اعلاميه هاى متعدد حضرت آيت الله عملاً سبعيت و دژكامى را بيشتر می كند. به عنوان نمونه به دنبال دستگيرى حضرت آيت الله در سال 1357، ايشان و همراهان را از قم سوار بر چند كاميون، مملو از سربازان و كماندوهاى مسلح رژيم، به تهران مى آورند.
در آن زمان، شرايط زندان هاى كميته مشترك بگونه اى است كه مقاومت بسيارى از مدعيان دروغين «خلق ها» را، مبارزين خيانتكارى كه همواره خود را از نسل ويژه اى می دانستند را نيز مى شكند. بنابراين ساده بنظر می رسيد كه مقاومت اين اسطوره واقعى مبارزه «ملى – مذهبى» نيز شكسته شود. در زندان كميته آيت الله به معناى واقعى كلمه، ممنوع الملاقات، ممنوع المطالعه، ممنوع الهواخورى و هر چه فشار، از اين رديف مى شوند.
به نيت توهين بيشتر به حضرت آيت الله هر روز اندكى آبگوشت و كمى نان خشك، به عنوان غذاى روزانه جلويشان مى گذارند. بقول يكى از همراهان پاكدل حضرتشان «بايد اول نان ها را زير شير آب می گرفتيم تا خيس و قابل خوردن شوند، امّا با همه اينها حضرت آيت الله نه شكايتى داشتند و نه از شرايط ناراحت می شدند.»
آرى باكى نيست آنكه دلش با خداست و حضورش مردمى است كه در هيچ لحظه از اين لحظات حساس تاريخ، پيوند خود را از او نبريده اند، از اين بندها نيز هراسى ندارند.
پس از مدتى كه به هر وسيله ممكن، در زندان كميته با حضرتشان رفتارى غير انسانى روا می دارند، عاقبت حضرت آيت الله را جدا از ديگران همراه گروهى از كماندوها و مأموران ساواك به زندانى در قيطريه منتقل می كنند. نكته جالب در اينجاست كه خبر توقيف حضرتشان در قيطريه به مردم مى رسد. ملت قهرمان ايران كه ديگر هيچ سدى را خار راه نمی دانند، در اطراف خانه اى كه حضرت آيت الله در آن زندانى است، بصورتى قهرمانانه و شبانه روزى دست به تظاهرات می زنند.
اوج تظاهرات مردم تا آنجا مى رسد كه سرانجام يكى از افسران نگهبان به خدمت آيت الله مى رسد و مى گويد: «شما خودتان از روى پشت بام به مردم دستور بدهيد كه متفرق شوند و شعار ندهند، در غير اينصورت اگر ساكت نشوند و تظاهرات را ادامه دهند ما دستور داريم كه تيراندازى كنيم و مسلماً عده اى كشته خواهند شد.»
حضرت آيت الله، به نيت جلوگيرى از خونريزى، ناچار، به پشت بام می روند و از مردم مى خواهند كه متفرق شوند، چند روز بعد سرانجام به دنبال مبارزات يكپارچه مردم ايران، شاه از ايران فرار مى كند. امّا اين مطلب را مأمورين محافظ از نظر حضرت آيت الله پنهان نگاه می دارند.
ولى فرداى آن شب ناگهان تمام چراغ هاى محل به دستور ساواك به كيفيتى غير طبيعى خاموش مى شود. در ميان تاريكى يكى از مأمورين ساواك داخل اطاق حضرتشان مى شود و با لحنى موهن و زننده به حضرتشان مى گويد: «شما بايد ظرف ده دقيقه، بدون هيچ اثاثه و وسائلى، آماده باشيد كه با اتومبيل به قم برويد، اشاره كنم كه اگر بخواهيد از اين دستور سرپيچى كنيد، مسلماً شما را با زور خواهيم برد.»
تكليف روشن است. دستگاه ستمشاهى، كه هنوز هم به هوش نيامده و اميد آن دارد كه اربابان ورشكسته و به سوراخ خزيده باز هم در گوشه و كنار سر در بياورند و بر مسند حكومت نشينند، می خواهند حضرت آيت الله را، اين سد عظيم و خلل ناپذير داخل كشور را، به روال معمول بگونه اى كه خود در آن مهارت و استادى دارند از سر راه بردارند. امّا اراده خداوند چيز ديگرى است.
قبل از حركت حضرت آيت الله در ميان قير گونه شب تاريك، حدود ده، دوازده اتومبيل بزرگ و كوچك گرداگرد منزلى كه حضرت آيت الله در آن محبوسند، جمع مى شوند. عده اى از مردم قصد آن می كنند كه با توسل به زور به اين خانه حمله كنند و حضرت آيت الله را آزاد نمايند.
در آن شب اتفاقاً پسر حضرت آيت الله نيز در ميان كسانى است كه براى رهایى حضرتشان به آن محل آمده اند در آن شب ايشان نيز آگاه شده اند كه دستگاه ساواك نيت برگرداندن پدر بزرگوارشان را به قم ندارد بلكه اين احتمال وجود دارد كه چونان بسيارى از مجاهدين راه آزادى اتومبيل ها، فرضاً راه درياچه نمك حوض سلطان را در پيش گيرند.
هنگامی كه می خواهند در تاريكى شب حضرت آيت الله را سوار بر اتومبيل كنند فرزند حضرت آيت الله متوجه ترفند مأمورين مى شوند. جمعيتى چندين هزار نفره، از سوى مليون و نيروهاى ملى، براى آزادى حضرت آيت الله بسيج شده و از راه رسيده اند. در تاريكى شب صداى مهندس روحانى به گوش همه آن مليون مبارز مى رسد كه «بيایيد بيایيد دارند پدرم را پنهانى مى برند.»
در طى يك نبرد و تيراندازى كوتاه كه ميان نيروهاى ملى و مأمورين در مى گيرد، مأمورين دستگاه حكومتى فرارى مى شوند، و پس از مدت ها، اين رهبر بزرگ و بيدار دل زمان ما حضور واقعى خود را در كنار مردم، مردمى كه چندين دهه به دنبالش شتافته اند و پيروان راستينش بوده اند و رهبر بزرگشان را كنار خود مى بينند، به نمايش مى گذارند.
حضرت آيت الله همراه مردم و در ميان شور و شوق يارانشان به حسينيه می روند. شنيدنى است كه طى اين روزها و شب ها هجوم مردم و مليون واقعى براى بيعت مجدد با اين رهبر بزرگ داخل كشور بگونه اى است كه ظرف سه شبانه روز، حتى امكان نشستن مردم نيز وجود ندارد. سيل جمعيت مشتاق بيعت حتى راه رفت و آمد ساده را مشكل می كند. پس از يك ديدار سه روزه با مردم مشتاق و اعضاى برجسته نهضت هاى ملى حضرتشان عازم قم مى شوند. اينكه لحظه حساسى از تاريخی كه ملت مبارز و يك رهبر بزرگ و بيدار دل - كه همواره ابعاد مبارزه را در داخل خود ايران وسعت بخشيده است - فرا مى رسد.
ابتدا حضرت آيت الله به ياد شهيدان راستين وطن، آن شهيدان جاويدان و راستينى كه با حماسه مرگ بزرگ خويش، عشق را مفهومى خداگونه مى بخشند و سرزمين خويش را به سرزمين عاشقان بيدار دل بدل می كنند، و به ياد حماسه جاودانه مردان و زنانى كه بدست عمال رژيمى خودكامه، به كام مرگى آگاهانه فرو رفته اند، به بهشت زهرا می روند.
در فضاى گسترده و پهناور «بهشت زهرا»، كه از كران تا كرانش جمعيتى بى شمار موج می زند، نخستين كلام رهبر بزرگشان با شعرى آغاز مى شود. شعرى كه اينك نيز القاكننده همان مفهوم ديرينه و تاريخى است شعرى كه به راستى شعر زندگى و حركت ملتى است در بطن تاريخ كهن خويشتن.
در مسلخ عشق جز به نكو را نكشند |
روبه صفتان زشت خو را نكشند |
گـــر عاشق صادقى، ز مردن مهراس |
مردار بود هر آنــكه او را نكشند |
اين شعر هم اكنون نيز بر زبان اين بزرگمرد تاريخ جاريست، و همواره می دانيم و ديده ايم كه او جز اين، و از تبار روبه صفتان و روباه گونه ها نبوده است.
در بهشت زهرا آمده اند تا به راستى دست بيعت راستين بسوى اين رهبر داخل كشور، اسطوره نبردها و درگيری هاى داخل كشور دراز كنند. مردى از تبار «ابومسلم ها، بابك ها و مازيارها». می دانيد چه می گوئيم و می دانيم. پس از اين شعر و صحبت مختصرى در بهشت زهرا، حضرت آيت الله پس از مدت ها دورى عازم قم مى شوند. شوق ديدار حضرتشان مردمى از هر طبقه و گروه را حتى تا صد كيلومترى راه قم - تهران كشانده است. هر كس با هر وسيله اى كه توانسته خود را به راه قم كشانده است. تمام طول راه تهران تا قم را مردم مبارز ايران، گام به گام به ديدار ايستاده اند، تا به مردى درود گويند كه در هيچ لحظه اى و زمانى در تاريخ مبارزه با رژيم ستمشاهى پا پس ننهاده و در هيچ فصلى از تاريخ مبارزات اين مردم از سرزمين و ميهن خويش جدا نشده است. در طول راه، مردمى كه به استقبال آمده اند، گاه تا چند كيلومتر اتومبيل حضرتشان را بر سر دست مى برند و گاه به شوق ديدار حضرت آيت الله خود را به روى اتومبيل حامل ايشان پرتاب می كنند.
هنگام ظهر در ميان خوشامد جمعيتى كه تمام خيابان ها و مسير را پوشانده اند حضرت آيت الله وارد قم مى شوند شور و شوق مردم براى ديدار با ايشان چنان است كه امكان حركت اتومبيل جيپ روبازى را كه حضرت آيت الله سوار برآنند سلب می كند. از ابتداى ورود به قم تا رسيدن به منزلشان نزديك به شش ساعت طول مى كشد. حضرت آيت الله بهنگام غروب آفتاب به منزلشان می رسند.
روز بعد روز بعد روز بعد و بعد همه با رهبر بزرگ ملى و مذهبى خود دست بيعت می دهند بيعتى كه هنوز هم همچنان جاودانه بر جا مانده است. و سرانجام در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاسلام، زمان صحبت حضرت آيت الله العظمى با امت خويش فرا مى رسد. و راه روشن تر از پيش و راهيان در پيشاپيش خويش علمدارى سترگ.