پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی روحانی«قدس سره»
لزوم تشكيل حكومت

در اهميت حكومت و نقش آن در زندگى بشر، اكثر فلاسفه جهان و دانشمندان علم الاجتماع معتقدند كه تشكيل حكومت و دولت يك امر ضرورى است و انسان به طور فطرى لزوم آن را درك مى كند. ارسطو مى گويد: «دولت از مقتضيات طبع بشرى است، زيرا انسان بالطبع موجود اجتماعى است و كسى كه قائل به عدم لزوم دولت است، روابط طبيعى را ويران مى كند و خود يا انسانى وحشى است يا از حقيقت انسانيت خبر ندارد».1
افلاطون مى گويد: «تحصيل حيات با فضيلت افراد بشر جز بهوجود دولت ممكن نيست، زيرا طبيعت انسان به حيات سياسى متمايل است، بنابراين دولت از امور طبيعى است كه انسان بى نياز از آن نيست».2 ابن خلدون اين نظريه را اختيار نموده و بر اثبات آن به ضرورت اجتماعى بودن انسان يا به اصطلاح فلاسفه «مدنى بالطبع» بودن آن، استدلال كرده و نتيجه گرفته است كه تشكيل دولت لازم و ضرورى است.3
ثروت بدوى مى گويد: «اساس نظام سياسى وجود دولت است، بلكه هر نظم سياسى براى جمعيت وجود دولت را لازم و ضرورى مى داند، حتى بعضى معنى سياست را به دولت مربوط مى دانند و اجتماع را بدون دولت امر غيرممكن تلقى كرده اند».4 ديگر علما و سياستمداران و جامعه شناسان نيز بر اين عقيده هستند و دلايل فراوانى بر اين مدعا اقامه كرده اند.
1. نظر اسلام
نظر اسلام درباره حكومت از همه اينها اساسى تر است، زيرا:
اولا: اسلام به اجتماع اهميت خاصى قائل شده و آن را به طور مستقل مورد توجه قرار داده است و توجه به آيات زير مى تواند اهميت موضوع را از ديدگاه اسلام نشان دهد.
«أَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ;5 اين است راه راست من، پس از آن پيروى كنيد و ديگر راه ها را دنبال نكنيد كه شما را از هم جدا مى كند» (و اجتماع را از هم مى پاشد).
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا;6 همگى به ريسمان الهى (دين اسلام) چنگ بزنند تا از هم جدا نشويد».
و در آيه ديگر مفاسد تفرقه و پراكندگى را بيان مى كند و مى فرمايد: «وَلاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُم;7 با يكديگر نزاع نكنيد كه سست و ضعيف مى شويد و آبرو و حيثيت و عظمت شما از بين مى رود».
و در آيه ديگر براى حفظ مجتمع اسلامى مى فرمايد: «وَلْتَكُنْ مِنْكُم أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِك هُمْ الْمُفْلِحُونَ;8 بايد از ميان شما جامعه اسلامى گروهى باشند كه مردم را به خير و صلاح دعوت نمايند و مردم را به كار نيكو فرمان و ترغيب دهند و از كارهاى زشت باز دارند و آنها (كه وسيله هدايت خلقند) خود رستگارند».
«إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْء;9 حقاً كسانى كه دين خودشان را پراكنده ساختند (و بين جمعيت متدينين جدايى افكندند) و مجتمع واحد را تجزيه كردند تو از آنها نيستى».
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ;10 حقاً كه مؤمنان برادر يكديگرند، پس (اگر اختلافى) در بين برادرانتان رخ داد (شما در بين آنها) صلح و سازش برقرار نماييد».
و آيات مشابه ديگر كه به تأسيس جامعه اسلامى متحد فرمان مى دهد و آن را شرط اساسى رسيدن به سعادت مادى و معنوى مى داند.
روى اين اصل است كه مهم ترين احكام اسلامى از قبيل: حج، نماز، جهاد، انفاق و... بر اساس اجتماع قرار داده شده است.
بديهى است كه اتّحاد و اتّفاق ملّت و بناى مجتمع بدون حكومت ممكن نيست.
2 . لزوم مؤسسات اجرايى
دليل دوم: قوانين و دستورالعمل ها هر چند تمام راه هاى نيل به سعادت مادى و معنوى را نشان داده باشد، بدون عمل نتيجه اى نخواهد داشت، و بديهى است كه بدون قوه مجريه، عمل به قانون امكان پذير نيست به خصوص قوانينى كه هدف آنها سعادت حقيقى عقلى است و طبعاً مخالف با آزادى فردى در شهوت رانى و خوش گذرانى است.
بدين جهت خداوند با فرستادن انبياء و مجموعه قوانين، يك دستگاه اجرايى و حكومتى بهوجود آورده و اطاعت از مجريان الهى را (اولى الامر) جزو واجبات شمرده است.
3 . روش حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله)
دليل سوم: سنّت و روش پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است، زيرا آن حضرت اولا خود تشكيل حكومت داد و به اجراى قوانين اسلامى مى پرداخت و به كارهاى حكومت اسلامى شخصاً رسيدگى مى نمود.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) ] مى توانست [ در طول اقامت ده ساله خود در مدينه، فقط به بيان احكام و معارف الهى مشغول شود تا دانشمندان بى شمارى به جامعه تحويل مى داد، ولى تشكيل حكومت و اجراى وظايف دولت را طبق دستور الهى بر همه چيز مقدّم داشت و به فرمان پروردگار براى بعد از خود نيز جانشينى معين فرمود. اساساً علت اختلاف بين دو گروه شيعه و سنى همين امر بود و اگر حضرت على(عليه السلام)و بعد از او ائمه طاهرين(عليه السلام) با حكومت كارى نداشتند خلفا حتّى بنى اميّه و بنى العباس به آنها تعرّض نمى كردند، بلكه تسليم رهبرى و امامت آنها مى شدند و وسائل تبليغى آنان را فراهم مى كردند و همين امر بود كه تبليغ امامت حضرت على(عليه السلام) را مشكل مى نمود و لذا آيه تبليغ با آن لحن شديد نازل شد و پيغمبر(صلى الله عليه وآله)ناگزير در بيابان گرم و سوزان «غدير خم» مردم را جمع كرد و آن را ابلاغ نمود و حتى غصب خلافت معنى اش همين بود كه حكومت ظاهرى را از آنها گرفتند، وگرنه مقامات معنوى و ذاتى كه خداوند به آنها عطا كرده بود قابل غصب نبود، اين خود بهترين دليل است به اينكه مى گوييم: مقام رهبرى دينى از مقام حكومت و رعايت دنيوى جدا نيست.
يكى از نويسندگان عصر، مثالى در اين باره آورده است كه بسيار جالب است، او مى گويد: «امامى كه خانه نشين باشد و زعامت و امامت نداشته باشد، مانند قهرمان جهانى است كه يك پهلوان پنبه اى را به جاى او قهرمان جهان لقب داده و نشان افتخار و حقوق ويژه را به او بدهند! چه فاجعه اى».
و از آنجا كه احكام الهى منحصر و محدود به زمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و حضور امام نيست، پس همان و ضرورت كه ايجاب مى كند پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و وصى آن حضرت تشكيل حكومت بدهند در زمان غيبت نيز تشكيل حكومت را لازم مى دارد.
4 . كيفيت قوانين اسلام
دليل چهارم بر لزوم تشكيل حكومت، كيفيت قوانين اسلام و احكام شرعى است كه مى رساند براى اداره نظام اجتماعى و سياسى و نظامى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع شده است و اينك نمونه هايى را از اين احكام ذيلا مى آوريم كه به طور مسلم عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است:
الف: احكام دفاع ملى
مراد از اين احكام، احكام راجع به حفظ نظام اجتماعى اسلام و دفاع از تماميّت ارضى و استقلال كشور اسلام و حفظ مرزها و سرحدّات آن از رخنه و هجوم كفّار و دشمنان دين است. با مراجعه به آيات و اخبار روشن مى شود كه اسلام تا چه حد به اين احكام اهميت داده است:
حضرت على(عليه السلام) در عهدنامه به مالك اشتر سپاه را موجب عزّت دين و حافظ رعيت و زينت فرماندهان شمرده است و فرمود كه: «وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعيَّة الاّ بِهِم».
امام سجاد(عليه السلام) در صحيفه كامله سجاديه، دعاى شماره 27، در ضمن دعا به مرزبانان مملكت اسلامى (با آنكه حاكم آن زمان از بنى اميه بوده) وظيفه مسلمين و حكام را بيان فرموده است.
در قرآن نيز آيه اى به پيامبر دستور آمده كه: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُم مِنْ قُوَّة»،11 و اين مى رساند كه اسلام چه اندازه به اين مسئله اهميت داده كه به ملّت اسلام دستور مى دهد كه به هر اندازه كه ممكن باشد اسلحه و قواى دفاعى تهيه كنند و در هر عصرى حتى در دوره صلح مراقب باشند تا دشمن نتواند آنها را غافلگير كند و به بلاد اسلامى حمله نمايد و دستور داه است كه در صورت حمله دشمن بر همه مسلمين واجب است از تماميت ارضى و استقلال كشور اسلامى دفاع نمايند.
علت اساسى آن سير سريع مسلمانان نخستين به سوى ترقّى و توسعه قلمرو اسلام و پيشرفت حيرت انگيز اين آيين در جهان و تفوّق و سيادت قابل ستايش آن در صدر اسلام اين بود كه در آن زمان به اين احكام عمل مى شد، ولى در دوران هاى بعدى كه مردم به پيروى از سران حكومت ها از احكام الهى روگردان شدند و به اين احكام عمل نكردند دوران تنزّل و انحطاط مسلمانان آغاز شد و كار به جايى رسيد كه يك مشت يهودى سرگردان اين چنين بر بلاد اسلامى سيطره يافته و مسجد اقصى اولين قبله مسلمان را آتش زدند و كشور اسلامى فلسطين را غصب نموده و مسلمانان را از خانه و كاشانه خود آواره نمودند.
امروز اگر مسلمانان طالب عزّت و سعادت دنيوى و اخروى هستند بايد به احكام خدا روى آورند و دستورهاى قرآن را به كار ببندند كه در اين صورت بى شك عزت از دست رفته را باز خواهند يافت.
شاهد زنده آن جنگ رمضان 1973 مسلمانان و اسرائيل است كه ديديم به علت اندك توجهى كه سران كشورهاى عربى به تعليمات اسلامى مبذول داشتند و به اين فرمان قرآن عمل كردند كه: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا»،12 و آيه «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»13 و تفرقه و جدايى را كنار گذاشتند و نيروى قدرت كسب كردند و برق آسا بر دشمن پيروز شدند. با اينكه ژاندارم بين المللى (آمريكا) از آنها شديداً دفاع مى كرد و همه گونه لوازم جنگى و كمك مادى به آنها مى كرد، به طورى كه اگر آمريكا مداخله نمى كرد امروز كشورى به نام اسرائيل وجود نداشت. و آنچه مايه تأسف و تأثّر است اين است كه از آنجا كه حكمرانان كشورهاى اسلامى، از ايمان عميق نسبت به اسلام و اجراى دستورات اسلامى برخوردار نبودند باز اختلافات از سر گرفته شد و جدايى و تفرقه و خرابكارى بار ديگر شروع گرديد و در نتيجه بدبختى و تيره روزى به مسلمانان روى آورد و وضع به اين صورت در آمد كه مى بينيم.
ب: احكام جزايى اسلام
احكام جزايى اسلام از قبيل ديات و قصاص و حدود و امثال آنها كه بايد طبق دستور و نظارت حاكم اجراء شود، براى جلوگيرى مفاسد در ميان ملت وضع شده است و اجراى اين قوانين به يك سازمان دولتى نيازمند است و بدون قدرت حكومت كسى از عهده انجام آنها برنمى آيد.
ج: احكام مالى
احكام مالى مانند خمس، زكات، جزيه، خراج، و بالاخره ماليات هايى كه در اين آيين مقدّس تعيين شده و قطعاً به عنوان نفقه و مخارج فقرا نيست بلكه براى تأمين مخارج ضرورى يك دولت بزرگ و رفع نيازمندى هاى يك حكومت است.
اسلام بر تمام افراد مسلمان مقرر نموده است كه يك پنجم تمام درآمد خود را اعم از درآمد كشاورزى، تجارت، منابع زيرزمينى و مؤسسات، كارخانه ها و... به بيت المال بپردازند و علاوه بر آن بر تمام كشاورزان و دامداران فرض كرده است كه يك دهم يا يك بيستم محصول خود را به عنوان زكات در اختيار اين بيت المال بگذارند. همان طور كه به اقليت هاى مذهبى كه تحت حمايت حكومت اسلامى زندگى مى كنند و از مزاياى نظامى و ادارى كشور استفاده مى برند و به پرداختن خمس و زكات معتقد نيستند و از اين راه هيچ گونه كمكى به بودجه دولت اسلامى نمى رسانند، مالياتى مقرر كرده است كه به عنوان جزيه سرانه مردان صاحب كار و پيشه و يا ماليات بر درآمد كشت و دامدارى به بيت المال دولت اسلامى بپردازند.
و نيز بر كسانى كه در زمين هاى ملى اسلامى كشاورزى مى كنند مقرر داشته است كه طبق صلاحديد حاكم اسلامى مقدارى از محصول زراعت يا بهره حاصله از آن را به بيت المال اسلامى بپردازند.
اين بودجه هنگفت كه بايد صرف مصالح اسلامى بشود، مقدار ناچيزى كه شايد نسبت به كل درآمد از يك بر ميليونم هم كمتر باشد به فقرا و مستحقين داده مى شود، آنها كه نمى توانند هزينه زندگى خود را از راه كسب و كار به دست آورند يا توانايى كار كردن را ندارند. و مقدارى هم صرف گسترش علم و تبليغ اسلامى و حفظ حوزه هاى علمى و دينى مى شود و بقيّه در مصالح اسلام و مسلمين مصرف مى شود.
هدف از جمع آورى اين بودجه هنگفت اداره تشكيلات ادارى و سياسى و فرهنگى مجتمع اسلامى است. آيا تعيين چنين بودجه وسيع و دامنه دار دليل بر اين نيست كه اسلام تشكيل حكومت اسلامى را لازم مى داند و براى اين منظور راه هاى دريافت بودجه آن را نيز تعيين كرده است؟
د: احكام احقاق حقوق
اسلام در مقابل ظلم ستمگران و ستم غارت گران نسبت به مردم ساكت نمانده بلكه علما را موظّف نموده است كه براى احقاق حقوق ملت ستم ديده قيام نمايند و با انحصارطلبى و سودجويى ستمگران مبارزه كنند و از صرف بودجه ملى در عياشى و
خوش گذرانى افراد خودخواه و خودكامه جلوگيرى كنند، زيرا اين بودجه بايد در توسعه فرهنگ و تأمين بهداشت و رفاه مردم صرف شود و انجام اين دستور بدون تشكيل حكومت امكان پذير نيست.
حضرت على(عليه السلام) در خطبه شقشقيه در مقام بيان علت پذيرفتن حكومت خود مى فرمايد: «لولا... و ما أخذ الله على الْعلماء ألاّ يُقارّوا على كِظّةِ ظالم و لاسغب مظلوم...».14
يكى از علل قبول حكومت اين است كه خداوند از علما، پيمان گفته است كه در برابر پُرخورى و غارت گرى ستمگران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند.
همان طور كه آن حضرت فرموده است انجام اين وظيفه تنها بهوسيله قوه مجريه و دستگاه حاكم امكان پذير است.
حتى در كشورهايى كه زمامداران ستم پيشه بر ملل مسلمان تسلط يافته، در اثر پشتيبانى دولت هاى استعمارگر است كه به خاطر تصاحب منابع زيرزمينى از قبيل نفت و معادن و امثال آن و تحميل نظام اقتصادى غيرعادله و نظام سياسى و فرهنگى غيراسلامى خود، افرادى را بر مسند حكومت مى نشانند و وسايل خوش گذرانى آنها را فراهم مى كنند. جلوگيرى از اين قبيل توطئه هاى مفسده آميز بدون تشكيل حكومت ذى صلاحيت ممكن نيست.
5 . لزوم حكومت از نظر اخبار
دليل پنجم: اخبار و روايات معتبرى است كه بر لزوم تشكيل حكومت اسلامى تصريح مى كند. اينك به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد:
1 . فضل بن شاذان از حضرت رضا(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت در بيان علت وجوب اطاعت اولى الامر امورى را ذكر فرموده... از جمله اينكه:
«و منها انّا لانجد فرقة من الْفِرق و لاملّة من الْمِلَل بَقَوا و عاشوا الاّ بِقَيّم و رئيس لما لابد لهم منه فى أمر الدين والدنيا فلم يجز فى حِكْمة الحكيم أن يَتْرك الخلق لمايعلم انّه لابدّ لهم منه و لا قوام لهم الاّ به، فيقاتلون به عدوّهم و يقسمون به فِيئهم و يقيمون به جمعهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مَظْلومهم;15 امام مى فرمايد: از جمله آن علت ها اين است كه ما هيچ يك از فرقه ها و ملت ها را نمى بينيم كه جز بهوجود يك سرپرست و يك رئيس به حيات خود ادامه داده و باقى مانده است، زيرا براى امر دين و دنيا ناگزير بايد چنين شخصى باشد، بنابراين از حكمت خداوند حكيم به دور است كه مخلوقات خود را بى سرپرست بگذارد با اينكه مى داند وجود چنين شخصى براى آنها ضرورى است و بدون آن زندگى شان تباه مى شود، زيرا تحت رهبرى او با دشمنانشان مى جنگند و درآمد ملى و عمومى شان را عادلانه تقسيم مى كنند و بهوسيله او نماز جمعه و جماعت برپا مى دارند و دست ستمگران را از حريم حقوق مظلومين كوتاه مى كنند».
2 . حضرت على(عليه السلام) در خطبه شقشقيه، درباره علت تصدّى حكومت چنين فرمود: «أما والذى فلق الْحبَّة و برء النَّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الْحُجّة بوجود الناصر و ما أخذ الله على الْعلماء أن لايُقارّوا على كِظَّةِ ظالم و لاسَغَب مظلوم لألْقَيْتُ حَبلها على غاربها و لسقَيْتُ آخرها بِكأس أوّلها و لالقيتم أن دنياكم هذه أزهد عندى من عفطة عنز.16
سوگند به خدايى كه دانه بشكافت و انسان را آفريد، اگر حضور بيعت كنندگان نبود و به علت وجود نيروى پشتيبان، حجّت بر من تمام نمى شد و نه اين بود كه خداوند از علما پيمان گرفته است كه در برابر پُرخورى و غارت گرى ستمكاران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان خاموش ننشينند، زمام حكومت را رها مى كردم و مانند اول، مقام زعامت را نمى پذيرفتم و مى ديديد كه اين دنياى شما در نظر من از آب بينى بُز هم كم ارزش تر است».
دقت كنيد امام(عليه السلام) مى فرمايد: «با اينكه به مقام حكومت دلباخته نبود» ولى از آنجا كه به علت پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه با سودجويى ستمگران مبارزه كنند، و از ستمديدگان دفاع نمايند قبول زعامت و رهبرى بر آن حضرت واجب شده و آن حضرت ناگزير آن را به عهده گرفته است، وگرنه دنيا و رياست آن در نظر او از هر چيزى بى ارزش تر است.
به عبارت ديگر به نظر امام(عليه السلام) حكومت از امور لازم و واجب است، ولى حكومتى كه به واسطه آن احقاق حق بشود و از باطل جلوگيرى گردد.

----------------------------------------------------------------------------------------------------
1. السياسه، ترجمه احمد لطفى، ص 96.
2. الجمهوريه.
3. مقدمه ابن خلدون، ص 41.
4. النظم السياسيه، ج 1، ص 7.
5. انعام، 153.
6. آل عمران، 103.
7. انفال، 46.
8. آل عمران، 104.
9. انعام، 159.
10. حجرات، 10.
11. انفال، 60.
12. آل عمران، 103.
13. انفال، 60.
14. نهج البلاغه، خطبه 3.
15. علل الشرايع، ج 1، ص 183، حديث 29.
16. نهج البلاغه، عبده، ج 1، ص 47.