استفتاء:
نظر مبارك در مورد شخصيت، افكار، عقايد و مذهب ابن عربى چيست؟ كسى كه هر چند امثال شيخ بهايى (ره) در "اربعين" و قاضى نورالله شوشترى (ره) در "مجالس المومنين" وى را تأييد كرده و از او تجليل نموده اند و قائل به تشيع او شده اند، اما همچون فيض كاشانى (ره) در "بشارة الشيعه" وى را متهم به اختلال عقل كرده و از زمره گمگشتگان و گمراهان به حساب مى آورد و چون ابن عربى، خود را در "فتوحات" مستغنى از شناخت امام زمان (ع) دانسته وى را ملامت كرده و محكوم به مرگ جاهليت نموده است. و نيز محدث نورى (ره) وى را در ميان علما و نواصب عامه دشمن ترين با شيعه مى داند و لذا ملاصدرا را به جهت ستايش ابن عربى مذمت مى كند. اما از طرف ديگر بزرگانى همچون مقدس اردبيلى، در "حديقة الشيعه"، علامه مجلسى (ره) در عين "الحيوة" آقا وحيد بهبهانى و برخى ديگر وى را به جهت كلمات كفرآميزش در فصوص و يا فتوحات تكفير كرده اند و او را وحدت وجودى ملحدى مى دانند. و ثانياً از آنجا كه عرفان مصطلح امروزى مكتبى است درس آموخته از عقايد و انديشه هاى ابن عربى و بسيارى از عرفاى شيعه (حتى از ميان فقها) در قرون اخير فصوص و يا فتوحات وى را در اعلا مرتبه عرفان نظرى تدريس يا تحشى و يا تشريح نموده اند، چون خیل عظيمى از جوانان شيعه كه خواستار عرفان حقيقى و منظور نظر امام زمان (ع) مى باشند به سرگردانى و حيرت دهشتناكى دچار شده اند؛ لذا خواهشمند است راهنمایی بفرمایید.
جواب:
باسمه جلت اسمائه؛ راجع به محى الدين بهترين كلام، كلام فيض كاشانى است والا كلمات او قابل توجيه نيست. مراجعه كنيد به موارد ذيل: 1- استغناء از وجود امام زمان (عج) 2- نجات جميع ملل از عذاب 3- نوح را اهل تفرقه پنداشتن. 4- روافض را به صورت خنازير ديدن. 5- التزام به وحدت وجود. مثلاً مى نويسد اعتراض حضرت موسى به هارون در آن زمان كه به طرف قوم خود برگشت و آن ها را گوساله پرست ديد، براى اين بود كه چرا نگذاشتى آن ها گوساله را پرستش كنند؟ تا آنكه مى گويد: عارف كسى است كه خدا را در همه چيز ببيند، بلكه او را عين آن چيز ببيند. يا آنكه مى گويد سبحان من اظهرالاشياء و هو عينها؛ هاشم معروف حسنى مى نويسد كه محى الدين مدعى شده است كه هنگامى كه مرد با زن مباشرت مى كند، خداوند در زن قرار مى گيرد و در اين باره به محبت پيامبر (ص) به زنان استدلال كرده است. ملاطاهر قمى مى نويسد كه ابن عربى وجود خالق و مخلوق را يكى مى داند. در رفص عيسوى مى گويد: نصارى كه كافر شدند براى اين بود كه خدا را در عيسى فقط منحصر كردند و گفتند تنها عيسى خدا است و حال آنكه همه عالم از غيب و شهود خدا هستند. در رفص شعيبى مى گويد: من عرف نفسه فقد عرف ربه و هر كه خود را شناسد كه خدا است، پس خدا را شناخته، زيرا خداوند به صورت خلق خود است، بلكه عين خلق، حقيقت او است براى اطلاع بيشتر به كتاب "عين الحياة" مجلسى مراجعه كنيد. و اما حقيقت عرفان اختصاص به شخص و جمعيتى ندارد و راه رسيدن به آن، تحصيل عقايد صحيح و عمل به وظايف شرعيه است و عبادات را با حضور قلب انجام دادن است. و اما آنچه مصطلح است بين متأخرين كه اطلاق مى شود بر جمعيت خاصى، اصل آن دو قسم است: عرفان علمى و عرفان عملى و هر دو قسم شعب مختلفه دارد بعضى در ضلالت و بعضى بهتر. بنابر اين تعريف جامع و همچنين قضاوت نمى توان نمود.