رى بود و خود را علوى مى ‏دانست و مدعى بود كه پدرش محمد ابن احمد ابن عيسى ابن زيد ابن على ابن الحسين ابن على ابن ابى طالب است و بيشتر خصوصا طالبيين در نسب او طعن زده آن را درست نمى ‏دانستند، زيرا علماى انساب متفقند بر اينكه او على ابن محمد ابن عبد الرحيم است و جد مادرش محمد ابن حكيم اسدى‏ از اهل كوفه و از كسانى است كه با زيد ابن على ابن الحسين بر هشام ابن عبد الملك خروج كرد و پس از كشته شدن زيد فرار كرده به شهر رى رفته در قريه ‏اى كه آن را ورزنين مى ‏ناميدند اقامت نمود و در اين قريه على ابن محمد رئيس زنگيان به دنيا آمد و جد او عبد الرحيم در طالقان تولد يافت، پس از آنكه به عراق رفت كنيزى خريدارى كرد كه از او محمد پدر على متولد گرديد، خلاصه در سال دويست و پنجاه و پنج آهنگ بصره نمود و غلامان زنگى را كه كاركنان اهل بصره بودند به يارى خود دعوت نمود و به دستور او روز معينى به اتفاق، خواجه‏ هاى خود را كشته، دور او گرد آمده انواع فتنه و فساد بر اهل بصره وارد ساختند، و اينكه به برقعى مشهور شد براى آنست كه برقع «نقاب» به رو مى ‏انداخت) 
 
(2) پس از آن امام عليه السلام فرمود: واى بر كوچه‏ هاى آباد و خانه ‏هاى آراسته شما كه داراى بال ها (كنگره‏ ها) است مانند بال هاى كركسان، و داراى خرطوم ها (ناودان ها) است چون خرطوم هاى پيلان از آن لشگر كه (همه آنها را خراب و ويران می كنند) بر كشته‏ هاى ايشان كسى گريه نمى ‏كند (زيرا همه غلام سياه بوده خويشاوندان ندارند تا بر كشته ‏هاشان گريه كنند) و از غائب آنها جستجو نمى ‏شود (چون كسى از آنان كشته شود بر اثر سنگدلى ديگرى بجاى او مى ‏آيد بدون اينكه از كشته شده پرسشى نمايد). 
 
(3) من دنيا را به دور انداخته ‏ام و مقدار آن را اندازه گرفته‏ ام (به ظاهر و باطن و گذشته و آينده آن دانا هستم) و به حقيقت آن بينا مى ‏باشم (بى اعتبارى و بی وفایى آن را در هر زمان مى ‏بينم).
 
[قسمت دوم خطبه‏]
 
قسمتى از اين سخنان است كه تاتاران (و مغول ها و خونريزی هايى كه به دست ايشان و مسلمانان واقع شده و در كتب و تواريخ ثبت است) را وصف مى ‏فرمايد:
 
(4) مانند آنست كه من آنها را مى ‏بينم گروهى هستند كه چهره ‏هاشان مانند سپر (پهن و گرد و) چكش خورده (پر گوشت و نشانه ‏دار) است، لباس هاى ابريشمين و ديبا مى ‏پوشند، و اسب هاى نيكو يدك مى ‏كشند، 
 
(5) و در آنجا (كه وارد می شوند) خونريزى بسيار سخت واقع می شود به طوری كه زخم خورده به روى كشته راه مى ‏رود، و گريخته (از چنگ آنها) كمتر از اسير شده مى ‏باشد (بيشتر مردم به ظلم و ستم ايشان مبتلى بوده راه فرارى ندارند).
 
يكى از اصحاب آن بزرگوار (توهم كرد كه آنچه حضرت از اخبار غيبيه مى ‏فرمايد بدون معلم و از پيش خود مى‏ باشد، از اين جهت) گفت: يا اميرالمؤمنين! خداوند به تو علم غيب عطا فرموده، امام عليه السلام خنديد و براى (دفع توهم) آن مرد كه از قبيله كلب بود فرمود:
 
(6) اى برادر كلبى آنچه گفتم علم غيب نيست، بلكه تعلم و آموختنى است (كه آن را) از صاحب علم و دانش (رسول خدا صلى الله عليه و آله فرا گرفته ‏ام) 
 
(7) و علم غيب منحصر است به دانستن وقت قيامت و آنچه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است (س 31 ى 34): إن الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الأرحام و ما تدري نفس ما ذا تكسب غدا و ما تدري نفس بأي أرض تموت، إن الله عليم خبير؛ يعنى نزد خدا است دانستن وقت قيامت و وقتى كه باران مى ‏فرستد و می داند آنچه در رحم مادرها است و هيچ كس نمى ‏داند فردا چه می كند و به كدام زمين مى‏ ميرد، و به تحقيق خداوند دانا و آگاه است. 
 
(8) پس خداوند سبحان می داند آنچه در رحم ها است، پسر است يا دختر، زشت است يا نيكو، بخشنده است يا بخيل، بدبخت است يا نيك‏بخت، و می داند چه كسى هيزم آتش دوزخ است يا با پيغمبران يار و همنشين در درجات بهشت، 
 
(9) پس اينها كه شمرده شد (و يكى از آنها را بر سبيل مثال شرح داديم) علم غيب است كه هيچ كس نمى ‏داند آن را مگر خدا (كنايه از اينكه آنچه از اين نوع علوم به پيغمبر وحى رسيده و او هم به من آموخته مأمور به فاش كردن نيستيم، پس مانند آنست كه نمى ‏دانيم) ولى غير از اينها پس علمى است كه خداوند به پيغمبر خود صلى الله‏ عليه و آله، ياد داد (فاش كردن آن را اجازه فرمود) و او هم به من آموخت و دعا كرد كه سينه من آن را نگاه ‏داشته و پهلوهايم احاطه ‏اش نمايد (حفظ كرده آن را ضبط نمايم).
 
ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)
موارد مرتبط خطبه 1: خطبه ای درباره آفرينش آسمان و زمين و آدم خطبه 2: خطبه ای پس از بازگشت از صفّين خطبه 3: خطبه معروف به شِقشِقيّه خطبه 4: خطبه ای بعد از كشته شدن طلحه و زبير خطبه 5: خطبه ای بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) در خطاب به عباس و ابوسفيان خطبه 6: خطبه ای در هنگامی كه از ایشان خواستند طلحه و زبير را دنبال نكند خطبه 7: خطبه ای در مذمت مريدان شيطان خطبه 8: خطبه ای براى برگرداندن زبير به بيعت خطبه 9: خطبه ای در وصف خود و دشمنانش در جمل خطبه 10: خطبه ای در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آن